آنت و سیلوی

یک روزی یک رئیس جمهوری بود 

سبلویا والریا ی نازنین  ، ما درباره عشق شما شنیدیم  .   خیلی ادم خوش سلیقه ای نیستی ، کلا عشق غیر متعارفی بود ، حسود و بخیل هم نیستیم  ، چرخ گردون از این بازیها بسیار دارد . شاید تو هم روزی به آرزوبت رسیدی و با برادر خوانده چاوز همبستر شدی  .  برای من که مایه بسی مباهات است بانوی اول کشورم یک مدل ایتالیایی باشد .

یک روزی یک ریئس جمهوری بود که رئیس شدن خیلی به دهنش مزه کرده بود ، کرسی ریاست باعث شده بود در کونش  چربی بگیره ، کم کمک فراموش کرده بود زمانی که تکیده و سیه چرده بود ، وقتی شبها تنها بود جلو آینه رژه می رفت و لپش را می کشید می خواست مطمئن شود که این یک خواب نیست . 

یک روزی یک ملتی بود که افعی قوزک پایش را نیش زده بود ، پای ان ملت سیاه و عفونی شده بود و چوپانی که در حوالی بود ملتی را دید که دارد از درد زهر مار به خود می پیچد ، ملت فلج شده ای را دید  که مانند برگ تاک افتاب سوخته ای سیاه و سوخته شده . چوپان چوبش را در سوراخ ملت فرو کرد و ملت نای اخ نداشت ، چوپان خیلی زود فهمید که باید هدایت گوسفندان را رها کند و به چوپانی ملت بپردازد  ، او راه برخورد با گوسفندان را خوب یاد گرفته بود  و در این کار استاد بود . ظاهری مثل کسخل ها داشته باش و باطنی مثل کژدم ها 

ملت های دیگر که مدتها بود حسرت این  آب و خاک  را می کشیدن خیلی زود دوربالی شان جا افتاد . انها فهمیدن ملتی که عقاب آسمانها بود حالا چلاق و اچمز شده  ، لذا خیلی زود خودشان را به چوپان رساندن

سیلویای نازنین ، تو بهتر بود عاشق قصه های هزار و یک شب  می شدی ، این جمله ی تو به من ایرانی خیلی توهین است ، می دانی بزرگترین توهین چیست ، وقتی زبانت را از حلقت بیرون می کشند وقتی  پایت را در سوراخ افعی  فرو می برند و وقتی چوبدستی را در ان سوراخ می گذارند  ، خوب است  انسانهای آزاد رنگ رخسارت را ببینند نه رنگ کاپشنت را 

ولی تو سیلیوا رنگ کاپشن را دیدی و گفتی : چوپان تنها مرد روی زمین است ،  چرا که هزاران فرسنگ

 به دور از هر نوع مد ، پوچی و خود بینی است 

یک روزی یک رئیس جمهوری بود 

که چوپانان را در راس هرم قدرت قرار داد ، چون این زبان را می دانست زبان گوسفندان را ، و بقول ماکیاول تا چوپان بیاید راه و رسم ریاست را یاد بگیرد و تا رئیس بیاید راه و رسم چوپانی را ، آب انقدی گل که ما کارمان را کرده باشیم شلوارمان را بالا کشیده باشیم و شرتمان را روی رج  انداخته باشیم  .

سیلویای نازنین . وقتی سه اصل رعایت می شود  ، سه هزار فرع ایجاد می شود و سیصد میلیون به خاک  سیاه می نشینند

اول امکه افعی باید مدام نیش بزند ، پس زهر افعی سیاه لازم ایت تا فلج مغزی وجود داسته باشد 

دوم انکه عصایی که در بیرون دلیل متانت باشد ولی سرش باید بقدر کافی در سوراخ فرو رفته باشد گاهی کم و گاهی زیاد 

سوم باید تکیه گاهی غیر مردمی  که  بقدر لازم کار پشته باشد و بقدر لازم قدرتمند باشد و بقدر لازم و کافی هم  بهره وری نماید 

سیلویا نا والریای ، با ما اینجور نکن ، الان فصل مستی و جهش ژنتیکی تو نیست  ، بگذار تا جان یک ملت تحقیر شده  آرام آرام در بستر رذالت و پستی کنده شود و نسلی و قومی و نژادی قدر نشناس برای عبرت تاریخ  در عفونت خود فرو رود و کرمها در جسد اجتماع من جولان بدهند  و بوی تعفن این سرزمین را فرا گیرد . که عاقبت نیش افعی و فلج مغزی چیزی غیر این نیست 

سیلویای نازنبن

من در ان جهان به رومن رولان جربان عشقت را خواهم گفت تا اون کتاب عشقت را بر وزن انت وسیلوی  بنویسد مساوی با ان و در جهت مخالف ان

متنی برای یک دوست

برخیز ، نفس بکش و انچه می خواهی باشی  را ایجاد کن  ،  نقطه آغاز خودت باش و صدایت را  رها کن ، اگر تا کنون شنیده ای که گوشهایت را به نقد ها و تفسیر ها باز کنی ، ایتک  زمان یاد گیریت تمام شده زمان انجام است ، قدم بعدی را بردار ، آنچنان  قوی و قدرتمند نیستی ولی همیشه قدم ها ، قدرت ها را نشان می دهند  شاید قدرت لازم را داشته باشی  .  بر طوفان لبخند بزن ، عفریته ای در پس غبار ترس و وحشت منتظر است تا تو را به تمسخر بگیرد  . رقص مستانه ای برو بگذار طبیعت به تماشای  شاهد بازی شاهکارش بنشیند  . ترمز تمنا را به  دنده تقلا بینداز ، زندگی فقط ارزش یک چیز را ندارد  اینکه با حقارت و حسرت تمامش کنی  ، یادت باشد این تویی که شاخه های بید برایت می لرزد ، آبشار به عشقت واژگون می شود ، پرنده با هوس تو می خواند ، و ستاره برایت چشمک می فرستد ،  روحت را آزاد کن بگذار قدرتت جلوه شخصیت و آستانه ارتباطت باشد ، از نقطه ضعف وارد عمیق رودخانه نشو . گرداب در نقاط آرام  تور می اندازد . اگر جهیدن را نیاموخته ای پس تا دیر نشده  بپر  ،  انجا که می گن خبری نیست شاید خبر نگاری ندارد  . در پشت ان تپه ماهورها به ناگهان دره ای زیبا  مسحورت خواهد کرد ، زیبایی را ارج بنه و طناب بازی را بیاموز  .  زندگی هنر چگونگی هاست  کیفیت ها صدایت می زنند پس لحظه هایت را زنده به گور نکن

خر کاری

آفت کار ، حرص است 

چرا به اندازه کار نمی کنیم ، چرا خودمان را مستهلک می کنیم ، چرا از داشته هامون لذت نمی بریم ، چرا کارهامون هیچ وقت تموم نمی شه . 

این جمله را همین اول بگم :

نمی دونم چرا اینهمه پول جمع کردم که تا پانصد سال دیگه هم بخورند  تموم نمی شه ، آخه چرا این کارو کردم 

.....

دارم با دوستی قدم می زنم  ، حال و روزش خوب نیست ، زنش ازش طلاق گرفته ، یک مقداری هم چربی و فشار و قند داره . کلا ساعت خوابش به هم ریخته  ، غذا خوردنش معلوم نیست . 

او  وارث یک درده که مدام اونو به زبون میاره و واسش آه می کشه 

می گه نمی دونم سی سالگی ام چطور گذشته ، نمی دونم در چهل سالگی چه کار کردم ، از سن چهل و پنج سالگی هیچی یادم نمیاد  . در هیچ مرحله از زندگیم زندگی نکرده ام ، همش کار بوده و کار ، تا دلت بخواد پول در اوردم ، زمانه یار بود و می شد پول در اورد و منم تو بازار بودم . فکر می کردم پول همه چیزه ولی حالا می بینم پول باید خرج می شده باید موجب تفریح می شده ، باید به انداره نیازم براش وقت می ذاشتم من چرا تمام وقتم تمام فکرم و حوایم را پای پول گذاشته ام . چرا اینقدر پول جمع کرده ام که اگر تا پونصد سال دبگه هم بچه ها و نوه هام بخورن تموم نمی شه

..........

زندگی جنگ مفاهیم است  ، باید روی لبه تیز مفاهیم زندگی کرد و لذت برد . زمان عنصر راز الود زندگیست  یادمان باشد هر چه الان داریم پنجاه سال دیگه مال ما نیست ، این همان معمای داستان است   ما فقط چند لحظه جو گیر هستیم  حریص مال هستیم و حریص قدرت  

شاید دولت مردان فکر می کنن حضورسان و وجودشان خیلی حائز اهمیت است . اینطور فکر می کنن چون حکومتهای ایدئولوژیک  و گماشته هستند . 

مملکت ما  نیاز به ده هزار نفر  مردان و زنانی پاک دارد  ، افرادی که نمازشان را وقتی بخوانند که باد اذانش را در بادگیر های یزد گفته باشد و کسانی که با شن های تف خورده کویر کشتی گرفته باشند  ، کسانی که لخت و پتی در خزر  خزیده باشند  در تبریز  چنجه زده باشند و در تهران رقصیده باشند در شیراز در برابر عظمت روح ایرانی کلاه از سر برداشته باسند و در مشهد شاهنامه بر سر گذاشته باشند 

در اقتصاد مان شاشیده اند و کارمان به جایی رسیده که باید بیست نفر صبح تا شب بدوند تا یک نفر بتونه بخوره و در سیاست ریده اند  که ناپاکان و ابلهان ....

کودکان کار و دولت های کال

کودکان کار  یا کودکان  کال 

اگر این سازمانهای حقوق بشری گذرشون  به تالار من بیفته احتمالا منو بخاطر کار کشیدن از کودکان جریمه یا زندانی می کنه  ، ولی واقعا در پشت داستان کودکان کار چه می گذرد 

.........

من حدودا ده تا کودک زیر پانزده سال دارم که با انها  کار می کنم ،  این چیزیست که هر کسی از بیرون انرا می بیند ولی در اصل ماجرا جریان چیز دیگریست . 

من سه تا پرسنل دارم که کار شستن ظرفها را انجام می دهند ، انها بعد از اتمام مجلس باید تا ساعت سه نیمه شب ظرفها را شسته و آشپز خانه را برای فردا صبح اماده کنن  ، یکی از انها که زن و شوهر هستند  سه تا بچه دارد و دیگری یکی  ، خب  پدر و مادر خانه نیستند پس غذایی هم نیست  ،  از طرفی تنها گذاشتن بچه در خانه صلاح نیست  ، خلاصه دلایل زیادی وجود دارد که من به این طریق دور و بر خودم حدود ده تا کودک  کار دارم

ولی این کودکان قبل از انکه کودک کار باشند کودک کال هستند . طبیعتا عدم وجود امکانات و نداشتن رفاه لازم و شرایط فرهنگی ولنگار موجود در جامعه که بیشتر شبیه یک زور آزمایی خیابانی است  گویا می خواهند با زور مردم را به بهشت ببرن در و دیوارها را پر از شعار و بلوارها را پر از عکس و خیابان ها را پر از  پارچه های سیاه و زرد و کاروان پیاده و صدای بلند گو ها و ....  این دیگر کدام روشن مذهب مداری است  خدا می داند و بس ، و دلایل زیاد دیگری که از حوصله وبلاگ خارج است .

....

این بچه ها گاهی موجب خنده و دلگرمی هستند ، هنوز پدر سوختگی و دو رنگی یاد نگرفته اند ، شوخی های خاص خودشان را دارند ، چشمانشان برق خاصی دارد ، بلند و هم دم می خندن ،  به آینده فکر نمی کنن ،  چیز زیادی برای خوشبختی لازم ندارند ، ...

به بزرگتر ها خیلی اعتماد دارند ، فکر می کنن بزرگتر ها خیلی عاقل هستند ،  کودکان کار  بچه های دوست داشتنی خانواده های کال هستند  که برای بچه دار شدن هیچ برنامه و هدفی نداشته اند ، شاید زن می خواسته مرد را پایبند خودش کند  ، شاید مرد می خواسته به در و همسایه نشان دهد که عیب فنی ندارد . 

بچه های کار زمانی خیلی زیاد می شوند که مردم از پدری به نام دولت یتیم می شوند و از سرمایه ملی خود محروم می شوند و در این جور مواقع دولتها به دنبال سیاهی لشکر می گردند  . 

برای پاپا پوتین خانواده های کال ، بچه های بد سرپرست و بچه های ولگرد  بهترین سرمایه هستند چون او و امثال او  یک مشت ادم برای رفتن روی مین و یک مشت  شارلاتان برای سرکوب لازم دارد  ، با لقمه ای نان می توان سگان ولگرد را دور خود جمع کرد ، سگانی که نه هوس مکان دارند نه توقع بهداشت دارند و نه امید اموزش و فرهنگ ، انها فقط می خواهند غذا بخورند 

 کودکان کار در اصل قربانی جهل و توحش جامعه هستند که طبق قانونی نانوشته  توسط عزیزترین افراد بر جگر گوشه هاشان  اعمال می شود 

وقتی به کودکان کار نگاه می کنم دنیای بی رحمی را می بینم  توسط افرادی از خدا بی خبر ، از وجدان بی خبر ، از گور بی خبر از پیری بی خبر از مهربانی بی خبر از عشق بی خبر از انسانیت بی خبر  .... 

واقعا چرا انسانها اینقدر کثیف و زشت می شوند .

شاید کودکان کار ، شاید چشمان براق کودکان کار ، شاید ظاهر ارام کودکان کار ، شاید نابرابری و ظلم از کودکان کار ، مردانی وحشی بسازد که بتوانند این زنجیره توحش را همچنان ادامه دهند . پس اگر اینده ای خوب ، امن و زیبا می خواهیم  باید اینها را در کودکی به بچه ها بدهیم تا در بزرگ سالی از انها تحویل بگیریم و گر نه ....

و گر نه ....

و گر نه 

این کودکان رها شده در ته کال  در اینده دولتمندانی کال  خواهند شد  که صدای زچه هیچ مادری و معنای دست ترک خورده هیچ پدری را نشنوند و نفهمند 

توضیح

کال = نارس

کال = کف رودخانه یا مسیر سیل

شینزو آبه

از خوشبختی این عربهای سوسمار خور حالم به هم می خوره در حالیکه تمام بدبختی ما از خرافاتیست که از مغز مریض اینها بیرون زده . 

حالا امدن چند تا خرس گنده در اجلاس سران عرب  دور ام جمع شدن و دارن ادای ادم حسابیارو در میارن  ، همه شما روی هم به یک لنگ کفش شبنزو  آبه هم نمی ارزید .

شما هیچ ارزش ذاتی و شخصیتی ندارید  و لی فعلا نفت می فروشید  و حال و حولتان براهه ، چهار تا چهار تا  زن می گیرید و موقع خوردن هم به اندازه یک  گاو می خورید 

واقعا شماها چی تحویل دنیا داده اید ، مگر نه این است که تمام خرافات و بلاها از جهل و توحش شما به دنیا رسیده 

ما ایرانیها در اشتباه کردن از شما خیلی جلوتر هستیم ،  درست است که این روزها تک تک ما داریم خرد و خاکشیر می شیم و از تا و توان افتاده ایم  ولی این بهای روشنفکری ، دومکراسی و آرادی ماست . 

این روزها در خانه های  کپر نشبنان ما هم که بری ، حرف حرف رفاه ، امنیت ، آزادی ، و انساانیت است . حالا دیگر مش حاج کربلایی میرزا هم می گه ما به خودمون گل به خودی زدیم ، به خودمون باختیم به جهل و نادانی حق ناشناسی خودمون باختیم .

درست است که گذشته ها گذشته و ما الان در بدترین نقطه قرار داریم ولی یادمان هست شینزو آبه هم ۹ سال بعد از جنگ بدنیا امد  ، درست در زمانی که شینجوکو   با خاک یکسان شده بود  ، حتما نوبو سوکه و کان آبه نگران اوضاع مملکت و اینده بچه هاشون بودن ، شاید نو بو کیشی   و   هیرونو بو  خیلی وقتا  با تغذیه خوب نخوابیدن  ولی  دقیقا چهل سال بعد شینزو نخست وزیر قلبها شد ، سلطان انسانیت و ارزش های انسانی شد  و امروز هر ژاپنی یک انسان وارسته است  ، یک انسان درستکار  و باشرافت  . 

به نظر می رسد این عدد چهل یک عدد جادویی باشد ،  گویا درخت صبر و تلاش در همین چهل سالگی  میوه می دهند  ، شاید تا ان اتفاق خوب دیگر راه زیادی نمانده باشد . 

شاید روح شینزو به کمک ما بیاید  ، هیچ وقت فکر نمی کردم اینطور به درگاه کسی دعا کنم و ازش کمک بخواهم 

روحت شاد 

بچه ی  ته کوچه باغ نو

قسمت من از زندگی همین عبدل اباد بود و به احتمال زیاد قسمتم از مرگ نیز خواهد بود . از اینکه روستایم کوچک است ناراحت نیستم ولی از اینکه مجبور بودم کوچک زندگی کنم زجر و عذاب کشیدم . 

هیچ وقت نفهمیدم ارزش ساعت ها و روزها و شبهای زندگیم چقدر است . هرگز ارزش خانواده ، اقوام ، دوستان ، و هم روستاییها برایم مشخص نشد . ما ببشتر مردمی بودیم که همدیگر را اسم و لقب کردیم به هم کنایه زدیم به هم حسادت کردیم همو تخریب کردیم . برای هم نگرانی درست کردیم و گذاشتیم لحظه هامون رد بشن 

ما برای هم نرقصیدیم ، ما با هم با صدای بلند نخندیدیم ، ما برای پیر تر هامون رفاه و اطمینان ایجاد نکردیم ، ما برای بچه هامون فضای تفریح و شادی ایجاد نکردیم . ما برای ثروت و پول زیادی که می تونستیم  بدست بیاوریم برنامه ریزی نکردیم . 

نه اینکه تریاک کشیدن چیز بدی باشد ، من شنیده ام  کمش خیلی می چسبه و مخصوصا می گن برای کمر عالیه  ، در هر صورت چه خوب و چه بد ما یک گوشه ای نشستیم و تریاک کشیدیم و قلیان کشیدیم و لباس خوب نپوشیدیم و غذای خوب نخوردیم و فانتزی های خوب نداشتیم و سطح حرفهامون از سطح گمبدی گلی خانه هامون بالاتر نرفت  . حقیرانه زندگی کردیم ، حقیرانه مردیم  و هرگز نفهمیدیم کلاس داشته باشیم ، رفاه داشته باشیم و مدام به جای نفس های عمیق  ، پک های عمیقی زدیم . صورتهایمان افتاب سوخته شد ،  کپلهایمان از بس روی پل  (( به فتح پ )) نشستیم و به خار کشیدیم کبره بست و  زانوهایمان بی رمق شد و همیشه با ناخن های کثیف و موههای نامرتب و ..... زنهایمان مدام زیر لچک و چادر هیچ اثاری از زیبایی نداشتن .... ما مشتی عقب مانده بودیم  ، که زیبایی را جرم ، روشنفکری را کفر  ، رفاه را غفلت از خدا   امنیت را فحاشی  و توهین معنا کردیم  . 

حیف که چنین کردیم ، افسوس که زندگی و غرور را بر خود حرام کردیم ، لذت را تقبیح کردیم و انقدر بزرگ نشدیم که  بزرگی بر رفتارمان بر حرفهایمان و بر نگاهمان سایه بیندازد  و انرا در قلبمان احساس کنیم . و چقدر زندگی حقیرانه موهن و پست و مبتذل است 

نارنگور

از میوه ها گریپ فروتش رسیده

اینهمه سال حرف چیزهای مجانی شنیدیم ، و پدران  ساده لوح ما رو حساب همین وعده های سر خرمن ، منلکت را به گا دادن رفت که آی می خواد همه چیز مجانی بشه  .. و ما هیچی ندیدیم تا امروز صبح .

دیشب تا صبح بیدار بودم ، چون امروز ناهار مجلس داریم ، شام هم مجلس داریم ، لذا کارمون زیاده

دیشب بعد از مجلس  یعنی تقریبا ساعت دوازده شب ، کار مجلس امروز را شروع کردیم ، و امروز صبح هم تا ساعت ۹ برنج ناهار را زدیم و من الان دیدم خیلی خسته ام . لذا رفتم روبروی تالار یک قهوه ای بخورم . دیدم یک نایلون گریپ فروت روی میز گذاشتن . 

پرسیدم این نارنگورا مال کیه اینجا ، 

امید گفت : دهداری داره از اینا مجانی پخش می کنه ، همینجوری دارن به همه می دن 

یک دستی سر نایلون کشیدم و در حالی که داشتم انرژی زا را سر می کشیدم زیر لب گفتم : پس خلاصه وعده های مجانی از راه رسید ، خیلی عجیبه  ، کی فکرشو می کرد  این وعده ها با گریپ فروت شروع بشه

شاعر از قدیم گفته :

بزک نمیر بهار میاد کمبزه و خیار میاد 

یکی دیگه از حرفهای راست مسئولین مملکت ما اینه که اونا همیشه می گن ، این مملکت امام زمانه ، ملت امام حسینه ، حضرت عباس مملکتو می چرخونه 

اینم یکی از راست ترین و درست ترین حرفهایی است که مسئولین می گن ، چون اونا خودشون هر چی به قد و بالای خودشون نگاه می کنن ، هر چی به دور و بریاشون نگاه می کنن  ، می بینن  به قیف اونا نمی خوره بتونن مملکتو بچرخونن ، و وقتی می بینن داره مملکت برای خودش می چرخه  فکر می کنن این باید کار امام زمان یا حضرت عباس باشه 

روزگار غریبی است ،  عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد 

یک دوستی داشتم تعریف می کرد :

بعد از دیپلم بیکار بودم و بی پول ، تابستون می رفتم  به خرمن گوبی ،  نرمه های کاه داخل گوش و لای چروک گلویم را پر می کرد و سوزن می زد ، زیر بغلم از جوش های ریز دردناکی پر شده بود  ، پشت پلی می شاشیدم و با کلوخی انجایم را پاک می کردم ،  پاهابم داخل کفشهایم از فرط عرق سفیده بسته بود و گت شلوارم ساق پایم را هنوز تمیز و برنزه نگه می داشت . 

بهترین لحظاتم وقتی بود که برای صرف چای داخل جوی نمناک می نشستیم و در باسنم خنکای  پاییز را مزمزه می کردم  . 

آه گاهی عاشقی چقدر ژرف ، رویاها چقدر دور ، دنیا چقدر  ستبر ، و انسانیت چقدر زلال می شود 

خدایا به زلالی دلهایمان گناهان اجداد الاغ ما را ببخش و روزگار ما را به روال عادی برگردان 

بیست دو تیر

بیست دوم تیر 

یعنی روند ادامه دار و جوششی  حرکت های عقلی . 

من دیروز گفتم اول ، حالا می گم دوم

دوم : 

اگر زنها را مرتب امر و نهی کنیم ، و اگر انها را از کار و حرکت در جامعه محروم کنیم  ، ما انها را عملا  به ابزاری جنسی تبدیل کرده ایم . در حالیکه زنها می خواهند به ما بگویند ما صرفا یک سوراخ نیستیم . که شما همه چیزتان به ان ختم می شود . ما نیز مردمانیم ، می خواهیم کار کنیم ، مدیر باشیم ، ارزو داریم راننده ، ورزشکار یا سیاستمدار باشیم . 

وقتی زنها را متوجه مو و برجستگی هاشون می کنیم ، وقتی مردها را متوجه پشم و زیر گلویشان می کنیم ، فقط یک معنا دارد  و ان اینکه از نظر ما انسانها فقط یک مشت بیمار جنسی هستند . که هم و غم شان فقط  سوراخها و سوراخ پر کن هایشان است .

ما با توجه دادن شدید به حجاب ، به شخصیت زنها توهین می کنیم و انها را به سوی بک نوع عقب ماندگی و رخوت هدایت می کنیم ، زنها در جوامع عقب مانده تبدیل به حشراتی می شوند که گویی از کره دیگری امده اند و زبان زندگی را نمی فهمند و قادر نیستند به زبان زندگی تکلم کنن . 

زنهایی که درگیر مو و سینه و باسن  خود شده اند  ، خود را در حد یک ابزار میکانیکی برای استفاده شبانه می بینن ، لذا از بدنشان ببستر به عنوان یک سلاح استفاده می کنند ، چگونه با این سلاح طرف را سرکیسه کنند چگونه رو اعصاب طرف راه بروند چگونه منتظر پیرشدن و ضعیف شدن مرد باشند تا از او انتقام بگیرند و خیلی از زنها ازدواج می کنن تا از خانه پدری فرار کنن و بعد در خیلی از مواقع زنها برای رسیدن به ارامش منتظر مرگ شوهرشان می شینند  . 

زنهای بی دفاع  که یک عمر فقط یک سوراخ فرض شده اند در بسیاری از موارد با ایجاد جبهه موازی با یار گیری فرزندان ، خانه را تبدیل به یک جهنم هیستریک می کنن 

خیلی ساده بگم 

به زنها احترام نگذارید ، انها محتاج احترام شما نیستند ، فقط از زور بازویتان طوری استفاده نکنید که انها انسان نیستند و فقط برای لذت انسانها یا همان مردها افریده شده اند 

پرده های جهل و نادانی را کنار بزنید ، زنها نیمی از نیروی کار و موتور محرک جامعه هستند انها را تبدیل به مشتی مفت خور ، مریخی نکنید  . انها را منگول و عقب مونده نکنید ، انها را ابزار جنسی نکنید 

زنها نه فرشته اند و نه اجنه ، انها فقط انسانن و هر انسانی در نهایت خودش هست و افکارش این موضوع به هیچ کس مربوط نیست 

تاریخ دیوانه شده ، مردان ریش بلند مشتی دیوانه اند ، انان مدام  دستی بر محاسن و دستی بر شمبول خود دارند . این چه بساطی است که راه انداخته اید . 

من یک پدرم ، پدر دو تا دختر  ، 

امروز روز دوم مسابقات شنای استان انتخابی مسابقات کشوری است  . مسابقات در فکوری 17 برقرار است لطفا مراجعه کنید . نتایج امروز مسابقات ساتگین  

دویست متر قورباغه  . رکورد 2 و 50 قهرمان استان 

صد متر سینه 1 دقیقه و 2 ثانبه قهرمان استان 

چهارصد متر سینه 4 دقیقه و 50 ثانیه قهرمان استان 

.....

زنها را دست کم نگیرید ، انها مادر و خواهر و فرزندان شما هستند 

اشهد ناتمام

بیست و یک تیر 

من یقین دارم در اینده امروز بعنوان روز ازادی زنان و برابری جنسی  و جنسیتی نام گذاری خواهد شد 

بذارید تا چند نکته را طوطی وار  بگم 

اول :  من چون دو تا دختر دارم مسئه زنان در رندگیم سه به یک است لذا باید تمام هم و غم من در زندگی تلاش برای آینده زنان در جامعه باشد  . خب من خودم میدانم غیرت چیست ولی انانی که فکر می کنن غیرت خواندن سرود های سیاسی است و بعد گدایی سر چهار راه با من اختلاف ماهوی دارند .

همین الان که من دارم این مان را می نویسم یعنی ساعت ۵ بعد از ظهر روز بیست و یک تیر  ، دختر من دارد در مسابقات شنای استان مسابقه می دهد . او امروز در پنج رشته و فردا در پنج رشته دیگر  مسابقه خواهد داد و تقریبا یک ماه اینده مسابقات کشوری دارند . محل مسابقات در فکوری 17 مشهد 

تا همین الان او در رشته دویست متر سینه  قهرمان استان شده و با نفر دوم 9 ثانیه اختلاف دارد  . ایا می دانید که من هنوز شنای دخترم را ندیده ام . 

ایا می دانید چقدر دلم می خواهد   روی سکو بنشینم و او را تشویق کنم . اصلا این حرفا را می فهمید . این در حالیست که ممکن است حتی همسایه دیوار به دیوار خانه ما خبر دار نشود و حتما نمی شود که این دختر کوچولوی لاغر اندام یکی از قهرمانان کشور است .  

ایا می دانید ورزش قهرمانی چیست  ، ساتگین دیشب از شدت استرس بالا اورد و ان وقت فاطی کماندوی شما او را در پارک تهدید می کند چرا داری با کلاه ورزش می کنی  .

شما فکر می کنید کی هستید که دارید برای دختر من تصمیم می گیرید . یک آدرس از مخازن عقلی تان رو کنید . من از همین الان دارم به رفتن او به قطر فکر می کنم . یعنی ایا این درست  است  که یک چهره ورزشی ابنقدر بی سر پناه و بی اینده باشد . 

....

همین الان  تو واتساپ خانمم برام پیام گذاست 

ساتگین نفر اول پنجاه متر سینه با رکورد 28 ثانیه

ساتگین نفر اول دویست متر مختلط انفرادی با اختلاف زیاد از نفر دوم با رکورد 2 دقیقه و 27 ثانیه 

.......

می دانید پشت سر این جریان ورزشی چه هزینه ای بر خانواده اعمال می شود ، و شاید ندانید ما هنوز برای شنای ساتگین در استخر قهرمانی شهید حججی مشهد داریم شهریه پرداخت می کنیم .

اونوقت شما اون هنرپیشه ای که داره می گه 

ای مامور ، ای خواهر  ، ای برادر ، ای ایرانی .... تفنگت را زمین بگذار  .... برای هم وطن خود تفنگ نکش ، دختر جوان را بخاطر روسری تو سری نزن ، خرد و خاکشیرش نکن .... اونو زندانی می کنید 

می دانید که استان خراسان به اندازه یک کشور جمعیت داره ولی از رکورد شنای ساتگین پدر بزرگش خبردار نیست ، عموها عمه ها و دایی ها و خاله هایش خبردار نیستند  . هم کلاسی ها و هم شهریهایش خبر دار نیستند 

می دانید که من هنوز شنای دخترم را ندیده ام . اونوقت تو فکر می کنی نماینده خدایی و می خواهی دختر مرا به راه راست هدایت کنی اونم با دنبال او دویدن در پارک ، کشیدن مویش در خیابان سجاد و تحقیر او در مدرسه  بخاطر رنگ کردن ناخنش 

......

من قلبم درد می گیرد  از اینهمه عقب ماندگی که گرفتار ان شده ام 

......

من یک پدرم و دو تا دختر دارم 

......

رتبه آفاق در فوق لیسانس ژنتیک  شده 63

بهش می گم برنامت چیه بابا ، کم کم باید به ازدواج فکر کنی 

می خنده و می گه : دارم می رم تهران زبان آلمانی یاد بگیرم تا بعد از گرفتن فوق از ایران برم ، اینجا که باشم باید حسرت  ژن های خوب را بخورم 

.....

آی هالو هایی که سکان را در دست گرفته اید 

سکان را سفت بچسبید . که اگرلحظه ای  از دستتان در برود  امان نخواهد داد  اشهدتان را بگویید . چنان کن فیکون شوید که گویی هرگز زندگی نکرده اید 

حنابندون

می دونی چرا ازت بدم میاد ؟ 

چون از زندگی پر نیستی ، از هر چی پیش بیاد پایه نیستی ، همیشه منتظر بدترین اتفاقی ، و هیچ کاری را با ولع انجام نمی دی ، با عکسا ی سفرت بیشتر خوشی تا با خود سفر  ، با موسیقی تو ماشین بیشتر خوشی تا با  حرف زدن  ، رنگ بدنت رنگ لباست نیست ،  همیشه چند دقیقه عقبی ، مثل پادشاه عربستان موقع سفر  تا راه پله برقی را با خودت می بری ،  برای هر حرفی سریع تر از اونکه بررسی اش کنی جوابی داری ، کارها را سخت انجام می دی و حاشیه کارات از اصلش بیشتره ، هنوز راجع به خوردن توت و لیسیدن لواشک تصمیم نگرفتی . زبان تشکر نداری و بخاطر یک اشتباه تایپی فکر می کنی قهرمان مهربان داستانی ،  انچه در عمل اتفاق میفتد را درست نمی بینی  چون یکی برات خربزه قاچ کرده همش فکر می کنی مسمومه . در کلاس  قربانیان  ناهنجاریهای اجتماعی شرکت می کنی اسمشو گذاستی یوگا  . در حالیکه برای  لمس خود فقط کافیست نفس بکشی  تو مثل سگی که می خواد دمش را گاز بگیره دنبال بغل کردن سایه ات هستی . آنقدر دیر چایی می اوری که میهمان دیگر باید برود  . با شک و تردید در اتوبان فکر می رانی و سخت دلبسته مکنونات خرافی ات هستی این مثل ان است که شب اول قبر تازه بفهمی از فشار و فشور خبری نیست ولی تو همه عمر خودت را بخاطرش فشرده ای . 

می دونی چرا ازت بدم میاد ؟

چون همه عمر آرزوی خوشبختی ات را در سر داشتم و تو هرگز احساس خوشبختی ات را نشانم ندادی .

چون هرگز  فانتزی های شاد و پر هبجان نداشتی  . 

روزی که پدرم پیر و خسته بود  در اوج دلشکستگی در مورد مادرم گفت : او هر موقع من ناراحتم دست هایش را حنا می کند و وقتی شادم به فکر انتقام و تسووبه حسااب می افتد 

انموقع مادرم هم زنده بود  و من هیچ دفاعی از پدرم نکردم ولی حالا دلم به حال بابایم می سوزد 

فوتبالیست ها

واقعا فرق خردمندی و خرسندی چیه .

اگر کسی ادعای خردمندی داشته باشه ، نادانه . ولی اگر کسی ادعای خرسندی داشته باشه ، خرسنده

.......

بعضی ها تو این مملکت تریبون بدست شدن ، تا شارلاتان بازی را فرمولیته کنن . حرفاشون از هر جاشون می زنه بیرون غیر از مغزشون .

چون حرف عاقلانه اصلا زور زیادی نمی خواد ، پشت مافیای قدرت نمی خواد ، حرف عقلانی مثل کفش مارک همین که می پوشیش ، احساسش می کنی ، تو پات می شینه . به بچه می گی به استکان چای دست نزن ، داغه . اگه بچه دست بزنه داغی خودش اصل حرفو حالیش می کنه . 

 اقای تریبون به حلق ، اگر فکر می کنی تو خیلی عقل کل هستی و فوتبالیست ها دارن نون مفت می خورن . خب تو هم برو این حرفای خوبتو آلمان بزن ، بابتش ازشون پول بگیر ، برو جانم تو لیگ برتر انگلستان حرف بزن و بهشون باد بده حرف چیه .

بخدا این اروپاییهای احمق فقط بابت دویدن دنبال توپ پولاشونو خرج نمی کنن ، به ادمایی هم که حرفای خوبی بلدن بزنن پول می دن  . اونا خودشون حوصله حرف زدن ندارن . 

می دونی چیه جناب عباسی : 

وقتی ادما به دریا می رسن دیگه سراغ آب را از من و تو نمی گیرن ، فقط به چشماشون اعتماد می کنن . و اونا دیگه همشون لب ساحلن همون ساحلهای لختی  که  سوت هبچ  گشت ارشادی هم توش نیست . 

اقای عباسی می دونی چرا خدا عادله ؟ 

چون به همه بصورت یکسان عقل داده ، بطوریکه همه از میزان عقلی که دارند راضی هستند  ، اینطوری نیست که شما فکر کنی فقط تو یکی عقل داری 

من اینجا یاد یک ضرب المثل افتادم که می گه : 

مهمون ، مهمونو نمی تونه بببنه ، صاحب خونه جفت شونو 

ما مردم اگر بدلیل عقل صاحبان اصلی این مملکت هستیم . از همه تون ، چه از سینما گرتون ، چه از ورزشکارتون و چه از سیاست مدارتون  و چه از ثروتمنداتون ، وزیرو وکیلاتون  ... از همه تون خسته ایم . همه تون دارید آب در اسیاب  دشمنان ملت و مردم می ریزید  ، گاهی به نعل می زنید و گاهی به میخ ، ولی هرگز  در قد و قواره یک آزاد مرد ، یک شیر زن بازی نمی کنید . 

با تمام این کم و کاستی ها با تمام این بی صدایی ها ، با تمام  دردها  ولی اگر هم هنوز کور سویی از امید هست از امثال علی کریمی و علی دایی و عادل فردوسی پورهاست ، شما که ما تحت تان رادر کاسه مردم  کرده اید و حرفا در موردتتان به تاریخ سپرده شده

 

تاول روح

ادریس نازنین متن زیبایت را خواندم و نظرت را در پست قبلی تایید زدم تا دوستان هم لذت ببرند . ممنونم

..........

موضوع نخواستن نیست ، مسئله این است که رسیدن و داشتن گاهی ارزشش را ندارد . زندگی پر است از خواسته های رها شده  . وقتی مسیر انقدر چالش دارد که خواستن به معنای زیر پا گذاشتن  همه چیز و همه کس است ، باید از ضیافت کناره گرفت  . 

هر چند حسرت نداشته ها خیلی زیاد است ولی ما با شکل بازی درست  هنوز  می توانیم ادامه دهیم و آرزو داشته باشیم  . اما رسیدن به خواسته ها به هر شکل ممکن   فقط حسرت نداشتن را  تبدیل به حسرت  لذت  نبردن از داشته ها  می کند  با این افزون که نه راهی برای ادامه هست و نه کورسویی از امید .

موضوع نخواستن نیست .

اما خیلی وقتا باید  از ولع ،  داشتن گذشت  .  وقتی قرار است مادری را نگران کنی ، چشمان پدری را پر اشک کنی ،  اینده کودکی را بمالی ، دوستی را برنجانی  ، قلبی را بشکنی و تلاشی را بی فایده کنی .

موضوع نخواستن نیست 

اتفاقا موضوع خواستن است ، ولی گاهی ما در دو راهی انتخاب قرار می گیریم ، انتخاب تختخواب و انتخاب خواب . انتخاب اسایش و انتخاب ارامش . انتخاب نفرین و انتخاب دعا . انتخاب ماشین و انتخاب پا . انتخاب لباس و انتخاب قلب . 

گاهی وقتا نخواستن ، زیادی خواستن است ، سیر شدن است ، رها شدن است و آرام شدن است 

این به دل ما مربوط می شود ، به نوع نگاه و اندیشه ما ولی انچه مسلم است این است که در هر صورت انسان در تلاش و تکاپو برای حیات اگر پایش تاول بزند روزی به ان افتخار خواهد کرد ولی اگر روحش تاول بزند .... خلاصه یک روز خود واقعی خودمان را ملاقات می کنیم و با هم خیلی کار داریم

 

لب بوم ما بشین

ما ایرانیها هرگز نتوانسته ایم در مورد قدرت و سیاست تصمیم بگیریم حکومتها چه خوب و چه بد هر چه بوده اند ما هرگز نقشی در ابقاء یا امحا ء شان نداشته ایم . برای ما تغییرات کوچک به بهای جان کندن و مرگ بوده . ما هرگز صدایی نداشته ایم . مشتی آدم چاپلوس پاچه خوار و بادمجان دور قاب بوده ایم که فقط و فقط نون به نرخ روز خورده ایم و در ته دلمان گفته ایم گور بابای بقیه . ما بخاطر شدت حقارت و توهین زیادی که شنیده ایم هرگز بالغ نشده ایم ما مشتی ادم ترسو و بزدل هستیم  . 

در هوای گرم  کت و شلوار می پوشیم چون می خواهیم ادمهای موقری جلوه کنیم . و زیر بغلهایمان از شدت عرق جوش می زند .  تا می توانبم الکی تعریف و تمجید می کنیم فقط می خواهیم حاشیه امنیت مان بالا برود . اگر دستمان به یک شغل برسد دیگر خدا را بنده نیستیم چنان صاحب نظر می شویم که هیچ کس را توان پاسخمان نیست  بیشتر کور می شویم . در زندگی واقعی و در دل جریانات طببعی خودمان را محک نمی زنیم ، بیشتر دوست داریم در دل جریانات سیاسی حزبی مذهبی و پوپولبستی و کاذب قابم بشیم 

ولی زندگی این قایم باشک بازی کردن ها نیست ، ما روزی مجبور هستیم با خود خود خودمان روبرو بشیم .  لطفا برای ان لحظه اماده باشیم  ، با آه و افسوس نمیریم .

بهترین مرگ ان است که با افسوس شروع نشود ، وقتی خواستی بمیری ، وقتی چنگالهای مرگ را در دل و جانت دیدی به خودت بگویی : از این بهتر نمی تونستم زندگی کنم ، این ته وجودم بود 

ما ایرانیها هرگز ته وجود خودمان نبوده ایم و این مرا ازار می دهد ، ما بدتر و حقیر تر از گله ای گوسفند  فقط توسط عده ای بسیار معدود و جمعی قلیل هدابت و امر و نهی شده ایم 

مشکل ما یخچالهای خالیمان نیست  ، مشکل ما مخ های خالیمان است .

زندگی خیلی ساده است ولی ما از روی ان پریده ابم و مثل کفتر سر کنده ای داریم بال بال می زنیم و امان از لب بومی آشنا  .

اگر به همین روش ادامه پیدا کند ، همه ما باید سرزمین پدری و مادری را ترک کرده و مثل تخم اسپند آواره هر جای دنیا باشیم بی هویت و بی اعتبار و بی ارزش 

مرگ ارتباط

گاهی وقتا صاف ترین جاده ، جاده مرگ است  .

وقتی حوصله زندگی نداری ، وقتی زندگی وفق مرادت نیست وقتی زندگی را نمی فهمی و نمی توانی درباره اش تصمیم بگیری  یا نمی توانی پای تصمیمت بایستی . 

انچه مسلم است این است که حتی برگشتن و کوتاه امدن از یک تصمیم اشتباه هم  نمیتواند  یک پروسه بی کلام باشد .  هیچ کلامی ختم کلام نیست .

توپ میدان روح،  کلام است ، بازی ارواح با کلمه شروع می شود  . یکی بگو  هر چی که باشد خیلی زود کلمه ها قطار می شوند  . گفته ها همیشه محتمل هستند چون قراره راه نرفته را باز کنند . پس انچه گفته ای ختم کلام نیست ولی باید قبول کرد  آغازیدن  بزرگترین هنر است  . کسی که در بازی ارواح می تواند به استنباط برسد زندگیش شروع شده  ، بدون ان بازی بدون ان کلمات و بدون ان استنباط ، بازی زندگی هرگز شروع نمی شود 

مرگ گاهی سکوت است ، در برابر همه چیز ، گویا خسته از بازی ارواح هستی . بعد از مرگ حتما یک چیز پایه ثابت است و ان برگشت ناپذیر بودن است . یک روز باید به انچه مدام عذابت می دهد پایان داد ان روز ممکن است روی کاغذ دیر باشد ولی زندگی همین لحظات دیر هنگام و همین تصمیمات  لحظه اخر است . 

قدیم تر ها می گفتن چون نمی توانی  فرا بپری ، فرو بپر  .

این پریدن است از شاخه های دیگران و نشستن  لب شانه ی خود . 

بی شک  زندگی در جامعه مریض ، درمانی جز انزوا ندارد

مستراح طلایی

تا روز کشف خدا  فقط یازده روز باقی مانده است 

واقعا در بیست و یک تیر چه تصاویری از تلسکوپ جیمز وب خواهیم دید  . هنوز هیچ چیزی منتشر نشده. ولی ایا شما چه حدسی می زنید .

ایا زمین ، برای خودش رفیقی پیدا کرده است ، ایا باید به زمین تبریک بگوییم . ایا انسان به عرش نزدیک شده است .  ارواح در یک جزیره شبه اتلانتیس  در فضا زندگی می کنند . 

اگر بیگانگان وجود دارند در چه سطحی از تعامل و شعور هستند ، ایا انسان بزودی توسط هوش بالاتری به اسارت گرفته می شود 

جیمز وب بطور یقین این تصویر را مخابره خواهد کرد که خدا از مقدسات بزرگتر است و نیازی به مراقبت توسط انسان ندارد . از جیمز وب یاد خواهیم گرفت که بچه ها مون را درست تربیت کنیم اینکه انها  چگونه باید مهربان و زیبا و مرفه و سالم باشند . یاد خواهیم گرفت  به جای قدرت و استبداد ، منطق و استدلال داشته باشیم 

اگر آسمانها را بشناسیم دیگر انجا را سرزمین اجنه و شیاطین و فرشته گان نخواهیم دانست  ، چون دیگر انچه هست در زیر ذره بین عقل قرار گرفته است .

من نیز مانند تو منتظر دیدن تصاویر جیمز وب هستم ، ده روز دیگر این تصاویر چشم انسان را خیره و عقل انسان را متحیر خواهد کرد . در ۲۱ تیر انسان فقط در طول بیست و چهار ساعت به اندازه تمام طول پیدایشش بزرگ خواهد شد  ، قد خواهد کشید و خرافات که قرنهاست نفس انسان را تنگ کرده برای اولین بار در زیر گنبد های طلایی به شلوارش خواهد رید 

خدای عاشقانه ها

دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد شبهایمان چگونه می گذرد ، وقتی روزهایمان با پیامک قبض برق و آب مجانی شروع می شود . عاشقانه هامون چقدر لاغر شده اند . گویا کسی به ریشمان خندیده است . چقدر آغوشمان فراموش کار شده با اینکه همین امروز صبح بود که آغوشیدن را تجربه کرده بود ، نه دیشب بود ، فکر کنم دیروز صبح بود ، شایدم پری شب ، نه مربوط به شب قبلش می شد ، شاید هفته قبل بود ، نمی دانم گیج می زنم یعنی یک ماه گذشته ، ولی در هر صورت هنوز نباید یک سال شده باشد، یعنی ده سال همین یک چشم به هم زدن است ، از ان روز یا ان شب ، یعنی من خیالاتی شده ام همه اش یک خواب بوده ، خوابی به وسعت تمام لحظه ها ، آه چقدر تنهایی ام وسیع شده ، فکر می کردم بالای پنجاه فقط پروستاتم بزرگ می شود و دماغم لنگر می اندازد ، فکر این بزرگ شدن تنهایی و این طولانی شدن شب ها را نکرده بودم چه اتفاق نامیمونی را من تجربه کرده ام که هنوز از هرم سوزانش گونه هایم سرخ و لبانم تفیده است . برای لبانم خاطره لبی ندارم حتی در رویاهای ممنوعه ام هم جایی برای لمس لبانه نیست ، همه چیز بی گفتگو و ناگهانی اتفاق می افتد انقدر همه چیز تهی از صورت سوزان شهوت است که گویی محتلم شدن همان تپق زدن زبان ک...ر است . گویا به خواب شیرین فرهاد رفته باشد مهم نیست از دیوار بالا رفته باشی ، یا روی خاری پریده باشی ، مهم ان بود که عشق پای بالا رفتن و پای پریدنت بود . حتما کسی با تبر به جان درخت افتاده ، حتما یکی با طبل رویاهای شیرین را از خواب پرانده ، حتما چرندی بزرگ چرت بعد از ظهرمان را گرفته ، حتما باید اتفاقی نامبمون ، عشق را ، آغوش را ، بوسه را ، خاطره را به تپق زدن ک...ر عننی تبدیل کرده باشد مسلم ان است که انچه هست ، انچه نیست که باید باشد فرهاد بخواب ،از خواب شیرین بیرون نیا ، زمان بیداری قلندران است ، در کوله شان تبری دارند و در کومه شان شرری ، از صندوق جادویشان افعی در می اورند و بر جنون روانشان ، پوست الاغ می کشند ، انگاه که نمی خواهند بدانند ،و انگاه که نمی خواهند بفهمند . هنوز به همان خدایی رجوع می کنند که سال سی ، نه فکر کنم چهل ، شایدم پنجاه ، نمی دانم اصلا ولش کن حالا تو ده سال بذار روش

روشور

بی شک سکوت اخر کار است 

اخر دنیاست 

ان وقت می فهمیم  ، همه چیز همهمه ای بیش نبوده است 

همهمه 

اگر به همهمه های درونمان پاسخ درست ندهیم ، خوشبختی لبه ترازش را روی ذهن ما می گذارد  و لبه دیگر خوشبختی خودش را با همهمه های درون ما تراز می کند 

ساختمان وجودی ما یک استا بنا دارد ، که هر روز ماله و کمچه و ریسمان کار و تراز و شاغولش را در کبسه کارش می ریزد و به سر ساختمان می اید  ، وظیفه استا این است که تعمیرلت و تغییرات بدنی ما را بر اساس دستور صادر شده از ذهن ما انجام دهد  ، این استا فقط از ذهن ما پول می گیرد ، لذا کاری با جیب و  جنسیت و شغل ما ندارد 

او اولین کاری که می کند لبه ترازش را روی همهمه های ذهنی ما می گذارد و لبه دیگر ترازش را رها می کند در هر نقطه ای که جیوه وسط تراز آرام شود  نقطه خوشبختی ماست . پس اگر تراز استا سطح خوشبختی ما را پایین نشان دهد  و سطح سلامتی و زیبایی ما بالا باشد وظیفه استا این است که بدن ما را تخریب کند و سلامتی ما را تهدید نماید تا ترازش درست شود و بالعکس اگر سطح خوشبختی ما بالا باشد . استا تا شب باید وظیفه ترمیم بدن ما انجام دهد . 

همهمه 

بی شک ذهن همه چیز است . و تسلط بر ذهن تسلط بر زندگیست . یکی از مهم ترین پاسخ ها به همهمه ذهن ، پاسخ ما به تصمیماتیست  که نگرفته ایم ، ان هم در زمانی که باید تصمیم می گرفتیم ، ما باید یاد بگیریم وقتی توپ در زمین ماست ، بازی کنیم .  بازی نکردن تبعاتی دارد که همهمه ایجاد می کند ، اتلاف وقت بدترین تصمیمی است که هر فرد بی تصمیمی می گیرد 

همهمه

هرگز شعورتان را در اختیار دیگران قرار ندهید . فقط خود شما هستید که می توانید در مورد افراد  ان هم در حد محدود ی شناخت  پیدا کنید ، هرگز شناخت یکی را از طریق فرد ثالثی انجام ندهید . مادران ما به مغز روشور می ساختن چون مغز چربه انرا له می کردن و با کمی جوش شیرین ورز می دادن ، می ذاشتن خشک بشه بعد در حموم موقع چرک کردن از ان استفاده می کردن .

واقعا بهترین کاری که دیگران با مغز شما می کنند اینه که با ان روشور درست می کنند  . پس شعورتان  را در اختیار دیگران قرار ندهید

همهمه 

چقدر بلدیم خودمان را ارام کنیم ، من خیلی ها را می بینم که اگر  نفس کشیدن غیر ارادی انجام نشه ، واقعا فراموش می کنن که نفس بکشند . 

 واقعا چه چیزی نفسمان را تنگ می کنه ،؟

کار بدنی ، فقط با کار بدنیست که ذهن عریان  می شه  ، گویا همهمه ها نمی توانند در اوجی که بر اثر کار فیزیکی انجام می شه وارد بشن 

بی شک همهمه ها مثل موش راههای ورودی زیادی به خانه شما دارند ، در ساعاتی که شما چشم هایتان را می بندید  ، موش ها تصمیم می گیرند در خانه تان لانه کنند 

پس اگر کارتان  درگیری بدنی ندارد حتما سعی کنید روزی یک ساعت ورزش کنید ، ورزش یک نوع پالایش روحی و روان است 

.

کودکانی که مدام ورجه وورجه می کنن شب ستاره ها را در خواب می بینند .و مردان عاقل نمایی که  حوصله وررش و کار بدنی ندارند شبها ستاره ها را می شمارند 

به پرواز فکر کن پرنده رفتنیست

گاهی وقتا آدم تصمیم می گیره

و

گاهی وقتا تصمیم ، آدم می گیره

تصمیماتی که در اخر کار شکل می گیرن تصمیماتی نیست که ما می گیربم ، تصمیماتیست که ما را گرفته ان . و دیگر نمی توانیم چیزی غیر از ان تصمیم باشیم . 

باید با موضوعات مبتلا به،  مانند گربه ای که با موشی که شکار کرده بازی می کند  ، بازی کرد . باید انقدر حرفی را مز مزه کرد تا  پوست سخن مانند پوست گردو نازگ شده و بشکند  و هسته اش  به تمام وجودت سر بخورد . 

من فکر می کنم در بین سخت جامگان و سخت پوستان  ، پوست هیچ چیزی به سختی  پوست حرف نیست  ، انسانهای دانا خیلی حرفها را می دانند ولی حرفهایشان با پوست است 

وقتی دانایان حرف می زنن من فکر می کنم به اجرای سمفونی پنج  بتهون ، توسط خران رفته ام  ، این فقط بدرد واعظان می خورد که حرفها برایشان مانند جعبه اچار میکانیک ها درون جعبه است . 

وقتی تصمیمی آدم را می گیرد  ،  بهتر است پایش آب بریزی و دراز بکشی  ، آنچه از  درخت تصمیماتی که تو را گرفته اند  می رود ، نشان فکر و خرد و اندیشه و عقل و ذات توست  . هیچ کس نمی تواند پشت حرفهای پوست آهنی خود  برای ابد  قایم شود مگر انکه دیگران را در جهل دوبل نگه دارد ، معمولا جهل دوبل با طعم  تقدس سرو می شود . 

شاید برادران رایت فقط یک حرف بلد بودند ، یک کلمه که پوستش را کنده بودن ، 

پرواز 

خیلی جالب است ، انها فقط یک حرف پوست کنده در چنته داشتند و دنیا را کوچک کردن تا حدی که می توانی ناهارت را در گوشه ای و شامت را در طرف مقابل ان جا ، ان طرف کره زمین بخوری ، ایا کسی می تواند خدمت برادران رایت را توصیف کند ، جواب حتما این است ، خیر ، این کار خارج از توصیف زیباست  .

در ان طرف  واعظان و قدیسان و رهبران  را ببینزد با هزاران من حرف و مبلغ و هزینه های گزاف  و لبه شمشیرهایی ترناک و ترس ناک  . ولی در اخر اینها با این میلیونها حرف پوست دار ی که در چنته دارند  ، چه تحویل بشریت داده اند . اینها همیشه تصمیم می گیرند ، شورای تصمیم گیرنده دارند ، سخنگو دارند ، رساانه دارند ، روزنامه و خبرنگار دارند 

اینها همان خرانی هستند که می خواهند سمفونی بتهون اجرا کنند  ، در نهایت چیزی جز تمسخر و توهین نیستند و چقدر ابلهند که با این حرفهای پوست آهنی و لبه تیزشان  مدعی باز کردن راه برای خداوندی کردن  خدا هستند 

تو اخه سمفونی زن ، اخم کلفت از بافور ..... نه ببخشید ....از پرواز چه می دانی

موگلی

موگلی 

بعض ها چقدر زیبا منظورشان را بیان می کنند . این توضیح زیبا چقدر زیباست . 

بعضی ها که اینطوری هستند باید قدر خود را بدانند ، از داشتن همچی فرهنگی باید شکرگزار باشند .  اگر قدر روزهای خوب را ندانی روزهای بد از راه خواهند رسید در پانصد سال قبل جزم اندیشی تقلیدی از همین مردم اروپا کسانی ساخته بود که در آراء خود راسخ بودند و در نابودی معترضین درنگ نمی کردند 

این روح ارسطو بود که دوباره در کالبد دکارت اندیشه را به این سرزمین یخ زده برگرداند  . او خیلی ساده گفت : می اندیشم پس هستم  . او برای رهایی از اختاپوس خرافات تلاش زیادی کرد تا بگوید عقل تنها چیزی است که بین همه انسانها به عدالت تقسیم شده و همه از این تقسیم راضی و خوشحالن 

بعضی ها چقدر زیبا منظورشان را بیان می کنند 

آزادن

هی آزادی ، دلم برایت تنگ شده ، هیچ وقت تو را نداشتم 

ما مردمانی ثروتمند هستیم ولی فقیر و حقیر زندگی می کنیم ،  ما فقط می توانیم بخور و نمیر زندگی کنیم ، ما آرزوهامان را با خودمان به گور می بریم . دنیا مال ما نیست . نگرانی و ترس و فقر و درد ان مال ماست . 

چون ثروت واقعی هر فرد  ثروت ملی اوست و وقتی قرار باشد از این ثروت ملی دست من به هیچ ان برسد ، من نباید آزاد باشم 

ما مشتی دزد هستیم که ابنجا دور هم جمع شده ایم ، حاصل زندگی ما افسوس است  ، مرگ بر ما ، تف بر ما ، ما خون همدیگر را به شیشه گرده ایم ، قلب یکدیگر را شکسته ایم ، به هم زور گفته ایم و منطق و گفتگو بین ما مرده 

پسر جنگل و نگرانی هایش در مورد حیوانات  ، و ان همه پویا نمایی های افسانه ای  ، رودیارد کیپلینگ ،جان فاورو ،  جایتین مارکس ، والت دیزنی .... اینها هر چند انسانهای بزرگی بودند ولی در نهایت این امریکاست که کشور بزرگیست  ، این قانون و این فرهنگ بزرگ است که انسانها در دل ان جان می گیرند و رویاهایشان را محقق می کنن 

آی کسانی که 

آزادی 

دارید ، قدر بدانید و از ان نگه داری کنید . 

ما انسانها داستان و داستانها خاطره می شوند ، ولی اگر روزی کسی خواست یک مردار نمایی از ما بسازد ، اول فیلمش اینطوری شروع شود که بیاید سر قبر من و روی سنگ قبر من بشاشد . تا من اوج تحقیر را لمس کنم . چرا که ان جا که آزادی نیست حتی برای شاشیدن هم ارزش ندارد تا چه برای زندگی کردن 

 

از جنگ شکر در کوبا تا جنگ ماکارانی در ..

و من هنوز به دور دستها نگاه می کنم 

وقتی می بینم حرف ، نان و ماکارانی و روغن و مرغ وسطه .... من افسوس می خورم 

اصلا گیرم مرغ فراوان شد ، گوجه فرنگی ارزان شد ، یعنی ایا همه چیز روبراه شده

این حرفها برای من ناامید کننده و وحشتناکه ، اگر با کمپرسی هم جلو در خانه هامون مرغ کمپرس کنند ، ما باز هم مشکل داریم 

غذای اصلی ما  ، غذای روح ماست و ان آزادیست 

جامعه باید احساس ازادی و امنیت بکنه تا بتونه پنهان ترین رویاها و استعدادهایش را شکوفا کنه . این شکل اعتراض برای نان ، عمق اعتراض را کم می کنه  . یک کیسه سیب زمینی خرجش می کنن ، یا یک دکمه را فشار می دن و یک پول لاموجودی مثل شبح تو گوشیامون سبز می شه 

انسانها باید برای قانون بجنگند  و گر نه طبیعت برای همه ماکارانی داره ، سویا داره ، مرغ و پرنده و ماهی داره . انسانها باید برای منطق و استدلال و حرف حساب بجنگند . صحنه جامعه باید صحنه جنگ قلم ها و زبان ها باشه  ، خفت گیری و خفه کنی و پلیس اخلاقی و مامور ارشاد هفت کش و این حرفا دیگه  تف به صورت اجتماعه .

اگر قانون درست باشه ، فرقی نمی کنه یک پرنده هم که رها کنی رو دوش هر کی نشست شاه بشه مهم نیست ، مهم اونه که هر کس شاه بشه باید قانون را اجرا کنه نه اینکه قانون را بنویسه یا ترجمه و تفسیر کنه . 

روزنامه ها باید قوی ترین میدان گفتگو باشند نه اینکه حرفهای چرت و پاچه خواری تو روزنامه ها باشه و حرفهای دریت و حسابی تو صحن حموم ها و سلمونی ها .

ماکارانی را ولش کنید ، مرغ مهم نیست ، بیایید به دروغ اعتراض کنیم به فرزب به جهل به چاپلوسی به ریا کاری به خرافات به زورگویی به بی منطقی به بی قانونی ، به اداره سالاری ، به بوروکراسی ، به ....

واقعا دردمون گرون شدن نونه ، واقعا مشکلمون یک حلب روغنه  ، من از این حرفا عارم میاد ، یعنی اگر اخور پر باشه همه چیز درسته ، ایا اعراب دارن زندگی می کنن ، ایا زندگی فقط ماشین سوار شدنه ، برج ساختن و قلیون کشیدنه  . 

روح دنیای امروزی را جوامعی ساخته اند که از نعمت آزادی برخوردار بوده اند ،  انسانیتشان لگد مال نشده است ، کرامت انسانی شان حفظ شده ، مدام دروغ نشینده اند و تحقیر نشده اند . بیایید بخاطر اینها بجنگیم . ماکارونی چیز مهمی نیست ، انهایی که برای ماکارونی می جنگند یک روز دیگر هم برای بدست اوردن ماکارونی دزدی می کنند ، فرصت گیر بیاورند قاچاق چی می شوند ، جنگنده های ماکارونی خیلی هاشون ..... بذارید یک داستان براتون بگم 

چند سال قبل خواهر من رئیس یک دبیرستان شبانه روزی در شهر تربت بود . او تعریف می کرد . که طبیعتا ما در مدرسه یک انبار داستیم به منظور نگه داری مواد غذایی  ، یک روز دیدم یک دختر امد تو دفتر و همچنان که گریه می کنه می گه ، خانم رییس فلانی و فلانی از انبار کنسرو ماهی دزدیده اند  .

خواهر می گفت : من دست او را گرفتم و به جایی در گوشه دفتر که بقیه معلم ها نشنوند بردم و گفتم : دخترم گریه نکن این غذاها مال شماست ، حالا اونا هم دو تا کنسرو برداشته اند حتما گرسنه بودن ، اشکالی نداره ، برو گریه نکن 

خواهر می گفت : دخترک همچنان با گربه ادامه داد  ، خانم من برای این گریه نمی کنم ، آخه اونا هیچی به من ندادن 

........

برای ماکارانی و قند و مرغ و روغن می خواهید اعتراض کنید ، برید همون کمیته امداد و بهشون قول بدین روز انتخابات می رید صف رای ، خب بهتون روغن و سهمبه ماکارانی و دو قالب پنیر می دن .

......

من از نسل شما نیستم ، من دویت ندارم برای شکمم گربه کنم و درب یخچال خالی ام را باز کنم و نشان این و اون بدم ، من در خانه ام یک کوله دارم پر از غرور ، من ایرانیم ، من از دل کویر این خاک اصالت و هوبتم را به رخ تمام دنیا می کشم  . می میرم ولی به پای چکمه های پوتین نمی افتم ،  من از پدر و پدرانم شنیده ام که از شیر بترس و طمع کن ولی از روباه نه بترس و نه طمع داشته باش . 

در کوبا هفتاد سال قبل برای شکر جنگیدن و هنوز هم شاید دارند برای آدامس می جنگند  ، دوران چریک بازی و چگوارا بازی تموم شده  ، بیایید هوبت خودمان و استدلال خودمان را قانون کنیم انگاه شعاار اسقلال بدهیم 

همه فریاد ها را باید بر سر ........