آرمیتا

اینستا نصب کرده ام

تقریبا همین وبلاگم هست ، یک عکسی هم از یک نویسنده کنار مطالب می ذارم

بروز بودن خوبه ، ولی به وبلاگ هم عادت کرده ام ، سالهاست می نویسم ، نوشتن سرگرمی من شده .

وقتی جایی برای حرف زدن نداریم باید یک جایی برای تخلیه احساساتمون پیدا کنیم ، چاره ای نیست ، زندگی ما این شکلی شده .

امروز داشتم ناهار می خوردم ، عکس

ارمیتا گراوند

را دیدم ، نوشته بودن مرگ مغزی شده ، رسما قلبم درد گرفت ، نتونستم غذا بخورم ، اصلا حالم خوب نبود .

روزگار عجیبی است ، چطور می شه این کار را کرد و بعدش راحت خوابید ، دردناکه . به چشمای این بچه نگاه کنید ، زندگی را می بینید ، بعد از دیدن عکس او ، دلم خواست کنار دریا باشم شاید دریا بتونه ارومم کنه .

زندگی در فضای بدون احساس ، بدون اینده ، بدون منطق ، بدون راستی ، بدون عشق ، بدون بازی ، بدون بچه ها ، بدون پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها ، بدون ارامش جوانها بدون .....

سقراط می گه

انجا که حقیقت نباشد همه چیز پست و زشت و مبتذل است

گویا سقراط زمان ما را تجربه کرده

گویا این نوع فکر انقدر باز است که می توان نمام دنیا را در یک لحظه دید

ساعت هفت شبه

یک زمانی بود که مردم از سر شب دلشون پر از تاب و تب می شد و می خوندن

ساعت هفت شبه

دلم پر از تا و تب

دارم عاشق می شم

قشنگ ترین ، شب امشب

ولی حالا مردم دیگه ساعت هفت شب عاشق نمی شن.

این اموزش و پروش نبود که ارزشها را عوض کرد یک عده ای بودن که گفتن منظور از عشق ران کشیده و شکم خیاری و با س... ورقلمبیده نیست ، منظور چشم خمار و شهد لب یار و ابروی کمند نیست

خودشون نفهمیدن منظورشون کی بود فقط داد و فغان راه انداختن که عشق فقط تو اسموناست ، البته انزمان ما نمی فهمیدبم که منظورشون از اسمون پنت هوس و ویلا و استخر و لواساناته . فکر می کردیم اسمون همون جاییه که پر ابره پر ستارست

ما توسط اموزش و پروش تغییر نکردیم ، حواسمون به اسمون بود ولی نه به سیاه چاله های اسمون فکر می کردیم ستاره ها رو می شه به سقف اتاق چسبوند می شه چند تاشو گذاشت کف دستت و دوید نمی دونستیم خیلی از این ستاره ها مدتهاست از بین رفته اند ولی ما هنوز انها را داریم می بینیم چون دیر به عرض ما رسیده اند

حالا دیگه ساعت هفت شب عاشق نمی شن ،می رن دور دور می رن سر بساط ، می رن باغی می گیرن نه از اون باغا که زیر درخت زبتونش عاشقی کنن ، نه ، باغی می گیرن تا طغیان کنند ، یاغی بشن و به ندای باقی دل خوش نکنن

بچه ها

ساعت هفت شبه

خب باشه تازه دم غروبه ، کو تا چهار صبح

نه تو ... نه من و نه ...

هم من خواهم ماند

هم تو

هم مردمان این ابادی

هیچ چیزی از بین نخواهد رفت ، ما با تمام افکارمان تا ابد خواهیم ماند و به انچه فکر کرده ایم تا همیشه نگاه خواهیم کرد .

اگر افکار ما یک درخت باشد ، یا یک جنگل ، یا یک جنگل و دریا ، اگر افکار ما یک سنگ باشد یک برهوت باشد یک تل خاکستر

ما با افکارمان عجین می شویم ، فکر سرزمین نامیرای ماست منتظر می ماند و مدام پیام می دهد که او را بسازیم . فکر به ما می گوید من با ارزش ترین قسمت وجودی تو هستم با من مانند بی ارزش ترین ها رفتار نکن ، مرا به فریب و ریا و ترس و حقارت نفروش

چطور گاهی به جایی خیره می مانیم و نمی دانیم داریم چه چیزی را می بینیم ما در ان مواقع به افکارمان خیره شده ایم گویا در طویله باز بوده و صد تا گاو وارد شده اند و بدون انکه قصدی داشته باشند زن شیردوش را دارن له می کنند .

ما گاهی زیر بار افکارمان له می شویم ، وقتی در طویله ما باز است ، هر انسانی دارای یک طویله بزرگ است طویله ای به درازای تاریخ پر از اوهام ، مملو از ترس ، و منطقی فشل به نام وعده و وعید

نه من خواهم رفت نه تو و نه هیچ کس از مردمان این ابادی ، ما زنده خواهیم ماند و تا ابد به افکارمان خیره خواهیم ماند

کوهپایه های مشکوک

بدون شک ، ما ناگزیریم با شک هایمان زندگی کنیم . شک می کنیم به افراد و به خودمان و به همه چیز . هر چند مذهبی دو اتیشه باشیم لحظاتی در زندگیمان هست که به خدا شک می کنیم .

چاره ای نیست ما مدام شک های بهم پیوسته داریم ، از هر راهی می رویم فقط چراغهای همان راه برایمان روشن می شود و ما در حسرت بقیه انتخابهای نا کرده فقط می توانیم به حدسیات بپردازیم . اگر فلان کار می کردم وگر با فلانی ازدواج می کردم ، اگر در فلان کشور بدنیا میامدم .... و اینطور ما تا ابد در سرزمین حسرت ها و اگر ها می مانیم .

بدون شک ، شک باید موضوع گفتگوی درونی ما باشد . این یک نیاز است که ما اولین کسی باشیم که به انتخاب های خودمان احترام بگذاریم . اگر اوضاع تا هشتاد درصد خراب باشد هنوز در قاعده شک کاملا منطقی رفتار کرده ایم چون در بهترین شرایط هر انتخابی چهل و پنج درصد باخت مسلم دارد ، پس اگر شما هشتاد درصد مشکل داری فقط باید بگی اوضاع زیاد خوب نیست ولی تحت کنترله

وقتی خوابمان می اید راحت بخوابیم چون انچه ما را نگران کرده صرفا یک شک است و شک ان وجود دارد که جریان به نفع ما تمام شود ، در هر صورت یک ادم خواب الوده فقط جریان را خراب تر می کند ،اگر با شک هایمان همینطور کنار بیاییم دست اخر می فهمیم مهم ترین چیز همین کنار امدنست و گر نه در بهترین انتخابها که نتوانسته اند با شکست ها و باخت هایشان کنار بیایند زندگی جریانی علی رغم انچه دیده می شود در خود پنهان دارد .

و چقدر ادمهای بزرگ ، مردمان کوچک ، رذل و پست هستن آنگاه که تلاش می کنند حرفها و رفتارهایی داشته باشند با خلوص صد در صد ، بدون هر گونه شک و تردید و شاید هم دعایی دارند که بر شکاکش لعنت می فرستند

به سایه تان مشکوک باشید ولی با اندیشه های مثبت با اعتماد به نفس رفتار کنید . شک تنها راهیست که ما می توانیم در ان قدم بگذاریم ، یقین راه گوسفندان است که یکی انها را در ان می برد . در زیر صورت نورانی یقین ، دنیا بازی نیم تنه ای دارد . شک هایت را بردار و با یک قل دو قل مشکوکی را بزن ، ولی هرگز زیر تابلو چهار قل با یقین ننشین

ته نادانی و ته مایه های زندگی

کلمات جادوگران واقعی دنیای ما هستند

کلمات امواج خروشان اقیانوسها را مثل پنیر برش می زنن و بر پل عبور خود کنار گذر آرامش و لذت می زنن

کلمات را درست چرا بدهید ، این جادوگران فرهیخته ابایی از پاره شدن قرار داد صلح ندارند ، انچه می کنند درست ان چیزیست که باید بکنن عملکردشان به قافیه و مصلحت بند نیست

لحظات را با کلمات قوی ، بارور کنید ، آبستن زندگی باشید بگذارید غبار اندوه به گردتان هم نرسد . کلمات را در نسخه پیچ دستوری تحویل نگیرید ، هیچ امر واجبی وجود ندارد . کلمات را تبدیل به ورد نکنید ، و سعی نکنید با تکراری دعا گونه پستانشان را بدوشید .مواظب باشید کلمات آنچه می کنند درست ان چیزیست که باید بکنن ، پس کلمات عادتی را به زبان نیاورید باران را از ابر بخواهید و مانند ملا دنبال کلیدی که در خانه گم کرده اید ، سر کوچه زیر نور چراغ برق نگردید

کلمات نشخوار ما هستند وقتی سرمان را اخور عوضی کرده باشیم تا بی نهایت ان چیز خواهیم رفت که نادانی ته ندارد

زندگی

گاهی چنان دلم می گیرد که بدنم کرخت می شود و توانم تحلیل می رود و از سویدای وجودم آه می کشم .

حماقت انسانها موجب ایجاد خشونت سنگینی می شود . پس باید گفت که هر فرد احمقی در اصل یک تبر بر سر انسانهای معمولیست .

بحث سر افسردگی نیست ، ولی من بارها گفته ام

چقدر سخت است زندگی در بین ادمهایی که به عمد منطق را زیر پا می گذارند و تلاش می کنن با خریدن عده ای چماق بدست به اهداف خود برسند

چرا سخت است پدرها دست مادرها را بگیرند و در خاطراتشان قدم بزنند ، جوان ها اتشی بر پا کنند برقصن و شادی کنن ، بچه ها تاب بخورند و به غذا قبل از اماده شدن ناخنک بزنن

چرا زندگی اینقدر از قلب انسانها دور شده ، من سر شب در پاساژ آرمیتاژ بودم ، پاساژ شلوغ بود ، هر لحظه چندین نفر از جلوم رد می شدن ، به انها نگاه می کردم از جیبشان خبر نداشتم ، از شغلشان ، از خانواده از مذهب از هبچی .... اینها روی چهره انها حک نشده بود

ولی یک چیز کاملا مشخص بود ، گذر زمان روی تک تک انها نقاشی شده بود ، من بوضوح می دیدم انها فقط یک چیز دارند و ان زمانیست که در اختیار دارند . بچه هایی که هنوز تمام زندگیشان جلو رویشان بود و پیرهایی که تمام زندگیشان پست سرشان بود . ابن تمام ماجراست

چرا قدر این را نمی دانیم ، چه می خواهیم ، داریم از کی انتقام می گیریم

چرا زندگی غریب ترین واژه در قاموس ماست . ایا ما بالاتر از سطح خشونت رسیده ایم و دیگر از این حالت لذت می بریم .

درس تاریخ

وقتی یک عده تو مملکت حرف می زنن که حتی خودشون هم منظور خودشون را نمی فهمن

دیگه بین مردم یک واویلایی راه افتاده

یکی نگران داروشده ، یکی نگران ازدواج ، یکی نگران غذا یکی مسکن یکی نگران اینده یکی ماشین یکی ...

وضعیت موجود یعنی

دور شدن خانواده ها از هم ، دور شدن از دوستان ، یعنی انزوا یعنی افسردگی

وضعیت موجود یعنی

زیر پا گذاشتن انسانیت ، یعنی بی رحمی و خشونت ، یعنی سو استفاده

وضعیت موجود یعنی

دروغ ، فریب ، زور ، حرص ، توحش

وضعیت موجود یعنی

استیصال ، یعنی فلاکت ، بدبختی ، مرگ ، درد ، عقده سکوت

تاریخ بدان و اگاه باش

تاریخ درس بگیر و عقلانیت پیشه کن

تاریخ حرف بزن ، برنامه داشته باش و عمل گرا باش

تاربخ نگاهت را از اسمان بردار و از دعای شبانه و ببتوته دور بمان

تاریخ مردم نان می خواهند ، امنیت ، ارامش ، پارک ، ورزش ماشین ، مسکن ، کار ، اینده ، تاتر ، موسیقی ، مسافرت ، پوشاک ، تحصیل ، پیشترفت ، .... ایمان نمی خواهند ، پشم نمی خواهند ، ریا نمی خواهند ،

تاریخ درس بگیر

جنگ شوکران

حرب الظخماء

توضیح : شوکران گیاهیست که خوردن ان جنون می اورد

گاهی ادای قرض می شود کشتن مردم بی گناه

گاهی ادای قرض می شود گل آلود کردن اب

گاهی ادای قرض می شود به فراموش سپردن نوبل صلح

گاهی ادای قرض می شود تنها گذاشتن آرمیتا

وقتی مقروض تو یک دزد باشد برایت هر کاری می کند جز انکه پولت را پس بدهد

وقتی مقروض تو یک قاتل بالفطره باشد برایش مهم نیست چند نفر خواهند مرد ، تاریخ چه قضاوتی خواهد کرد ، چه امیدهایی پرپر خواهد شد ، چه خاطره هایی به ابدبت خواهد پیوست

وقتی طلب کار تو پول زحمت کشی خودش را خرج نکرده باشد و اصلا با واژه زحمت بیگانه باشد

وقتی طلب کار تو از روی نقشه بسمتت امده باشد

وقتی طلب کار تو به هیچ کس پاسخ گو نباشد

وقتی ....

ایا دنیا اینقدر بی حساب و کتاب است ایا یک فرد یا گروه اینقدر بداحتی می تواند با میلیونها سرنوست بازی کند . ایا انسان هرگز نمی خواهد متمدن باشد .

به چه خودتان را فروخته اید ، به کدامین دلار می کشید . ایا هنوز زمان حرف زدن فرا نرسیده است . ایا دوست دارید خودتان هم ببرید هم بدوزید هم زیاد بیاورید

خب می شود حرف زد . همبن حرف نزدن ها بوده که کار را به اینجا کشانده .

با سرنوشت انیانها بازی نکنید

با احساس ادمها بازی نکنید

با مال انسانها بازی نکنید

مگر برای نانتان چقدر طعم خون لازم دارید ، مگر شرابتان را با کدام جگر سوخته می نوشید ، مگر زبان منطق حالیتان نیست که اینقدر باد قلدری به غبغب تان نشسته

نرگس نازنین

نرگس جان من متاسفم که من اینجا ازادم و تو در بندی

نرگس نازنین من امروز برایت گریه کردم

نرگس نازنین نمی دونم لحظاتت چگونه می گذرد ولی کاش می توانستم در این لحظات کنارت باشم

چگونه سختی را تحمل کردن را از تو بیاموزم

چگونه دیدن را

چگونه زن بودن را

چگونه انسان بودن را

نرگس نازنین . ایران به تو افتخار می کنه وقتی از تو حرف می زنم فقط می توانم دستم را روی قلبم بگذارم

این پیام بعد از ظهر جمعه من به شماست

خوشحالم ، خوشحالم

از تو بیشتر خوشحالم

تو شاید اصلا خبر نداری ، شاید اصلا برایت مهم نیست

برای منم مهم نیست

مهم احترام به زنهای ایران است

من دو تا دختر دارم . من یک پدر نگران هستم ، من پنج تا خواهر دارم ، من زنها را با قلب و روحم لمس می کنم . می دانم یکی باید بیاید که جانی به زنها بدهد .

اینها شی نیستند اینها موجوداتی صرفا برای دستمالی مردان نییستند ، و بعد مچاله شدن

نرگس امشب بیشتر از همیشه به ایرانی بودنم افتخار می کنم . می گم هم وطن نرگس هستم هم شهری شیرین هستم

دیگر فقط به زنهای جنگجوی اعراب جاهلی افتخار نمی کنم ، دیگر به زنهای ستاره دار هالیوود افتخار نمی کنم ... حالا تو را دارم کسی که متعلق به من است با درد های مشترک با نگرانی های مشترک با نگاههای مشترک

سر تعظیم برایت فرود می اورم دیگر روحم نگران این مظلومیت تحقیر امیز زنهای کشورم نیست . تو آزادی هیچ دیواری نمی تواند تو را محصور کند . تو خون سرخی که در رگهای قبیله می ریزی

درود بر تو

متن را نیمه کاره رها کردم

در بعضی کشورها ، در برخی خانواده ها

خواب حرام است

اگر دخالت نکنی دخولت می کنن

اگر انسانها آدم باشند و به قاعده بازی بصورت انسانی ایمان داشته باشند لازم نیست کسی منتظر بهشت بماند ، همین جا هم می توان زندگی کرد .

اینها حرفهاییست که وقتی انسانها به مقام انسانی برسند ، بسیار پیش پا افتاده است .

در کشوری که عده زیادی از مردمانش خانه ندارند ، خدا خانه لازم ندارد ، و حتما راضی و خوشحال می شود خانه هایش را به مزایده بگذارد تا مردم سر پناه داشته باشند ، لازم نیست برای خدا خانه هایی از طلا و آب نما بسازیم ولی انسانهای جلو ان خانه روی کارتن بخوابند .

در روال طبیعی زندگی مردم نباید اهل سیاست باشند باید بخوابند باید بازی کنند باید به حال خودشان باشند تا بتوانند بدرد هم بخورند نمی شود که به مردم درس اخلاق داد و به انها گفت صله رحم بجا بیاورید انگاه انها را بخاطر مسائل مالی به جان هم انداخت ، نمی شود که به انها بگوییم خدا بی نیاز است ولی شما مالتان را در راه خدا وقف کنید .

در بعضی کشورها مردم نباید بخوابند نباید چرت بزنند ، چون خیلی زود واگذار می شوند ، مردمان را به ثمن بحثی می فروشند ، درونشان را از اطمینان و عشق تهی می کنند و داستان مال افسانه سرایان چماق بدست است.

اگر ما در کلاس انسانیت ظاهر شویم ، خود مردم راهشان را پیدا می کنند . وقتی کار واقعی ارزش پیدا کند خود به خود کار کاذب از بین می رود وقتی تلاش ثمره خوب داشته باشد حرص و طمع از بین می رود

لطفا مردم را به جان هم نیندازید

مردم را خونخوار نکنید

مردم را خشن و بی رحم نکنید

تقدیم به سعیده شفبعی

اگر من مردم

اگر من مردم مرا دور و بر پدر و مادرم چال کنید .

فقط روی قبرم بنویسید

کسی که اینجا خوابیده ، خیلی خوابش می اید

مهندس سعیدی حتما در تشییع جنازه ام شرکت کند . ممد از علی کلبه رمضون چند تا کفتر بگیر ، وقتی خاکم کردن هیچ چیز نخوانند ، هیچ مراسمی نگیرید ، فقط دست رفیقا یک کفتر بده و همزمان با اتمام کار ان کفتر ها را رها کنید .

من امشب ....شیراز خورده ام

البته می دونم تو اهل ابن چیزا نیستی و یک جورایی بچه مثبتی ....

من که خوردم و حالم خوب است . لذا حتما بعد از مراسم خاک سپاری ، دوستان را جمع کن این .... شیراز دانه ای دو میلیونه پنجاه تا باشه ، دویست سیصد نفرو گرم می کنه

ترانه های فرهاد و فریدون فروغی و ترانه این اخربن باره من بهت می گم برگردی به خونه.... مال ابی

را پخش کنید .

بعد از صرف شیراز و گوش دادن به ترانه یک چند تا از دوستان که از من خاطره ای دارند پا شن حرف بزنن و در این میان اگه لازمه سیگار بکشید و بلند بلند بخندید .مهندس تو حتما یک متن از وبلاگم را بخونی .

به حاج ممد بگو چهل پنجاه مرغ بریونی اماده کنه اونم با چنگال و رب انار بخورید و دیگه کشش ندید

البته نه من مریضم نه فعلا هوس مردن دارم

ولی وقتی دیدم یک نویسنده دوست داشتنی

سعیده شفیعی

می گه ،: دلم می خواهد به خوابی عمیق فرو روم و دیگر بیدار نشوم

من دلم گرفت ، حالم دگرگون شد ، یک هو یک حس مشترک را احساس کردم که گویی منم همینم

این چه بلایی است که اینقدر احساس مشترک درد بوجود اورده ، سعیده جان ، این روزها شاید یک ملت همین باشند

نقطه سر خط

من گاهی حتی از حوصله خودم هم بیرونم

به نظرم چون من سالهاست می نویسم ، فکرم جور دیگه ای شده

امروز به گیر یکی افتاده بودم ، از اون جماعتی که مدام می خواهند اعجاز را به خورد ما بدهند و در پشت ان ترس را بر ما غالب کنن

او می گفت امروز دانشمندان همه می گویند که زمین و خورشید و کوه و دریا همه نابود می شوند ، ما باید از این موضوع عبرت بگیریم

من گفتم ، اتفاقا مرگ و نابودی وقتی وحشتناک است که من بمیرم و بدانم که دنیا پس از من هم ادامه دارد مردم مرا خاک می کنن و می روند غذا می خورند و حال می کنن و می خوابند

و گر نه اگر من با علم به این موضوع بمیرم که بدانم پس از من دیگر هیچ کس و هیچ چیز زنده نیست ، پذیرش منرگ دیگر اصلا وحشتناک نیست

چرا شما اینرا می گویید و از ان بعنوان معجزه یاد می کنید یا ترس فوق العاده .

من معتقدم

آزادی واگذاری فرد به دیگری یا به دیگران نیست ، آزادی واگذاری فرد به خودشه

پس خیلی مهمه که هر فردی جایگاه فکری خاص خودش را داشته باشد . اصلا زندگی بعد از این نقطه سر خط شروع می شود .

کاش بتونیم زندگی شخصی خودمان را داشته باشیم ، و بدونیم همین زمان تنها سرمایه واقعی ماست و تنها یک راه داریم اونم فکره

پس همین الان ، نقطه سر خط ، فکر کنیم

آرام باش

میام پارک یک گوشه می شینم و به همه چیز فکر می کنم

فکر شیرین ترین و عذاب اورترین چیزیست که ما داریم

ایا می توان بد فکر کرد ?

بله ، وقتی ما به ارزوهایمان فکر می کنیم بد فکر می کنیم ، وقتی به اتفاقاتی که در زندگی افتاده فکر می کنیم و خودمان را مقصر می دانیم بد فکر می کنیم .

وقتی فکر می کنیم به اخر خط رسیده ایم و کلی عقب مانده ایم و قافیه را باخته ایم ، بد فکر می کنیم .

وقتی مشکلاتمان را لابنحل می دانیم و حرفهای منفی دوستی یا قوم و خویشی را در ذهن پروار می کنیم ، بد فکر می کنیم .

وقتی خودمان را قربانی شرایط ، محیط ، زمان ، مملکت ، خانواده ، دوستان و ... قلمداد می کنیم ، بد فکر می کنیم

وقتی فکر می کنیم ناراحت و افسرده و تنها هستیم ، زود به سیم اخر می زنیم بد فکر می کنیم

بله خیلی وقتها دشمن ما خود ما هستیم ، ماییم که فکرمان را به بد فکر کردن عادت داده ایم ، و این فکر را می خواهیم به همه کسانی که در اطراف ما هستند القا کنیم ، این زشترین و عذاب اورترین تلاش ماست .

ما می توانیم خوب فکر کردن را تمرین کنیم .

من هستم ، این بودن من بزرگترین موفقیت من است ، می توانم نفس بکشم ، می توانم راه بروم یا با ویلچر این ور و اون ور بگردم ، می توانم بببنم یا باران را احساس کنم . وقتی من هستم پس بهانه ی زندگی وجود دارد

ما بزرگتربن فرد زندگی خودمان هستیم . این گفتگوها هم چرت و پرت نیست . چطور می تواند همیسه حق با کسی باشد که زیاد جدیست ، خیلی یخت کار می کند پس انهایی که مستهلک می شوند چه کسانی هستند ، انهایی که سکته می کنن انهایی که خودکشی می کنن و یا بر اثر اضطراب و نگرانی مدام و زیاد بلایی سر خودشان می اودند ، تمرکزشان به هم می ریزد کار و بارشان را خراب می کنند ، یا زیبایی خودشان و اطرافیانشان را نمی بینند بچگی بچه هاشان را نمی ببنن

اره این حرفها اگر چرت و پرت هست و رندگی همین روشی هست که امروزه فرهنگ غالب ما ایرانیها شده ، پس چرا عاقبت خوبی در انتظارمان نیست .

زخم کاری

تو پارک بلند گو گذاشتن و هر وقت دلشون می خواد هر چی دلشون می خواد پخش می کنن .

اصلا براشون مهم نیست که ادما میان تو پارک تا ارامش و نشاط داشته باشند . چیزهایی که با فضای پارک جور درمیاد مشخصه ، نیاز به توضیح نداره .

خیلی ها دلشون که می گیره میان پارک ، می خوان یک راهی پیدا کنن بتونن با افکارشون کنار بیان

این هویتی که شما می خواهید به ما بدبد ، هویت ما نیست شاید با فشار اقتصادی بتونید مردم را خشن و دزد و دروغگو کنید ولی ته دلشون اونا یک چیزی رو واسه خودشون نگه می دارن اونم هویتشونه.

اون کسانی که شما خر فرضشون کردی ، اینو خوب می فهمن و این تحقیر و توهین را فعلا می ذارن لای نون گرم و قورتش می دن

ولی خلاصه این دلشوره رو بالا میارن ، اون روز حتمیست ، در ان روز اینقدر پنبه زن پیدا بشن که پته تون را بریزن رو اب که ندونید چه کار کردید و چطور فقط برای چندر غاز بیشتر همه چیز رو برای همیشه نابود کردید

شاید این ماموریت تاریخی شماست که مثل فیلم برای چند دلار بیشتر ، همه می میرند و طلاها هرگز زخمی نمی شوند

هویت ما هم همان طلاست که زخم بر نمی دارد ، شما خود عذاب می دهی و زحمت ما می داری . زیاد طولی نخواهد کشید تا معلوم شود چه کسی زخم کاری برداشته

در چین و ختن ولوله از هیبت ما بود

افسوس که این مزرعه را آب گرفته

دهقان مصیبت زده را خواب گرفته

خون دل ما رنگ می ناب گرفته

وز سوزش تب پیکرمان تاب گرفته

وقتی می بینم یک دختر و پسر تو دانشگاه در اوج زیبایی و سرمستی عاشق می شن و می رن تو کار زندگی ، مرد هر چه بیشتر به اب و اتیش می زنه بیشتر غرق بدبختی می شه ، و زن هر روز تنهاتر از روز قبل ، مدتی بعد اتش عشق زیر فشار زندگی خاموش می شه و زمان زیادی نمی گذره که مرد می میره ، دق مرگ می شه

برخیز شتر بانا و بر بند کجاوه

کز چرخ عبان گشت همی رایت کاوه

چه کسی برایت لالایی می خواند ، دلت به چی خوش است ، خوابی یا خودت را به خواب زده ای ،

وقتی پدر یک خانواده ، به هیچ کس حتی به نزدیک تربن افرادش نمی تونه بگه کلاهمو برداشتن و من الان مستاصل یک لقمه نان هستم . و فقط همسرش می دونه چطور او داره زیر چرخ زندگی له می شه و روزی چند بار خون دماغ می شه و در تنهایی اشک می ریزه .

ادم هیچی نمی تونه بگه جز اینکه زیر لب بخونه

افسوس که این قافله را مار گرفته

چوپان فلاکت زده را حال گرفته

واقعا حالت به چی خوشه ،

از شاخ شجر برخاست اوای چکاوه....

در دیده من بنگر دریاچه ی ساوه

وقتی به این شعر نگاه می کنم ، چقدر خودم را در دوره فراهانی.می بینم چه دردهای اشنایی چقدر با او همزاد پنداری می کنم . و با حودم می گویم پی کی می خواهد این بساط جمع شود . صد سال و صدها سال است که این مردم دارند تقاص پس می دهند این تقاص چیست .این همه فلاکت و بدبختی که هر روز و هر شب به عمد داره ابجاد و زیاد می شه تا مردم مفلوک دیگر نایی برای نال زدن هم نداشته باشند

چه بچه هایی که نگران موج زیر توجهی هستند که هنوز تعبیر درستی هم ازش ندارن . چه زنهایی که نمی دونن چطور باید ادامه بدن چطور باید بار زندگی رو بدوش بکشن چطور سکوت کنن چطور نگاه کنن و چگونه بترسند

افسوس و صد افسوس که ابن ........

پوز بند

بعد از رفتن به همایش چرت و پرت گویان کلاهبردار

با خودم گفتم خب منم می رم همایش برگزار می کنم . لذا به یکی از دوستان گفتم قصد دارم یک سری جلساتی برگزار کنم تحت عنوان اینکه

چگونه با آنچه داریم و آنچه هستیم خوشحال زندگی کنیم

قرار شد ایشان روند کار را بهم بگه ، که یک ساعت قبل زنگ زد .

گفت اصلا جریان اینطور نیست که خودت بتونی بری صرفا سالن بگیری و تبلیغ کنی حالا یک عده بیان یا نیان

اول باید با یکی از کسانی که می تونن همایش بذارن

هماهنگ کنیم ، بعد محتوای حرفایی که قراره زده بشه را بهش بدیم اون فرد محتوا را برداره ببره اینور و اون ور وقتی مجوز دادن شما بتونی زیر نظر حراست ارشاد این جلسه را بگیری

من بلند زدم زیر خنده

پرسید چرا می خندی ، گفتم یا من دیوانه ام یا اینا متعلق به عصر حجرن

اخه در این شرایط ادم نمی تونه بگوزه ، در حالی که حرف زدن مثل داغ شدن مقعد می مونه که یک هو سر جوال در می ره

اخه نمی شه مثل رباط فقط یک حرفی را بزنی و طبیعتا این حرف می کشه به یک حرف دیگه و جریان همینطور می ره به چالش میفته ، و بعد ادامه بحث موکول می شه به جلسه بعد و ذهنو درگیر می کنه.

خدایا شکرت که بازم این فضای مجازی هست و ادما می تونن کمی به هم نکات عقلی رو بگن و گر نه اینا اگر مثل صد سال قبل بود ببین چه طور پوزه ادما را می بستن

اخراج از همایش لادن

این پیامک برای من امد

کنفرانس رایگان فن بیان و تربیت سخنران تضمین درامد از تدریس

ادرس فلان جا

منم دیدم بیکارم گفتم خب بدم یک چیزی یاد بگیرم

ساعت شش عصر با خانمم رفتیم کنفرانس

سخنران امد و شروع به صحبت کرد منم گوش می کردم مثل سیصد نفر مستمع دیگر

او در جایی گفت که شما اینجا هستید تا به چه چیزی برسید

یکی گفت مسکن

یکی از ته سالن داد زد . همه چی پوله

یکی گفت ارامش

منم گفتم .

من اینجام تا به زندگی برسم ، چرا زندگی را گم کرده ایم

در جایی دیگه باز سخنران گفت

حرف خوب زدن فقط هفت درصده کاره ، خوب حرف زدن نود و سه درصده کاره

باز من بلند شدم و گفتم

این امار را از کجا اوردی ،

گفت همه جا هست

گفتم این حرف اشتباهه ، این حرف رواج مغلطه گریه ، ما باید حرف خوب بزنیم اقل کم از نگاه ما خوب باشه ، نه انکه خوب حرف بزنیم

کم کمک سخنران رو من تیز شده بود

بعد گفت یکی از اصول صحبت اینه که ببینیم مخاطب ما چی دوست داره بشنوه

باز من بهش گفتم نه اقا اصلا لازم نیست از مجاز مردم حرف بزنیم ما باید بار دار یک موضوعی باشیم و در مورد ان حرف بزنیم دردمونو بگیم ، مشکل کارو بگیم

سخنران گفت در هر صورت این جلسه منه

من بهش گفتم

من عادت ندارم متکلم وحده را تحمل کنم ، چرا باید به این حرف گوش کنم

ما باید برای حقیقت گوش شنوا داشته باشیم

باز سخنران گفت معیار ما برای شناخت یک سخنران موفق پوله ، هر کسی بیشتر بتونه پول دربیاره پس ادم بهتری هم هست

من باز هم باهاش مخالفت کردم و گفتم همین حرفا را می زنین که مردم دنبال رونالدو می دون

معیار غرور و انسانیته

......

خلاصه چند دقیقه بعد یک اقای کت و شلواری زد رو دوش من و منو به بیرون هدایت کرد

پشت سرم خانمم امد بیرون کمی نگران بود

انها خیلی محترمانه منو از همایش انداختن بیرون

الان تازه رسیدم خونه و هنوز از شنیدن این همه حرفهای مفت سرم داغه و داد می زنم

آهای مردم این ره به ریگستانه

باز هم می گویم

انسانها به اندازه ادبیاتشان هستند ، لطفا ادبیات مغز دار بزنید و بشنوید و در یک کلام اهل دل باشید نه اهل جیب و مدرک

سه تا از افکار من ابنجا بگم

یک شنونده باید عاقل باشه و مستمع احمق نشه

دو حرف بیزینس نیست ، حرفو باید از ته دلت بگی

سه اگه قرار باشه برای مردم چیزی رو بگی که دوست دارند بشنوند ، اونا هیچ موقع متوجه دروغی که بهشون گفته شده نمی شن و در جهل مرکب ابدالدهر می مانن