یک منظره ساده

تصویر خیلی ساده ای بود ، هر کس این صحنه را تماشا می کرد فکر می کرد دارد سادترین منظره را می بیند ، هیچ ابهامی وجود نداشت انقدر بی روح بود که به تاملیدن نمی ارزید

ولی من مات و مبهوت این منظره بودم ، می دانستم که دارم کار بدی می کنم ولی همچنان به کار بدم ادامه دادم

داستان چیه ،؟

در ده ما همه یک اسم و لقبی دارند یکی هم هست که خیلی لاغر مردنیه ، بچه ها و دوستاش بهش می گن میت

میت را لباس شخصی ها با ماشین های بدون پلاک برده اند به همان جایی که همه می گن ادمای معترض را می برند . چند نفر امده اند در خونشون و میت را انداخته اند تو صندوق عقب ماشین و بعد از اینکه چند تا مشت هم به سر و کله اش زده اند بردنش .

می گن تو اینستا فعال بوده ، عکسهایی داشته و یا چیزهایی می نوشته ، البته من فکر نمی کنم سواد میت بیشتر از سیکل و ششم دبستان باشه احتمالا باید تو مایه های همین اقای رییس سواد داشته باشه

میت خیلی لاغره یعنی واقعا باید بخاطر فرط لاغری تحت درمان باشه ، خانواده میت خیلی اصیل و در رویتا خیلی ریشه دار هستند دایی اش از دوستان خیلی صمیمی من بود و پدر بزرگش یکی از اسطوره های روستای ماست

خانم مبت در مدرسه کار می کنه ، بابای گلی داره ، باباش با یک وانت کار می کنه منم وقتی تو تالار کاری دارم بهش زنگ می زنم این ور اون ور کاری دارم بهش می گم .

دیروز عصر هم بهش زنگ زده بودم می خوایت چند دیگ را برام بیاره وقتی پیشش رفتم دیدم دستش داره می لرزه . از شدت لرزش دستاش متعجب شده . نتونستم حال و احوالشو بپرسم نگرانی و ترس از چشماش مشخص بود نمی دونست چطور نگام کنه و اصلا چی بگه . حالش اصلا خوب نبود

منم دیگه هیچی نگفتم صم و بکم فقط گفتم ان شالله درست می شه ، شما مواظب خودتون باشید

.....

حالا تلفن من زنگ خورده و من دیدم شماره بابای میته گوشیمو برداشتم گفتم جان حاجی

با خودم گفتم شاید می خواد حرفی بگه ، یک چیزی دستگیرمون بشه . ولی دیدم نه صدای خش خش ماشینه و حرفهایی جسته گریخته . چند لحظه بعد دیدم وانتش داره میاد تلفن را قطع نکردم

. بابا داشت با اون یکی پسرش حرف می زد و به نظر می رسید دارن می رن دادگاه ، صدای بابا می لرزید . دستهایش را به سختی به فرمون ماشین گرفته بود پسر بزرگترش کنارش بود کت پوشیده بود این مقدار رسمی بودن یک گارد اداری بود و خود گواه وضعیتی غیر متعارف بود

منظره فقط عبور یک وانت قراضه بود یک بابای روستایی و یک پسری که کمی هم فرم شهری داشت ولی حرفهایی که در گوشی بود نشان یک درد بود . نشان یک استیصال و بی کسی . نشان نگرانی یک پدر یک برادر و مادری که گویا در خانه از حال رفته

چهار روز زندگی

ما می خواهیم اقتصادمان خوب باشد در رفاه باشیم و آینده کاری خودمان و بچه هامان روشن باشد .

می خواهیم تفریحاتمان در امنیت باشد منظور شما را از داشتن امنیت نمی فهمیم ما می خواهیم بریم کوه یک نوشیدنی بخوریم و یک اهنگ بذاریم و زن و مرد با هم برقصیم و احساس امنیت کنیم و هیچ ربطی هم به کسی ندارد که در اینده جهنمی هستیم یا بهشتی

ما می خواهیم لیاقت یالاری باشد و نخبه سالاری ، ما نمی خواهیم حالا یک تیر خورده مرده ، نمی خواهیم شهید سالاری باشد ، نمی خواهیم دانشگاهامان سهمیه بندی باشد نمی خواهیم مدرک دکتر و مهندسامون بوی خایه مالی و سوء استفاده گری بده

ما می خواهیم مسئولینی داشته باشیم که زبان ادمیزاد را بفهمند و با زبان اجنه و عجوج معجوع حرف نزنن

ما می خواهیم روزنامه ها و تلوزیون و ارتشمون و معلمامون در رایتای دفاع از مردم و ایران کار کنن و سنگ میهن را به سینه بزنن نه سنگ حکومت را

ما می خواهیم با تمام مردم دنیا دوست باشیم و هیچ کس را دشمن و کافر صدا نکنیم می خواهیم مثل ادم بربم زیبایی های پاریس را ببینیم و در سرچشمه های نیل پارو بزنیم . نمی خواهیم دستمان در همه ی دعواها و مرافعه ها و مرگ ها باشد . کلا ما نمی خواهیم یک سری مردم پاتیزانی و چریکی باشیم و نام خیابانها و شهر ها و مدریه ها و بیماریتانهایمان به اسم ادم ها و افراد باشد . مگر این ادمها از خانه ننه شون برای ما بیمارستان ساخته اند یا خیابان کشیده اند می خواهیم مدرسه ی عشق داشته باشیم بیمارستان چشم و درمانگاه ابرو

ما تفکیک جنسیتی را یک توهین به خانواده و خودمان می دانیم زنها مادرها و خواهرها و همسرها و دختران ما هستند ما مردها حال می کنیم که توکرسان باشیم بصورت طبیعی هم زن چهره خدایی و اسطوره ای دارد و باید مرد براش بمیره ، بره کار کنه و بریزه پاش ، حالا شما چطور دلتون میا اونا رو سه تا سه تا به سیخ بکشید

ما نمی خواهیم به عقلمان توهین کنید اگر در مملکت اینهمه جنایت در حال انجام هست که یک دختری را چند نفر می بدن بالای پنج طبقه پرت می کنن پایین ، اگر اینهمه فشار روحی هست که یک دختر شانزده ساله با پریدن از پشت بام خود کشی می کنه . اگه ابنهمه فقر و فشار هست که یک دختر پانزده ساله با مشکل قلبی میره مدرسه و ایست قلبی می کنه و کسی بهش توجهی نداره ، اگر ازنهمه مردم مریضی و فشار دارن که یک خانم ببیت و دو ساله یک هو تو خیابون میفته می میره .... اگر شدت و حدت این اتفاقات این همه زیاد هست این خودش گواه ابنه که مردم بی کس هستند مردم مستاصل هستند مردم مفلوک هستند مردم درمانده هستند مردم دردمند هستند . و این عذر بدتر از گناهه یعنی درست دلیلی که شما برای تبری جستن از قتل و عام میارید خود دلیلی مبرهن بر دستور قتل و عام شما در مقیاسی بزرگتر است

خدایا به احترام مادرانی که قلبشان برای دخترانشان درد گرفته خودت کمکمون کن ، ما اسیر چه قومی شده ایم که چنین چهار روز زندگی را بر ما تلخ کرده اند

خب برو

خدایا بذار تا خودمونی حرف بزنیم

کمی بیا پایین تر ، اخه اینجوری که باهات حرف می زنم گردنم درد می گیره ، حالا دیگه اگه خدایی خیلی مهمه منم برای خودم کسی هستم قرار نیست همش بیفتم رو زمین و آه و ناله کنم چون تو منو آفریدی ، خب اگه ناراحتی می خواستی درستم نکنی . البته مشخصه اونقدر آقایی اونقدر خانمی که عقده ی نوکر و عسگر نداری .

آره بیا پایین تر بذار تو چشات زل بزنم ، اها اینجوری بهتره ، خب حالت خوبه می دونی راستش نمی شه از فکرت دربیام شونه هاتو برای دلتنگیام دوست دارم پس دیگه قول بده زیاد شونه بالا نندازی ، می دونم برای خودت خیلی کسی هستی ولی نمی دونم چرا وقتی بهت فکر می کنم خودت و تمام کایناتت به درونم سرازیر می شوید و در گوشه ای از مغزم جا می گیرید .

اینجوری که حرفش هست خیلی می خوای از من سوال و جواب کنی ، خیلی می خوای فشار و فشورم بدی ، برگرد بهم نگاه کن ، چرا چشماتو ازم می دزدی ، می گن عاشق آتیش زدن مردم هستی ، عملیات اکروباتیک هم داری ، می گن با موی زنها میانه ای نداری ، کلا انگار خیلی تو کار پشم هستی

خدایا راستش دیگه نمی خوام به چشام نگاه کنی ، راستش دیگر شانه هایت برایم ارام بخش نیست ، زبادی به نظرم ستبر و خشن هستی ، به طلا هم انگار خیلی علاقه داری مخصوصا به گمبد های طلا کاری شده ، انگار خیلی دوست داری اسمتو از مناره ها داد بزنن

چرا داری می ری ، ....

برو راستش منم دیگه باید می رفتم ، ادمهای مهربون تر از تو سراغ دارم اونا برای مو و پشم و ساق دست و پا همدیگر را نمی کشن و اینقدر مثل طلبکارا حرف نمی زنن

داری می ری ..... هیچی هم نمی گی .....خب برو

مواظب خودت باش

از سرزمینهای دور می نویسم

او با هنر مندان درگیر بود ، در سرزمین او هیچ کس نباید آواز می خواند ، هیچ کس نباید مجسمه ای می ساخت هیچ کس نباید شعری می سرود هیچ کس نباید نقاشی می کرد هیچ کس نباید کتاب می نوست هیچ کس نباید فیلم می یاخت هیچ کس نباید می رقصید هیچ کس نباید سخنرانی می کرد

او دهها اسم و لقب داست ، او بهترین بود و کامل ترین . در سرزمین او هیچ کس نباید چهره می شد ، هیچ کس نباید محبوب می شد هیچ کس نباید مشهور می شد ،

او خداوندگار باید ها و نباید ها بود بدون نظر او هیچ کس نباید عاشق می شد هیچ کس نباید اراده ای به خرج می داد ، هیچ کس نباید مطابق میلش زندگی می کرد . او بود که رنگ لبایها را مشخص می کرد ، او بود که محتویات کتابها را مشخص می کرد ، او بود که خوبی و بدی را مشخص می کرد ،

او نهایت زیبایی و کمالات بود ، عکسش همه جا بود ، و گفته هایش را همه جا تابلو می کردن ، هر کس را نی خوایت پولدار نی کرد به هر کس می خوایت مقام می داد و هر کس سر راهش بود را با عنوانهای متفاوت حذف می کرد

هرگز کسی خنده او را ندیده بود ، هرگز کسی حتی غذا خوردن او را ندیده بود ، هرگز کسی در برابرش پایش را دراز نکرده بود ، هرگز کسی بالای حرفش حرف نزده بود . مردم در سرزمین او منطق مشخصی نداشتند ، لبخند نداشتند ، نشاطی نبود و نگرانی همه جا مانند سراب دامن انداخته بود

هیچ کس روی دست او نمی ماند ، نسخه همه را خیلی زود می نوشت ، حرفها همانی بود که او گفته بود توضیحی در کار نبود .او قدرت مطلق بود

با این وجود او یک مشکل داشت . او قرنهاا تلاش کرده بود که زن را نادیده بگیرد جامعه مرد سالار ساخته بود . جامعه ای متحد الشکل سااخته بود ، جامعه ای خشن و بی منطق ساخته بود ، و درست در زمانی که همه خل و چل بودند درست زمانی که همه منگول بودند ، درست زمانی که به نظر می رسید هیچ کس روی دست او نمونده

او فهمید میلیونها زن رو دستش مونده اند و او هیچ راهی برای اینکه به انها اعلام وجود بدهد یاد نداست . او نمی دانست با زنها چگونه باید حرف بزند ، او به ناگاه موجودی را دیده بود که فکر می کرد هرگز وجود نداشته و هیچ اثری بر او مترتب نیست .

زن در سرزمبن او جوانه زده بود ، و مانند لوبیای سحر امیزی زمین را می شکافت ، قرن ها سکوت و فراموشی را کنار می زد و می رفت تا در جایگاهی که لایقش بود آرام گیرد . این همه شکوه و عظمت مانند روحی که در مجسمه ای گران بها از عهد عتیق دمیده شده باشد می رفت تا گرد رخوت و سستی اجداد و نیاکان را به سخره بگیرد .

و من خوشبخترین انسان بودم که در حالی که سالها از تقدیر و سرنوشتم ناله می کردم حالا خودم را در لحظه این رویش تاریخی می دیدم

درود بر زن

درود بر مادر

درود بر دختران سرزمینم

درود بر جنس کامل

درود بر زیبایی ، مهربانی ، نوع دوستی و انسانیت بی ادعا یتان

سفید سبز

ای جوانان عجم جان من و جان شما ....

دیده ام از روزن دیوار زندان شما

.......

پشت تفکر بعضی ها را بعضی ها می دانند و گاهی فقط کافیست دقت کنیم که که این حرف یا این لحن زاییده چه نوع تفکر پنهانی است که البته زیاد کار سختی هم نیست .

بعضی ها که در پنهان خودشان معتقد هستن که فقط خشونت زیاد جواب می دهد و مردم در برابر خشونت و توحش زیاد هست که مانند سوسک های قطبی درجه هوشیاری شان پایین می اید تا بتوانند مدت زیادی در زیر یخ های قطبی دوام بیاورند

این افراد معتقدن که با دیوانه بازی می توانند همیشه ورق را به نفع خود برگردانند و اینرا بطور مکتوب در دروس خود دارند .

اینها فقط یک اشتباه کرده اند و ان ابنکه فکر کرده اند خدا همیسه همان خداست و در همیشه رو همان پاشنه می چرخد . در حالی که باید گفت در چهل سال گذشته حتی خدا تغییر کرده است . در چهل سال گذشته تمام دنیا مخصوصا ایران به اندازه چهار هزار سال گذشته تغییر کرده

هنوز فکر می کنند با دیوانه بازی و شغرَشغر کردن می توانند کار را پیش ببرند ، ولی حالا در طرف مقابل نیز دیوانگانی پیدا شده اند که از دیدن عقل و حقیقت دیوانه شده اند و هر روز بر تعداد این دیوانگان دارد افزوده می شود

من در پستوی اندیشه نشسته ام سالهاست این جربان را می بینم . در بیست سال قبل انزمان که از دور به ته این ماجرا نگاه می کردم . کتاب سکوتهای دنباله دار را نوشتم در ان کتاب نهایت ویرانی و عمق فاجعه را این طور گفته ام که همه چیز از بین رفته زلزله تهران را خراب کرده ، و مردی که اسمش گیرا باش هست (( منظور از این اسم یعنی روشن باش عاقل باش )) با دختری که حاضر نمی شد به دنیا بیاید ، خدا از ان دختر می خواست که متولد شود ولی ان دختر که تولدی آگاه بود از تولد در جامعه ای پوسیده و برباد رفته ابا داشت .....

خب دختر بدنیا می اید ، ان هم در کوههای غرب ایران زمان نوشتن رمان من مصادف است با تولد ژینا ، ولی دختر قصه من اسم ندارد با پدر بزرگش که مدام پالتوش را روی شانه اش می اندازد زندگی می کند و پدر بزرگ اسم او را می گذارد نیست زاد

نیست زاد ، همیشه شلوار چرم می پوشد لذا خیلی ها او را دختر شلوار چرمی صدا می کنند ،

نیست زاد در تمام سفرها با گیراباش همراه است انها به نزد عمو باستان می روند ، عنو باستان کنایه از ایران باستان است

عمو باستان دختری دارد به نام ایران

......

من در زمان نوشتن رمان سکوتهای دنباله دار که این وبلاگ نیز به این دلیل نام گذاری شد چنان زیر فشار فکری بودم که گاهی احساس می کردم دارم روی زمین چسبناک راه می روم و این قدم زدن چنان دشوار است که برای جلو رفتن باید تمام زمین را نواله کنم

.....

دختر شلوار چرمی با دختر چشم ابی و .....

سپیدار بلند چشمه کوه سیه منقار سخت می گفت

که گشتم اسمان شهر سفید سبز غایب بود

تله  پاتی

دنیا چه بخواهیم و چه نخواهیم به سمت بی حکومتی و بی دینی پیش می رود ، که اتفاقا این دو اوج نظم و قانون و خداپرستی هستند .

در این زمینه بخاطر نحوه اتفاقی که بر سر ایرانیها گذشته و کسب تجربیاتی که در روال متعارف زندگی بدای افراد معمولی مقدور نیست احمتال دارد پیش رو باشند .

من این پتانسیل را در بین مردم می بینم ، یعنی در زیر چهره مات و غمزده مردم و در زیر لعاب خرافه و جهلی که مانند ردایی بر سر جامعه کشیده اند ، مردمانی می بینم که چشمه وجودشان جاری شده عقلشان به سر حایشان امده به تمام معنا فهمیده اند که چگونه وقتی کم میارن و ضعیف و بزدل هستند اسیر نی شوند فقیر می شوند و ...

ایرانیها خیلی زودتر از همه دنیا فهمیدن که چقدر بی هویتی سخت است ، چگونه ملتی به التماس می افتد چگونه نسلی زانو می زند

تکنولوژی به زبانی خیلی ساده به همه ثابت خواهد کرد که اگر مالک یک کارخانه باشی به دقت به تخصص به سلیقه به شخصیت افراد اهمیت بدهی نه به دین شان به رنگ موستشان به موی سرشان یا موی سورتشان

دنیا را پشمالو ها به گه کشیده اند ، انها که بکر کرده اند که همه چیز منکر است و دایره منکرات ساخته اند خود بزرگترین منکر بودن

در اینده ......

سرم شلوغ شد .

امروز مجلس داریم ولی بخاطر ترس از قطع اینترنت ثبتش می کنم

یادمان باشد

قدرت نباید تولید منطق کند

بلکه منطق باید تولید قدرت کند

نمی شه نوشت

بی شک تکنو لوژی به کمک ......

مطالب ابن روزها ثبت نمی شه

کلی نوشتم ولی ثبت نشد ففط بگم

در روال طببعی زندگی

منطق باید قدرت بیاره نه اینکه قدرت منطق بیاره

با فیلتر چیزی نمی شید

عورتینه

عورتینه یعنی کسی که تمام بدنش عورت است

....چقدر از اینکه خواهرامون نصف ما ارث می برند کیف کردیم ، چقدر از اینکه در زمان حیات پدر تمام مال و اموالشو بکشیم بالا و خواهرامون را تحقیر کنیم لذت بردیم .

چقدر در برابر نگاه دخترامون ، پسرامون را تحویل گرفتیم و پسر پسر کردیم . چقدر برادرایی که خواهراشونو کتک زدن که چرا رفتس بیرون چرا فلان چرا فلون و بقیه گفتن به به چه برادر باغیرتی

چقدر شوهرایی که زنهاشونو کتک زدن ، تحقیر کردن و حتی برای پول تو جیبی معطللشون گذاشتن .

چقدر در نگاه مردایی که زن فقط یک سوراخ بود که حالا باید نظر بدن کردنیه یا کردنی نیست

چقدر زنها که عقب اتوبوس سوار شدن ، عقب کلاس نشستن و در مراسم بعد از مردا غذا خوردن

چقدر زنهایی که و زیر نشدن ، وکیل نشدن ، رییس اتحادیه نشدن ، مدیر کل نشدن ، مگر بعنوان لیست کردن و دهن بند کردن

چه ازادی هایی را از زنها و دختر ها و مادرها و خواهر هامون گرفتیم ، استادیوم نرو ، لباستو درست بپوش ، تنهایی بیرون نرو ، بلند نخند ، بلند حرف نزن ، ترانه نخون ، تو پارک دراز نکش ، تو اب شنا نکن ، رو پل لب نده

چه قدر ما با غیرت بودیم که هنوز کفن بابامون خشک نشده بود قالی زیر پای مادرمون را فروختیم و مادرمون شد مستمری بگیر ما ، ایا چیزی بهش بدیم یا ندیم

چقدر ما با غیرت بودیم که دخترامون را در دوازده سالگی عروس کردیم تا خرجشون نکنیم ، تا وبال گردنمون نباشند و اسمشو گذاشتیم حریف مردم نمی شدیم از بس می امدن

چقدر با غیرت بودیم به مادرامون و خواهرامون و دخترامون گفتیم ضعیفه ، اسمشونو گذاشتیم ناقص العقل ، گفتیم زن نصف بیضه مرد می ارزه ، گفتیم زن برای کشت و کاره ، گفتیم از دنده چپ مرد درست شده ، گفتیم با گل اضافی ادم یک کاردستی ساختن ، گفتیم برای عشق و حال مردان ساخته شده ، گفتیم مثل تخم مرغه همشون یک مزه می دن ، گفتیم مثل گوسفنده کارد را قبول کرده ، ....

شاعرامون چه شعرها که عارم میاد در مورد زن گفتن و ما مردها فقط خندیدیم

......

من امروز و این روزها به کشورم به سرزمینم به ایران که نام زن است افتخار می کنم و این غرور را به زن هاای کشورم مدیونم ، ممنونم از شما که که ثابت کردید اسمتان کنیز نیست ، ضعیفه نیست ، صغری نیست ، عورتینه نیست .

نمی دانید این روزها با قلب من چه کار کرده اید ، نمی دانید چه برگی را در تاریخ ورق زده اید ، قرنها از شما حرف خواهند زد ، سالها از شما خواهند نوشت ، نقش شما در کتاب درسی تمام مردم دنیا تدریس خواهد شد ، در تمام علوم و مدارس سیاسی از شما خواهند نوشت . شما آینه عبرت همه آشغالها کله هایی خواهید شد که فکر کردن می توانند بعد از خواب غیلوله چهار تا چهار تا شما را به سیخ بکشند و بعد به نخ ابریشم خلال دندان بکشند

زن ایرانی تو بی شک متمدن ترین باشعورترین و تکامل یافته تربن و مهربان ترین و شجاع ترین موجود افرینش هستی . بی شک باز تاب این همه بزرگی بزودی بر همه عیان خواهد شد

درس اخلاق

سالهاست می نویسم . و همیشه گفته ام زندگی چه زندگی شخصی چه خانواده و چه اجتماع و کشور و چه در سطح جهانی فقط و فقط زمانی موفق است که روحش را با روح و نظم کلی کائنات یکی کند .

درست بدبختی از اولین لقمه ای که با دزدی می خوریم شروع می شود . دریت از اولین خرافه ای که قبول می کنیم از اولین دروغی که می گوییم ، بدبختیمان شروع می شود

در همین وبلاگ سالهاست می گم که :

قبولهایمان قبورهایمان را آباد خواهد کرد

خیلی مردم ایران را قبول نداشتم ، فکر می کردم هنوز به صندوق رای به نذر و نیاز وابسته اند و این جور احمقانه و تنبلانه می خواهند به غرور برسند . ولی حالا رگه ای بسیار خالص و ناب می بینم ، رگه ای که به اعتقاد من می تواند سطح کلاس جامعه ی ایران را یک شنبه از عقب مونده ترین شکل ممکن به متمدن ترین حالت متصور ذهن برساند .

من کلاهم را به اعتبار و احترام این موج خروشان مملو زندگی از سر بر می دارم . این روزها یک چیز خیلی حس خوب می ده ، این روزها فضا پره غروره ، می شه همینجوری غرور را نفس کشید . اصلا توضیح واضحاته که اگه حضرات انگشت را از روی ماشه بردارند خیابانها بشکل عجیب و باور نکردنی بصورت میلیونی مملو ادم می شه

این حرکت قابل سرکوب نیست ، قابل تغییر نیست . این یک واقعیت است که باید دیده شود . اگر انوز هم معتقدید اینها قشر قلیل و اندک هیتند فقط یک روز اجازه رسمی بدهید تا معنای قلیل را بهتر بفهمید

اگر هم دارید دروغ می گویید ، خب تجربه نیم قرن دروغ گویی مگر جلو چشمتان نیست . روحتان را با روح جهان هستی یکی کنید به قانون کائنات ایمان داشته باشید . واقعا پر زدن یک پرنده در تمام طبیعت اثر می گذارد . کمی لطیف تر باشید . حکومت با سر کیسه کردن خلق مزه نمی ده ، مگر چقدر ماشین سواری و خانه های شیک خوشمزه است که چنان بدهنتان مزه کرده . من که از این نوع قدرت و ثروت حالم به هم می خورد . واقعا این مردم نشان تهوع هستند که دارن از حلقوم شما بیرون می زنن و تا دل و پاچه شما را بالا نیاورند همچنان هق خواهند زد

اگر شما بلد نیستید چگونه باید مهربان باشید و چگونه مردم را خوشحال کنید خب مرا ببرید و یک ماه به حرف من بکنید بخدا من قول می دهم دماغتان خونی نشود ، نترسید اتفاق وحشتناکی نخواهد افتاد فقط آرام باشید و نفس عمیق بکشید و به قدرت پاکی و صداقت ایمان داشته باشید

اگر واقعا نمی توانید پاک و صادق و مهربان باشید ، پس چگونه توقع دارید دیگران این را نبینن

جگرم کباب شد

تقدیم به گل نو شکفته سرزمینم نیکاااااااا

......

وقتی شما عامل فقر و فلاکت هستید .

وقتی شما عامل ظلم و بی عدالتی هستید ،

وقتی شما عامل دزدی و فساد هیتید .

وقتی شما عامل چاپلوسی و خیانت هستید .

وقتی شما عامل دروغ و خرافه هستید .

وقتی شما عامل عقب موندگی و جهل هستید .

وقتی شما عامل فرار مغز ها و مقام په په ها هستید .

وقتی شما عامل تحقیر و درماندگی مردم هستید .

وقتی شما عامل سردرگمی و بی ایندگی مردم هستید

وقتی شما دنبال تضمین حکومت و سلطنت خود هستید .

وقتی شما ......

هر کس که از قتل ناموسی بمیرد را شما کشته اید ، هر کس که در جاده ها و ماشین های نا امن بمیرد را شما کشته اید ، هر کس از افسردگی خود کشی کند را شما کشته اید ، هر کس در کمبود دارو و درمان بمیرد را شما کشته اید . هر کس که در تن فروشی و فقر گرفتار شود را شما کشته اید . هر کس که از تنهایی و بی کسی بمیرد را شما کشته اید . هر کس که از غم و غصه بمیرد را شما کشته اید

شما قاتل تمام مردم هستید . چون عامل فقر ، فساد ، نا امنی ، خرافه و حهل هستید .

شما چنان عامل وسوسه انگیزی برای مرگ و نابودی هستید که قیافه وجود و حضورتان به اشباح می ماند چنان که گویی از جنس اجنه و شیاطین هستید .

اگر مستقیم با دستاان نا پاکتان نیکا را نکشته اید ، شما که فیلم او را دارید خب فیلم قاتلانش را نیز افشا کنید .

بی درد و مرفه باشیم

چگونه ثروتمند شویم

من یک پیشنهاد براتون دارم . یک چند میلیارد پول و پله بردارید و دنبال یک جزیره بگردید که زبان شما را نفهمند ، فقط پول خرج کنید و برای انها با همان ادبیاتی که بلدید حرف بزنید و بگویید این حرفها را از اسمان اورده اید و بگویید ابنها حرفهایی هست که هیچ کس قرار نیست انها را بفهمه یا ترجمه کنه ، فهم این حرفها فقط مخصوص ماست .

بعد از مدتی به انها بگویید باید از دسترنج و سرمایه خودشان مقداری به شما بدهند ، چون شما مقسم های خوبی هستید ، مدتی بعد به انها بگویید هر کاری می خواهند انجام دهند باید با شما صلاح و مشورت کنند چون شما کلید اسرار هستید و همه چیز در دست شماست

سعی کنید به عده ای از ان قبیله پول و مقام بدهید تا چاشنی خور شما باشند ، سعی کنید گاهی در حین انجام مراسمی که برایشان تدارک دیده اید خودتان از هوش بروید ، سعی کنید کراماتی را به انها نشان دهید ، یادتان باشد شما باید خارق العاده باشید .

سعی کنید همه چیز را با شعر و قصه بیان کنید ، ایتدلال دشمن شماست پس نامش را شیطان بگذارید منطق را بخشکانید و تلاش کنید قانون دنیا را قانون جنگل نشان دهید ، به انها بگویید این خواست و قسمت توست که فقیر و ضعیف هستی ، باید بیشتر دعا کنی و بیشتر نذر و نیاز کنی ، قدرت و ثروت خود را پنهان کنید و تا می توانید زن بگیرید و تخم و تال خودتان را زیاد کنید این طور مستمعین بیشتری پیدا خواهید کرد .

وقتی نمی توانید جواب فقر و گرسنگی را بدهید نام اینرا آزمایش خداوند بگذارید و انها را دعوت به نخوردن کنید بگویید ، امساک کنید و ریاضت بکشید

راه رفاه و تمدن و ثروت را بر انها ببندید ، یادتان باشد ثروت و رفاه و انسانیت و امنیت موجب می شود مردم قبیله به عقلانیت برسند و ان وقت دیگر جایی برای شما نیست .

پس بی رحم ، بی خدا و بی انصاف باشید ولی مرتب دیگران را بی خدا خطاب کنید و تمام مصیبت هایی که عاملش هستید را به گردن خشم و دوری از خدا بیندازید

اگر هنوز راه زندگی بدون زحمت و فوقالعاده مرفه را باد نگرفته اید دیگر خیلی خنگ هستید

تا دیر نشده ....

ای معلمان اخلاق....

براتون متاسفم که اصلا اخلاق را باور ندارید ، همچنان که حافظ گفت ،،: گوییا باور نمی دارید روز داوری . کین هم قلب و دغل در کار داور می کنید

نمی دانم با چه شکلی باید به شما بگم ، حکومت ارث شما نیست ، و شما هم تافته جدا بافته نیستید ، همه ی ادمهایی که می بینید مثل شما هستند ، مخلوق خدا هستند ، آخه شما به دین و مذهب بقبه چه کار دارید . اقا اصلا طرف می خواد بره حهنم ، آخه به من چه به تو چه ، فکرش را بکن در این دنیای هشت میلیاردی سی چهل میلیون میلیون نفر مثل تو فکر می کنن ، خوبه که هی بهت بخندن ، هی مسخرت کنن ، هی تهدیدت کنن

اصلا شما مرگ و پیری را قبول ندارید ، به نظر من شما حتی زندگی را قبول ندارید ، اخه حالا به هر دلیلی فعلا که شاه شدید برید عشق و حال کنید به عرق خوری مردم چه کار دارید ، به رقص و ترانه هاشون چه کار دارید ، به لباس و رابطه های شخصی مردم چه کار دارید ، به موی سرسون به شنا کردنشون به مجسمه های پارکشون به علاقه شون به سگ ....

بخدا شما یک مشت دیوانه اید ، اخه فکر می کنید خود خدا بلد نیست از خودش دفاع کنه ، وقتی می گید عرش خدا با موی سر می لرزه ، بخدا این دفاع از عرش نیست این توهینه به عرشه

کلا دوست دارید بشنوید دوست دارید نشنوید ولی در هر صورت راه احترام به نظر دیگران اینه که تظر خودتو برای خودت نگه داری ، شما مسلمونی خب دمت گرم ، شما عاشق پیاده روی به کربلا هستی خب دمت گرم ، ولی دبگه چرا لشکر کشی راه میندازی ، چرا پول کشور را هزینه می کنی ، چرا در و دیوار شهر را پر عکس و پارچه می کنی

دوست داری تو خیابون به لباست گیر بدن ، زن و بچه ات را کتک بزنن ، از کار محرومشون کنن ، تو پول مرمو می دی به لبنان اونوقت یک پیر زن جلو داروخانه نمی تونه نسخه شو بگیره ، خب اینها یک دنیا حرفه توش ، موجب نارضایتی می شه

گیرم که همه را سرکوب کردی ، اونوقت فکر می کنی خیلی مردی ، واقعا وظیفه تو همینه ، پس بقیه دولتها هیچ کاری جز ارشاد مردم ندارند ، یعنی مردم خرن تو باید ارشادشون کنی

تو مگه کی هستی ، خودت گفتی نماینده خدایی باورت شده . مثل ملا که دروغ گفت بالا ده آش می دن بعد خودش رفت ته صف ایستاد

ما ادما چند ساله دبگه می میریم این خودش خیلی مهمه که بدونیم در برابر قانون طبیعت ما مثل هم هستیم و باید از همدیگر دفاع کنیم و لذت ببربم .

تا دیر نشده .....

فکر می کنید کی هستید

برای تمام عوام فریبی ها ، دروغ ها ، خیمه شب بازی ها ، بی عرضگی ها ، مفت خوری ها ، خرافه پروری ها ، شالاتان بازی ها

برای عقل کل بودن ها ، برای دکون دستگاه براه انداختن ها ، برای ادا اطوارهای آبکی ، برای لاشی بازی ها ، برای حرفهای نامفهوم تان، برای پلشتی درون تان

برای پدر و مادرایی که شما بهسون گفتید مشکل خود و بچه هاشونو با دعا حل کنند

برای ، تمام مظلوم نمایی ها و گردن کج گرفتن ها و پوشیدن شلوارهای زانو انداخته ، و کفش های واکس نخورده و ریش های معطلل مانده و ابروهای پرپشت هاج و واج و سوار دوچرخه رفتن های مضحک ، و گرفتن کتابهای جلد چرمی قطور در دست ، و کشکول داشتن ها و تحت الحنک انداختن ها و .... صرفا به منظور اینکه بگید مردمانی ساده و بی قصد و ریا هستید

برای نون به نرخ روز خوردن ها ، برای نقابهایی که بر چهره زدید ، برای خدا که در تردیدش فرو بردید

برای نام خیابانها که معلوم نیست نام خیابان است یا نارنجک ، برای میدانهایی که قرار بود نماد سبزه باشد ولی نماد تهدید شد . برای تیرهای برقی که مدام با پارچه های سیاه قنداق شدن ، برای نوشته های تو جاده که یک دفعه از حس جاده مستیم می رفتی رو پل صراط .

برای جوانانی که در سرنوشتشان یا افغانستان است یا انگلستان و انان انتخاب کرده اند ایرانی باشند

برای ....

برای .....

برای اینکه صبح ها خیلی خوابم می آمد و خیای بچه بودم ولی پدرم بالای سرم با صدای بلند قران می خواند و مادرم مرا با پا بیدار می کرد و مدام می گفت پاشو که لنگ ظهره ، پاشو خورشید درامد ، پاشو نمازت قضا شد ......

برای ....

برای اینکه پدرم حمامی بود و من در حمام پیش او کار می کردم و معلم مدرسه همیشه که به حمام می امد با پدرم حرف نماز و روزه من بود و اینکه فضولی کرده ام و من در روزهای بلند تابستان تا طرحد مرگ اذیت می شدم تا روزه بگیرم و در ضمن برای گاوها علف جمع کنم

برای ...

برای ابنکه خواهرم می خواست از شوهرش طلاق بگیرد و در خانه همیشه حرف این بود که با حرف مردم چه کار کنیم و من تحقیر شدن خواهرم را می دیدم

برای ....

برای اینکه بچگیم تمام شد و من فقط ترس و تحقیرش را دیدم و بعد به حوزه رفتم و انجا هیچ وقت نفهمیدم باید کدام ذی را رعایت کنم ولی دست آخر بدلیل نداشتن ذی بیرونم کردن

برای ....

به جبهه رفتم و در خط مقدم فقط به یک کوه تیر زدم و سرگردانی جوانان را دیدم بی مبالاتی انها را و بی تجربگی انها را و هزار چیز که نمی توان اینجا نوشت و بعد دیدم اسمش شده دفاع مقدس

برای .....

برای ابنکه در جامعه متهم شدم به فردی متفاوت ، پدرم استفتاء کرد و طبق ان از کمک کردن به من ابا کرد و من سرگردان شدم و یک شب ناباورانه به کنار دیوار کشانده شدم و بهم شلبک شد وهزاران درد و مشکلات که برایم پیش امد

برای ....

برای اینکه در دانشگاه متوجه دانشجویان سهمیه بندی شدم ، دانشگاه کوپنی و بسیج دانشجویی و نظارت بر اعمال و رفتارم و دختر ها ته سالن بودن و ته کلاس و پسر ها افسرده و نگران . و من با هادی دوست شدم که او شمالی بود و در سال اخر درس خودکشی کرد

برای ....

برای اینکه خدمت سربازی بزرگترین توهین به من بود ، من برای نوشیدن یک چایی هم باید تحقیر می شدم ، یک مشت ادم عقده ای کثافت شده بودن فرمانده که من حالا باید برایشان پا می چسباندم و انها با ماشینهای لندکروز ادعای خدایی می کردن

برای

برای اینکه فشار همه جانبه بود ، خامواده ، اجتماع ، افسردگی مردم ، بیکاری ، هیچ شادی هیچ رقص و اوازی نبود و موسیقی همچنان ممنوع و ویدئو ممنون و نوشیدن مممون و حرف زدن ممموع و ....

برای ....

برای اینکه دخترم داشت بزرگ می شد و من در تربیت او نقشی نداشتم چگونه شادی را به او بیاموزم چگونه استقلال را یادش بدهم چگونه ازادی را برایش تعریف کنم ، کتابهای درسی پر از چرت و پرت بود

برای ....

برای اینکه پدرم پیر و مریض شد ولی هیچ جایی نبود که به او کمک کند او تنهایی درد می کشید دکترهای سهمیه دار وارد بازار شده بودن و فقط پول را می شناختن و جان انسانها هیچ ارزشی نداشت

برای ....

برای مادرم که تازه وقتی از کار افتاده شد ، چقدر تنها شد بچه ها او را در زنبیل گذاشتن تا مرگ در او رخنه کند .

برای ....

برای سگانی که بغل جاده مرده اند و هیچ کس نمی خواهد بفهمد این موجودات عقل ندارند و باید محافظت بشن . برای گربه هایی که مدام پلاستیک زباله ها را بو می کشند برای لاشه های پرنده های مهاجر

برای ...

برای گرانی ماشین های لکنته و چای سازهای چینی که هنوز جوش نیامده بود کلید روشن و خاموشش پرید بیرون ، لاستیک هایی که وسط جاده پاره شد و ماشینهایی که یک دفعه آتش گرفت و خانواده هایی که سوختن و جزغاله شدن

برای ....

برای مریض هایی که دردشان مریضیشان نبود ، دردشان کمبود دارو و بازار سیاه ، دکترهای کلاش و بیمارستان های پولکی و بی توجهی جمعی بود

برای ...

برای انکه نفهمیدم خوبی چیست ، سیاست چیست ، بدی چیست ، چون دروغ خوب بود و ریا خوبتر بود و چاپلوسی صد افرین داست و حماقت درجه داشت و تعصب پول ساز بود و منطق محکوم

برای .....

برای سواحل دریایی که پادگان نظامی شد و جای تفریح و نشاط خانواده ها پر مامور شد که سوت بدست می خواستن با شلوار آب تنی کنیم و با چادر

برای ....

برای حرفهای طلبکارانه مسئولینی که اصلا حس دوستی و مهربانی ایجاد نمی کرد در نهایت می توانستی به خودت بقبولانی که دارن باهات مماشات می کنن و بهت اجازه دادن حالا نفس بکشی

برای .....

برای دادگاههایی که احیاس می کردی مشکل اصلی خود قاضیه ، طرف اصلا حس قضاوت نداشت بیستر حس فرعون و نگاه حقیرانه را داشت

برای ....

نظامی هایی که عامل ناامنی و ترس و دزدی و رشوه و زور بودن ، نه باعث دلگرمی و ارامش

برای ...

برای کارمندانی که تصمیم گرفته بودن بار خودشان را هر طور شده به مقصد برسانن و به هر کاری دست می زدن

برای ....

برای خیرین دروغ گو و متمولین ناپاکی که سوپاپ اطمینان دزدان بودن که با اسم تولید ، سهم یک منطقه را یک جا ببلعند و بعد سر فرصت سهم حضرات را بدهند

برای ....

برای بی ارزش شدن کار واقعی ، بی ارزش شدن درس واقعی ، بی ارزش شدن انسان واقعی

برای .....

برای درست کردن این همه فیلم و سریال های تو خالی ، بی ارزش با هزینه های زیاد به منظور ایجاد فرصت برای هنرمندان وطن فروش دون مایه که از هنر فقط لوندی و غربیله کردنش را یاد گرفته بودن

برای ....

برای به گند کشیدن مفهوم رحم و انصاف ، چرا به بهانه رحم و رئفت دله دزدان و قاچاق چیان و چاقو کشان و قاپ زن ها و شر خر ها و .... را از زندان آزاد کردن تا مردم احیاس ترس بیشتری بکنند .

برای ....

برای اینکه کساورز قادر نبود خودش جنسش را صادر کند و انار از بین رفت ، انگور از بین رفت زعفران و ..... چون می خواستند ارزانی شان را از جیب زحمت کسان خرج کنند . پز ارزونی سیب زمینی و گوجه بدهند به بهای از بین رفتن خانواده های گوجه کار

برای ....

برای نابودی آثار تاریخی و ملی و رشد سرطان گونه آثار اعراب . تا جایی که رفتن به مزار فردوسی هزار خان ریتم لازم دارد یک روز باز است دو روز بسته و کلی بلیط باید بدی ولی فلان امامزاده ساندیس رایگان و غذای حضرت می دهد

برای ....

برای اینکه برای ها ی شما تمام شدنی نیستند . شما خون انسان نداربد

چقدر درد مندیم

شاید اعتراض ها از نفس بیفتد و این احتمالش زیاده ، ولی شما همچنان روی قلب تپنده ای کودکی هراسان خیمه زده اید که عقرب نیشش زده و سنگ ولاخ کوهستان پایش را چاک داده . این کودک احساس ناامنی و توحش را در درونش می بیند ، او در تاریکی شب سایه های بلند وحشت را دیده و بهتر از هر کسی می داند زمین و زمان بر علیه او هستند او می داند این کوهستان زیبا توسط ارواح پلید و اوهام تسخیر شده ، افعی های شاخ دار پدر و مادرش را خورده اند و مارهای سمی خانواده و جامعه اش را هیپنوتیزم کرده اند ، او فلج مغزی مردمی را دیده که قرار بود بستر رشد او را فراهم کنند .

شما همان افعی ها و مارهای جادوگر هستید که قرنهاست در بدن شکارهایی که انها را فلج مغزی کرده اید زندگی می کنید ، ان مردمان مریض و مفلوک برای شما برده می زایند و خوراک تهیه می کنند ، ولی ....

ولی حالا کودکی جسور اینجا هست ، کودکی که پشت نقاب شما را دیده ، سخت ترسیده ، بسیار احساس استیصال دارد ، شما گلویش را فشرده اید ولی دیگر نیش شما در او اثر نمی کند ......

ورق بعدی بازی دست شما نخواهد بود دیگر افیون توده هاتون را بچه های آشغال گرد قورت دادند و شاشیدن . چنان پودر و خاکشیر شوید که گویی هرگز زندگی نکرده اید از دل جریانات شما صد ها قصه و فیلم بیرون خواهد زد .

چقدر دلتان برای خرهای دوره قاجار تنگ شده ، چقدر افسوس خواهید خورد ، کجایند این همه خل و چل های خوش سوار پشمالو ، کجایند ان همه مردان خواب الو و ان همه زنهای پشمالو ، کجایند ان سبک بالان اخته که به عشق حوری هایتان هر شب جلق می زدند

حالا نسلی روبروی شما ایستاده که میزان اورانیوم غنی شده اش را نه با کیک زردتان می توانید بخورید و نه با اژدهای زردتان . به نظر می رسد این نقطه پایانتان باشد . دیگر حتی در دل خانواده هایتان جوانه نمی زنید .

چه فیلم ها و کتاب ها را در موردتان خواهند ساخت . بهتر است تصمیم های خوبی بگیرید ، تا بازی تمام نشده هنوز می توان یک شوت محکم زد شاید این بار چهار چوب را بشناسید

شقایق ها همه رفتن

ما هیچ سهمی از مملکت نداریم ، چون این مملکت سهامی خاص است ، و سهام خواص

در حرف زدن هم سهمی نداریم ، در نوشتن هم ، هم

این همه فشار ، عقده ها و دمل های چرکینی درست کرده که خلاصه یک جا و یک روز سر وا خواهد کرد ، برای هر فردی و برای هر کشوری بهترین دکترین این است که هرگز با مقولات عقلی لج نکنید و در برابر عقل و منطق مطیع و گوش به فرمان باشید

مرگ یک بسیجی یا مرگ مهسا هر دو تاسف بار هستند ولی اگر به عقل رجوع نکنیم هر دو گریزناپذیر می شوند . باید حلقه خواص را شکست کشور گروگان من یا تو نیست مملکت باید با دید روز دنیا باز و بستر رشدی برای همه باشد . دغدغه های ما باید اقتصاد و رفاه و غرور ملی ، آینده بچه ها ، رفاه و تفریح امنیت سلامتی ورزش بهداشت ، شادرات واردات ، تعمل با تمام دنیا ، اموزش گبتگوهای عمل گرابانه و مبتنی بر عقل ، روزنامه ها و رسانه های آزاد ،.... نمی شه همه چی توسط گروه خاص و سلیقه خاص اداره و اجرایی بشه ، یکی را شبانه خاک کنید و دیگری را شهر به شهر بگردانید ، این سیستم قضاوت ما اسیر کدام افیون شده که پر از ترس و تهدید و کلاهبرداری و شالاتان بازی شده .......

چند روزیست وبلاگم باز نمی شود . انگار امروز مشکل حل شده . ولی مشکلات اصلی ما همچنان پا برجاست .

مشکل ما چیست .

ما می گوییم فکر کردن مقدمه عمل است ، لذا موضوعی شخصی و درونیست ، یک تصمیم ماهویست . بگونه ای که هر کس چیزی نیست جز تصمیماتی که می گیرد و انها را با چنگ زمان و آویز می کند . در کرانه عمر این ما هستیم و رخت آویز تصمیمات کهنه و زنگار گرفته ، که هر کدام خاطرات و لحظاتی را برایمان تداعی می کند .

ولی اینها می گویند فکر برای فکر کردن و فکر نکردن است . یعنی یک عد ه ای فکر می کنند که یک چیزی بگویند و انرا بر ریسمان آسمان بیاویزند و بعد مسیر فکر نه تنها یک مسیر عمل گرا نیست بلکه جریانی کاملا متضاد با عمل است و همه باید در توجیه ریسمان آسمان حرف بزنند و یا سر تعظیم فرو آورند . پس عده ای بلند گوی آسمانی نی شوند و جای رعد و برق و صاعقه و تمام نشانه های طبیعی آفرینش را پر می کنند و عده ای باید مطیع و منقاد باشد و حق استفاده از فکر را ندارند . هر چه بگویند و هر تصمیمی بگیرند الحاد و دور از خق است حق فقط یک چیز مشخص و ثابت و لایتغیر است و در دستان یک فرد خاص نهاده شده .

روح هم وطنان عزیزم که چه سبک رفتن ، چه نازنین پرپر شدن ، چه بی صدا مردن ، چه قدر مرگتان رمانتیک است گویا ما را لایق لاسیدن ندانستید ، گویا لبی به خنده باز کردید و پرواز آغاز شد ، آنجا بر تارک آسمان نقشتان را می بینم چه طیفهای رنگارنگی از شور و مستی ....

نمی دانید چقدر برایتان اشک ریخه ام