مدیریت وارونه

وقتی دولت فکر می کنه مربیست ، حتما ما رو مربا می بینه اونم احتمالا مربای انجیر له و وارفته . 

واقعا چرا این سطح از مسخرگی ، عینیت پیدا کرده ، چون نظر به ظاهر احتمال چنین اتفاقی نادر است که گروهی اندک بر ملتی بزرگ با پیشینه ای چند هزار ساله (( البته من معتقد نیستم ما ایرانیها ملتی بزرگ هستیم و هیچ پیشینه ای هم نداریم که قابل افتخار باشد و قدمت تاریخی هم اصلا امتیازی نیست )) ....

چرا گروهی می ایند با یک سری محتویات ذهنی خاص با یک گفتمان خاص و خیلی راحت می گن حرفشون وحی منزله و دیگران صاحب رای و نظر نیستند ، ما باید دیگران را ادب و انسانیت و رفتار معقول یاد بدیم و اگر هر ناهنجاری در جامعه بود مقصر مردم هستند که به حرفهای ما ایمان ندارند .  مضحک تربن جنبه کار اینجاست که این نوع ادبیات دقیقا ادبیات وارونه است یعنی اگر می گه راستگو باشید منظورش اینه که هیچ وقت راست نگو ، اگر می گوید فروتن و متواضع باش منظورش اینه که تا می توانی ظالم و خشن باش  . اگر می گوید درستکار باش  در اصل می گوید  متقلب باش ، اگر از ازادی حرف می زند منظوری جز اسارت و بردگی ندارد....

ادبیات وارونه ، عملکردی  وحشتناک در پی دارد . انجایی که انسانها در آینه سراب سخن می گویند  مدیربت وارونه  شروع می شود  . 

حالا من می خواهم به مربیان خودم درس اخلاق بدهم ، یک بار هم که شده  می خواهم مربا نباشم . حضرات  ، من معتقدم که دنیا بر اساس نظام پاداش و عقاب بنا شده . معتقدم اگر چنین چیزی نباشد دنیا خیلی بی ارزش می شود ،  مستمعان مدیریت وارونه و سیاهی لشکر های ادبیات وارونه معمولا افرادی هستند که ما فلاکت و بدبختی انها را به چشم می بینیم ، فقر فلاکت ، بدبختی و ...  ولی بدترین نوع انتقام طبیعت از خود مدیران وارونه است چرا که طبیعت با خاموش کردن چراغ عقل و فهم و احساس در مغز و قلب این افراد و جایگزین کردن ان با  چراغ جهل و نفرت  انها را برای همیشه به سرزمین تاربکی و سیاهی تبعید می کند . این افراد هرگز لیاقت سالم زندگی کردن  ، و تنفس در هوای ازاد و درک زیبایی و رفتن به ژرفای لذت را ندارند . اینها در همان لحظه ای که ادعای مدیریت جهانی را می کنن  تاریک تاریک تارکن 

 

احیای ترجام

مذاکرات وین

از شهر زیبای وین عذر خواهی می کنم که نامش برای ما ایرانیها عجین شده با چرندی به اسم مذاکرات . شایدم همین زیبایی وین موجب شده یک عده شپشو هر روز هوس عشق و حال و تفریح و تفرج کنن و برای این کار چه بهانه ای بهتر از مذاکرات و چه جایی بهتر از وین . 

کلا من معتقدم دنیای آزاد باید از این دست بردارد که مامنی بشود یرای زالو زاده ها و آشغال کله هایی که در ممالک خودشان با چکش و جنبل و جادو مردم را سلاخی می کنند  . 

مذاکرات وین بیشتر به چونی زنی آخر شب می مونه ،  این چونه زنی نباید اونقدر دزش بره بالا که طرف خوابش ببره  ، این به اون می مونه که مامان می خواد شام بپزه ولی اونقدر می پرسه شام چی می خواین چی نمی خواین که بچه ها یک تکه نون خشک می خورن و پای تلوزیون خوابشون می بره .

آیا فهم این موضوع که در هر کاری زمان یک رکن اصلی است و خارج از زمان ان موضوع تبدیل به حس و حالی مضحک می شه برای متولیان امر که جایگاهی اتفاقا فرا انساانی هم برای خودشان قائلند ، سخته . 

اصلا چرا حرفا پشت در بسته است ، اگه موضوع این مذاکرات سرنوشت منه پس چرا من ....

چند نکته مسلمه . اول انکه مذاکرات برای من نیست ، موضوع مذاکرات برای گرفتن تضمین بقاء نظام است  که دنیا امکاناتش را در راستای  پذیرش و بقای اینها بکار بگیرد  .  دوم اینکه مردم یک کالا هستند که دست به دست می شوند لازم باشد ما تصویری از انها در کوچه و خیابان می بینیم ، لازم باشد تصویر انها را در راه کربلا و سوریه می بینیم ، دلمون خواست سوپاپ اطمینان را باز می کنیم و انها را در سواحل تایلند و قبرس می بینیم . واقعا چی شد که دیگه مرگ بر شوروی نمی گیم  حالا که شوروی بیشتر از هر زمانی نیاز به نفرین دارد 

مذاکرات وین ، یک توهین است که مدت هیجده ساله طول کشیده ، در دنیایی که صحبت از ثانیه و دقیقه هست ، در دنیایی که در هر پنج سال نسل عوض می شود و نسل جدید گفتمان خاص خودش را دارد و دیدگاه خاص خودش را  .... ما هیجده ساله که منتر شده ایم که خلاصه شام کوکو بخوریم یا کوبیده 

حالا اگر ما مسخره هستیم که حقمان هست ما جماعتی مسخ شده و بی هوتیم که بقیه حرفامونم کشکه ، هیچی مون هیچی نیست ، ولی من متاسفم برای دنیای متمدن که چرا بعد از یک کلمه حرف حساب اما و اگر میاره . حقیقت یک برهنگی و تراش خاص خودش را دارد می گه این روش ، این ظرفیت ، این حرکت  اون ریتم لازم رو نداره تموم شد رفت . یک زن منطقی و عاقل وقتی گرفتار یک مرد معتاد لاشی می شه فقط می تونه یک کلمه بگه این رفتار ، این مدت عمر ، این ولنگاری اخر و عاقبتی نداره  و ....

یک زمان جامی بود بعد برجامی امد و احتمالا در سالها بعد بچه های ما از تر جام حرف خواهند زد 

گوشه انبار

اگر سرگرمی دیگه ای غیر از پول در اوردن نداریم خیلی بدبختیم .

من با یکی از دوستان در اتاق شیشه ای گوشه یک فروشگاه بزرگ نشسته ام  . هشتاد نفر در فروشگاه او کار می کنند ، خب طبق معمول یک چای می خوربم و حرف می زنیم . او می گه :

خب این گوشه که هستم حالم خوبه ، همه چیز روبراهه و کار درست پیش می ره ،  اخر سال نزدیکه و باید حساب و کتابمون را با مردم ببندیم ،  اینا هم که هر روز زنگ می زنن  می گم پول ..... پول پول پول لامصب چطور گرفتارت می کنه وقتی نداریش می گی پول داشته باشم تا ماشین خوب سوار بشم ، وبلا بخرم ، مسافرت برم ، به  خیلی چیزا فکر می کنی با خودت می گی رو بند تنبون خیلی ها بذارمش میارش پایین ..... ولی وقتی به پول می رسی  نه ماشین برات مهمه نه خونه و نه پرو پاچه  ، این خود پوله که از هر چیزی مهم تر می شه ، چون می بینی چطور می شه با اون ادما را به کار کشید ، دیگران را به احترام وادار کرد ، و چطور می شه با اون به آزادی رسید باورت می شه پول آزادی میاره هر جور لباسی بپوشی هر طور حرف بزنی و هر ماشینی سوار بشی همه انتخابهایت می شن بهترین انتخاب تو لازم نیست هیچ قید و بندی را رعایت کنی  . ...  مهدی من فقط با تو اینجوری حرف می زنم ، با تو حرفهایی را می زنم که دلم می خواد ولی این حقیقته که هیچ چیزی مثل برنده شدن لذت بخش نیست دیدی فوتبالیست ها چطور بعد از زدن گل از جا در می رن ، حس برنده شدن خیلی مهمه تو می دونی من از قبل تو دارم هفته ای پنج میلیون تومان درمیارم با این وجود تو اصلا از من ناراحت نیستی خب وقتی در جایی قرار بگیری که هر کسی را می بینی اولین فکرت اینه که چقدر ازش منتفع می شی می دونی چقدر لذت بخشه ،  من اینم مهدی جان ، جالبه نه ، به یک حدی برسی که خیلی ها بهت نون برسونن که تو اصلا اونا رو ندیدی و نمی شناسی  ............

دوست من هر چی می گفت راست بود براشم اصلا مهم نبود که قند دون روی میزش شکسته ولی توی قندون شکسته اش شکلاتای کیلویی چهارصد هزار تومان بود  .  منم که تازه چشمامو عمل کردم و تازه امروز دارم برمی گردم سر کار بهش گفتم :

فلانی من پانزده ساله به دفتر کار تو نیامده ام  ، شاید تادفعه بعد هم که بیام همین زمان طول بکشه چون من معمولا دوستامو در محیط کار نمی بینم ، شاید سری بعد که بیام اینجا تو مرده باشی حالا فرض را بر همین قرار بده که مردی چون الانم پنجاه و پنج سالته  . موقعی که اینجا باشم  و تو نباشی کسی که تو این اتاق هست ممکنه منو  اینجا راه نده لذا من مجبورم همون بیرون وایستم و به اون گوشه انبارت نگاه کنم احتمالا روحت اونجا ایستاده و داره نگاه می کنه ، احتمالا به من می گی فلانی روحم تو همین فروشگاه زندونیه چون من در زمان زند گیم  هیچ جایی اونو نبردم و مرتب بهش گفتم همه لذتها همینجاست ، اینها گاوهای شیری من هستند ،  راستش حواسم نبود وقتی چشمم  کجه این دنیا نیست که کجه منم که دارم همه چیز رو کج می بینم ....

به این فکر کن که چقدر از این پول نیازته ، بقیه ش نفرینی است که تو پوله ، اگر کسی هیچ دلخوشی غیر از  پول دراوردن نداشته باشه  بدبخت ترین ادمه 

دوستم کمی می خنده و کمی هم قبول می کنه ولی به نظر میاد راه دیگه ای نداره ، کار دبگه ای بلد نیست . بهش می گم  : 

فلانی منم عاشق پولم ، منم عاشق زن های زیبا هستم ولی بذار یک حرفی بزنم ، یک دوست عزیزی مثل خودت دارم که حالا دستش به دهنش می رسه  ولی تیپ و قیافه ای نداره این بنده خدا رفت یک زن خیلی زیبا گرفت  زنه واقعا صد و هفتاد و پنج سانت قد و اصلا مثل مجسمه های رومی خوش تراش ، این دوست من کم کم رابطه شو با تمام دوستاش قطع کرد و نرمک نرمک زنشو مجبور کرد تو خونه بشینه ، اول یک مدتی فاز راحتی به خودش گرفت ولی نتونست ا دامه بده ، بددل شد و زنشو رو همین بد دلی از دست داد ، بعدش هیچی نداشت نه زن داشت نه دوستی داشت و نه خودش سر پا بود 

پول ، زن ، جوانی ، زیبایی و ... اینها  مال من و تو نیستند مال خودشونن پول گاهی منو به خدمت خودش می گیره گاهی تو رو ، اگه می خوای پولدار باشی هرگز نگو پول پول پول  ....

وقتی بیرون می امدم بهش گفتم : همبشه حواست به اون گوشه  انبارت باشه

دوستی

هر چی ارزوی‌خوبه مال تو .....

چقدر واقعا همدیگر را دوست داریم ، ایا  در دوست داشتن هایمان با خودمان صادق هستیم ، وقتی اظهار دوستی می کنیم واقعا راست می گوییم  . 

به نظر می رسد ما ایرانیها در دوستی هم مثل بقیه کارهایمان اهل تعارف هستیم ، چاکر مخلص همه می شیم ولی هر اتفااقی برای طرف بیفتد  ککمان هم نمی گزد .

یک جای کار در دوست داشتن های ما می لنگد ،  دوست داشتن تایید کردن نیست ، دوست داشتن ارتباط نیست ، دوست داشتن رابطه کاری نیست ، دوست داشتن مذهب و وطن نیست .  خیلی چیزها را ما با دوستی اشتباه گرفته ایم و سطح توقعمان را الکی بالا برده ایم ، باید قبول کنیم دنیا بر اساس ارتباط بنا شده نه بر اساس دوستی ، تعامل سالم با مردم همکار همسایه هم کلاسی هم سفر حتی همسر  ، این ارتباط سالم است که روز و شبملن را با ان سپری می کنیم . ولی دوستی این نیست . به نظر  من دوستی سرزمینی است ان ور چشمه ی انگیزه  ، یعنی یک نفر انچنان در زندگی شما جایگاه پیدا می کند که به شما انگیزه تلاش ، ایثار ، مبارزه ، خستگی ناپذیری می دهد پشت این چشمه انگیزه ، سرزمین زیبایی است به نام دوستی .

دوستی بر خلاف ارتباط می تواند یک جریان یک طرفه باشد ولی هر چی هست زیباست زیباست زیباست

 

درک زیبایی

اگه ورزش کنیم که زیبا و سالم باشیم یک تکه از پازل را درست سر جایش گذاشته ایم بقیه قطعات پازل میان کنار این قطعه جفت و جور می شن . دنیا محل اتفاقات عجیب و غریب نیست ما بیشتر خودمان را در معرض تندبادهای توهمات خود قرار می دهیم  ، بخور دراز بکش ، بکن ، بده ، و نفس عمیق بکش  . 

یکی از خوبیهای زندگی اجتماعی اینه که اجتماع علی رغم انکه زود تمکین و تسلیم می شه و لنگاشو می ده بالا  ، ولی قابلیت هضم خوبی داره  ، آه و دردش زیاد همخونی ندارند یعنی همانطور که نال می زنه همزمان هم داره حال می کنه و هم داره استخونای طرف مقابلشو خورد می کنه و رسشو می کشه . 

شما یک مرد خشن عضلانی را در نظر بگیر و یک زن نحیف ژله ای ، دست اخر کدوم یکی از اینها زودتر زرتش در می ره  . 

اجتماع مثل ک   س  موش نیست مثل دهان ماره ، خیلی ها فکر می کنن گذاشتن توش  ولی اینطور نیست این داغی و گرختی از نیشی است که خورده ای و از گردونه ای که هاضمه ای وحشتناک دارد . 

بدبختی ملت ها و افراد در نهایت صرفا عملکرد شخصی انهاست و گر نه دولت ها  مردم را به دندانپزشکی نمی برند ، شما در نظر بگیرید بدترین و منگول ترین کشور دنیا را اگر مردم این کور فقط تصمیم بگیرند لباس مرتب بپوشن و مسواک بزنن و موهاشونو شانه کنن ، همه چیزشون درست می شه . ولی وقتی پول برای تریاک کشی و سیگار کشی دارند و خودشان عقب هستند  کسی از بیرون نمی تواند به انها کمک کند نمونه اش ایرانیهای زمان رضا شاه و محمد رضا شاه هستند ، نمونه اش افغان ها هستند که بیست سال دنیای ازاد تلاش کرد به انها فقط بگه  همدیگر را نکشید و لی افاقه نکرد 

اجتماع زیاده از حد آه و ناله می کند ولی این هیپنوتیزم اجتماع است ، درست از همان لحظه که تسویه حساب های قدرت شروع می شود ، اجتماع در زیر کار نبض طرف را می گیرد و به شکل معنا داری هوشمند و زیرکانه رفتار می کند ، قدرتها هنوز خوب جا نداده اند که در گرداب ناشی از لایه های پنهان جامعه  گرفتار می شوند و بعد از ابن هدایت سکان جامعه از پایین به سمت بالاست . به مفهومی دیگر باید گفت دولتها اسیر تفکراتشان می شوند  و ملتها نیز در نهایت بدست خود یا حلق اویز می شوند یا نجات می یابند ولی انچه حقیقت دارد قدرت اندیشه است . انچه می ماند انچه دارای اثرات واقعی است انچه لذت و درد می اورد . انچه قدرتمند تر از مرگ است و شاید  او ان چیزی است که ازش به نام خدا یاد می کنیم . پس اگر اندیشه را خدا و یا خدا را اندیشه بدانیم باید گفت انسانها به اندازه خدایشان زندگی می کنن و این زیباست 

گربه پوتین پوش

اگر قرار به این باشد که هر کشوری در سرش سودای احیای امپراطوری گذشته اش را داشته باشد که ترکها باید برای امپراطوری عثمانی و ایرانیها برای امپراطوری هخامنشی و چینی ها برای .....

واقعا این موضوع خنده دار است که افرادی مثل پوتین هنوز در معادلات جهانی جا دارند ، اگر  منظور از حقیقت تنها گوشه ای از حقیقت هست همه حقی در اختیار دارند ، ولی جریان این نیست ، این فقط یک رفتار قلدر مابانه است . اگر دنیا در برابر این نوع قلدری ها جوابی نداشته باشد باید گفت ما هنوز به تمدن نرسیده ایم . یقینا رفتار پوتین روی خیلی از افراد شخصی و خیلی از گروههای تروریستی و خیلی از دولتهای گروهک سالاری  اثر بسیار بدی بر جا خواهد گذاشت . 

یعنی ماجرا این است که کودکان در زیر سبیل کروکدیل شب را به صبح برسانند ، زنها و مردها از ترس و وحشت و تمکین و تسلیم و ... معجونی زهر آگین بنوشند . 

چرا دنیا قد راست جلو هیتلر نایستاد ، ایا باید حتما شصت میلیون نفر کشته شوند . چرا پوتین فکر می کند در نهایت دنیا هیچ کاری نمی تواند بکند .

جای بسی تاسف هست که یک گروهک مافیایی بتوانند یک کشور را به اسارت بگیرند و دنیا فقط به این فکر کند که چگونه منافعش را تامین کند  ، جای تاسف است که یک فرد صرفا برای اثبات وجودش به چند دختر بلوند ، سپاهی را به کشوری دیگر گسیل کند و بغل گوش انها مانور راه بیندازد این مانند ان است که مردی جلو یک زن شمبولش را دربیاورد و با ان حرکات اکروباتیک انجام بده  و اگر زن چیزی بگه اون مرد خیلی موقرانه بگه نه منظور من فقط نمایش تشکیلاتم هست و هیچ قصد تعرضی ندارم .

انسانهای ازاد چه بترسن و چه شجاع باشن در هر دو صورت می میرند پس بهتر است که مرگ انتخاب انها باشد نه سرنوشتشان .

من با مردم اوکراین احساس همدردی می کنم هر چند از تاریخ و فرهنگ و سلیقه این مردم هیچ نمی دانم ، ولی می دانم روح انسانها به هم پیوسته است و دردشان یکی است . برایتان روزگاری به زیبایی دنیپر و افتخاری به بلندی هورلا ارزومندم

تخت خواب

یک چسب دارم  ، اسم چسبم را نمی دانم ، صبح که می خواهم از تختخواب بیرون بیایم ، می بینم سرم اون ور بالش افتاده و گردنم با دست چپم از تخت اویزان است ، دست راستم و پای راستم پاسین تخت افتاده اند ، یکی یکی اعضایم را برمی دارم یک چند تا چرخ می دمشون ، گاهی یا دستم مگس روی پتو را می زنم و سپس انرا به بدنم می چسبانم ،  اون چیزی که زیر پایم قل می خوره باید چشمم باشه  ، اونم  می ذارم سر جاش و فشار می دم تا تقی  صدا کنه . 

به دورترین لحظات حیاتم همون اول کاری سلام می کنم و مدتی خودمو در ته ته ته افکارم می بینم ، گویا انسانها در نهایت تبدیل به چندش می شن  ، اینکه روح وجود دارد یا وجود ندارد موضوعی غیر عقلانیست ، نه اینکه وجودش غیر عقلانی یا عدم وجودش غزر عقلانی باشد  کلا موضوعیت قضیه در حیطه عقل نمی گنجد ولی به نظر می رسد تمام بدبختی و فساد انسانها از این شروع شده که یکی خواسته این موضوع را اثبات عقلانی کند  و دیگری خواسته انرا عقلانی رد کند  . 

مسئله حائز اهمیت این است که چه روح وجود دارد و چه وجود ندارد بایدپذیرفت که ارواح وجود دارند و ما چیزی جز سایه این اشباح و ارواح نیستیم  ‌ .  اجازه بدهید تا منظورم را بهتر بیان کنم ، بی شک می توان گفت منظور از وجود هر چیزی اثر گذار بودن  ان چیز است و مترتب اثر بران چیز  ، پس اگر نفس می کشیم دلیل حضور هواست و اینکه ما هوا را با چی حس می کنیم مهم نیست . حالا من می خواهم بگویم چه ما ارواح را قبول کنیم و چه قبول نکنیم ارواح بر ما حکومت می کنند حتی اگر این نحوه حکومت مردگان بر ما صرفا بخاطر منطق اشتباهی ما باشد هیچ چیزی از اثبات موضوع کم نمی شود گویا نیمی از تفکر  زنده ها ریشه در زمان پس از مرگشان دارد ، به نظر می رسد که زنده ها می خواهند بعد مرگشان سرنوشت بعضی ها معلوم باشد ،  تلاش انسانها برای تاثیر گذاری بر سرنوشت هم  حیات بعد از مرگ انها را تضمین کرده است یعنی حتی اگر روح وجود نداشته باشد ان چیزی که تاثیر وجود روح را دارد وجود دارد .

می خواستم بگویم انسان در ته ته ته افکارش  افلیج و تنهاست ولی درست بعد از مرگ و نابودی مطلق  ، افکار او دوباره جان می گیرند و به پرواز در می ایند و ما روی تختخواب این از هم گسیختگی را می بینیم

شام آخر

من معتقدم همانطور که بعضی ها قد بلند هستند ، بعضی ها با هوش هستند ، بعضی ها چشم ابی هستند ، بعضی ها سیاه هستند ، بعضی ها شاعر هستند ، بعضی ها خواننده هستند و .... بعضی افراد هم از بقیه عاقل تر هستند .

عقل مثل هوش و پرش ارتفاع قابلیت اندازه گیری ندارد ولی بدون شک عقلای یک قوم و سرزمین باید زعامت و هدایت را بدست گیرند ، قانون باید به شکلی باشد که هر کسی را که ادعای عقلی دارد  را وارد بازی کند ، در این بازی هیچ حقوق و مزایایی وجود ندارد چون عقلای قوم مدیریت مملکت را قبلا به دست متخصصان سپرده اند ، و حالا نوبت ورود عقلای تازه است و اخذ تصمیمات تازه  ، پس عاقل ها وارد بازی می شوند این بازی یک بازی چالشی است  بحث می کنند ، کتاب می نویسند ، سخنرانس می کنند بیوگرافی ورق می زنند مثل و شعر می خوانند ایه تفسیر می کنند و هر کسی هر کاری که دلش خواست را انجام می دهد از هر حربه و نیرنگ و فریبی که دلش خواست استفاده می کند ، بازی اصلا بازی جوانمردانه ای نیست  گاهی یکی با تهیه فیلم احساساتی را به جوش و خروش می اورد گاهی یکی سناریو جنگ می نویسد و .... انچه مهم است افراد حاضر در این بازی هیچ نقش اجرایی ندارند و وقتی که مجری شدن هیچ نقش عقلانی ندارند  مجری تابع مقررات قانونی است و عقلای قوم تابع نظر مخاطبین ، عقلا اجازه دارند مردم را فریب دهند  و مردم حق دارند فریب بخورند این سرنوشت انهاست ولی مهم ان است که ورود به بازی همچنان ادامه دارد و این هرگز بسته یا پوشیده نباید باشد ، قدرت در دست عقلا نباید باشد انها فقط اجازه دارند جنگ نابرابر عقل را پیش ببرند ، یقینا این نبرد از نبرد گلادیاتور ها هم وحشیانه خواهد بود . 

مدعیان عقل بی شک قوانین جامعه را باید بنویسند ، بی شک باید برای اثبات عقلانیت خود بجنگند . ولی عقل معیاری دیگر ندارد فقط فردی می تواند با عقل خودش خانواده و جامعه ای را نجات دهد که توانسته خودش را نجات دهد ، کسی که هرگز کشتی نگرفته هرگز مربی کشتی خوبی نخواهد شد . 

این موضوع بسیار ساده است و تخلف از این موضوع بدبختی و فلاکت در پی دارد و سقراط می گوید 

انجا که حقیقت نباشد همه چیز پست و زشت و مبتذل است 

کاش همه  دو ساعت بیشتر می خوابیدن

امروز ۲۲ بهمنه 

من تا ساعت ده خوابیدم و بعدش صبحونه و یک فیلم و حالا هم وقت ناهاره

چه  خوب می شه اگه خیلی وقتا فقط ادما بخوابن و هیچ کاری نکنن ، مخصوصا وقتی که نیازی هم به انجام هیچ کاری نیست  . گاهی باید سر راه زمان را باز گذاشت باید اجازه داد تا زمان بگذره اینطوری بیشتر به خودت فرصت می دی تا در موردش بیشتر فکر کنی  . هیچ دلیلی نداره که یک روز خوب یک لحظه زیبا که می تونه تبدیل به یک خاطره عالی بشه رو  تبدیل به فاجعه کنیم . 

گاهی فقط بیشتر باید بخوابیم ، و یک فیلم خوب ببینیم . گاهی باید خیالاتی باشیم مثل متاورس ، همه چی رو در دنیای مجازی انجام بدیم  که وقتی سر عقل اومدیم نبینیم چی بودیم و یک هو چی شدیم . گاهی باید یک عصا داد زیر بغل یک روز یک شب و یا یک لحظه و اون روز را اون شب را و اون لحظه را با احتیاط کامل از لبه پرتگاه  دور کرد . گاهی باید عاقل ها و کارشناسان حرف بزنند . همه وقت زمان تصمیم گرفتن کبری نیست  گاهی باید تصمیمی کبری گرفت . 

آینده گاهی امانتی گرانبهاست در دستان گذشته . همه ما روزی نیست که به اون روزی فکر نکنیم که چه چیزهایی را از ما گرفته . خیلی وقتا به روز و شب و لحظاتی فکر می کنیم که با یک تصمیم ، چطور  سنگی را به همان چاه معروفی انداخیم که صد تا عاقل هم ....

هم فرد و هم جامعه باید نرمال باشند ، دنیا در اینده علم فضا و اتم را رها خواهد کرد ، چون تقریبا قریب به یقین است که چیزی از فضا انسان را تهدید نمی کند در اینده علم جامعه شناسی ، روان شناسی و فلسفه نیاز انسانهاست . اینکه یک فرد در یک لحظه دچار جنون انی شود و کل زندگیش تحت شعاع قرار بگیرد و یا اینکه یک جامعه مثل نهنگها دسته جمعی تصمیم به خود کشی بگیرد و اینگونه اتفاقات.....

گاهی باید اجازه داد تا روز و لحظه به ارامی بگذرد  اگر رخوت و سستی دارید خب بگیرید بخوابید نباید تو خواب راه برید ، گاهی این شبگردی ها کار دست ادم می ده  . 

روال عادی روز و شب را الکی به ام بریزیم ، کلی هیجان و ناراحتی و اتش بازی و قیل و قال بر پا کنیم ، بعد که زمان بگذره و گرد و خاک فرو کش کنه ببینیم ته همه اینها هیچی نیست 

مطب خانم دکتر

در مطب دکتر نشسته ام ، دکتر پوست 

من معتقدم توجه به زیبایی از اهم واجباته ،  انسان ها بخاطر کارهای نکردشان صاحب  حرف  و حدیث و تجربه نمی شوند ، جمله مشهور چارلی چاپلین که می گه تا می توانی زیبا برقص صرفا یک جمله خبری نیست . 

من معتقدم هرگز خودت را فراموش نکن ، همه خوبن ولی تو نامبر وان زندگی خودت باش ، با خودت روپایی بزن  ، حال خودتو ببر  ، هر لحظه و زاویه ات  تاملی نهان دارد   ، چطور سگها مسیر شکار را با بویایی دنبال می کنن ، انسانها هم همین مسیر یابی را دارند ولی قبلش باید دویدن را یاد بگیرند ، یقینا سگهای نشسته ،  رد گیرهای خوبی نیستند . 

یک دفعه هم باید به استرسهایمان بگوییم فعلا کارواجب تری دارم ، گاهی به نگرانیهامون به دق دلامون باید بگیم می رم سراغ خودم سراغ پوستم و توجه به این از اهم واجباته .

تموم شد زمانی که زیبایی در قصه ها بود ، تمام شد زمانی که زیبایی با دعا و جادو انجام می شد ، گذشت زمانی که چهره  چوب خط تمام سختی ها مرارت ها برخوردها و یادگاریهای ایام بود . حالا باید کوشید تا نگذاری خودت در زیر لایه های مرارت خودت دفن شوی . این زیبا شدن نیست این تلاش برای زشت نبودن است . 

مطب خانم دکتر زهرا خانی نشسته ام و فکر می کنم کم کمک دارد نوبتم می شود 

عاشق باش

هنر ، زندگی هنرمند را مانند زندگی دلفین ها سرشار از مستی و رقص می کند . پس اهل هنر باشیم ، مثل هنرمندان فکر و رفتار کنیم  ، اجازه بدهیم هنردر ما مانند آب جریان یابد ، بگذاریم تمام حباب های اسفنج وجودمان اشباع شوند ان وقت انقدر سیر از بودن هستیم که بودن رویمان دراز می کشد لای می اندازد و در لایه ها یش بچه اردک ها دنبال غذا می گردند . 

مثل عقاب شکار نکن ، مانند گرگ باش بگذار گله رم کند ، انها که دیگر نای دویدن  ندارند خوراک توان ، این دوستی توست با انچه می خوری ، زندگی شکار و شکار شدن نیست ، فضای کوچک بازیست به ابعاد هر نفر ، دیگران بیست نیستند ، باید بعد نگاهت را عوض کنی 

هنرمند باش ، ساده تر انچه درباره ات فکر می کنن زندگی کن ، وقتی در اغاز رابطه ای قرار داری  سنجاقک ها را پرواز بده  و مطمئن باش یکی از انها نوک دماغ مربوطه نشسته ....

من در تب و تاب توام

خانه خراب توام

من ، منه دیوانه عاشق

ای تو ، سر و سامان من

نیمه پنهان من

جان تو و جان ی عاشق

 

قتل  ناموسی

برای بروز شدن فقط تغییر لباس و گوشی کافی نیست ، یکی از ابزار بروز شدن رهایی از حس گناهکاریست . باید یاد بگیریم مانند گناهکاران فکر نکنیم ، ان طور احساسی نداشته باشیم و به دیگران از زاویه الودگی به گناه نگاه نکنیم . اینها احساسات تاریخ گذشته ای هستند ، در انزمان که بدن انسان برای خودش چونان سرزمین گناه انگاشته می شد . و برای دیگران سرزمین تعرض و تصرف و تلذذ  . 

حالا دیگر این مکالمات هستند که مرزهای خواسته ها راحصار می کشند ، و بدن صاف و بی عیب سمبل هوش و ذکاوت است  . دیگر بد یمنی در رنگ چشم و فاق کوتاه  و بلند نیست ، دیگر شیطان سلطان دشتها ، دره ها  و قله ها ی اندام انسان نیست . تن بلم ارامشی است که روح در ان به پهنای اقیانوس دراز کشیده است . 

احساس گناه را از قسمت متعفن تاریخ به ارث برده ایم ، مانند احساس تملک و قیمومیت ، اگر نه این است که خیالات می کنیم که زن و فرزند ناموس ما و نلک ما هستند به کدام دلیل به خودمان جرات می دهیم انها را عذاب ، شکنجه و یا به قتل برسانیم که غیرتمان گر گرفته ، ریدن در این غیرت 

با خودمان راحت بودن را بیاموزیم ، تن و بدنمان را دوست داشته باشیم ، خودمان را لمس کنیم ، احساس لذت جویی و لذت خواهی خودمان را پرستش کنیم ، به خواسته های دلمان تمکین کنیم .

بدن ما سرزمین جنگ و مجادله و قیل و قال و تاخت و تاز هر خر کثافتی نیست که فکر می کند به ما از ما صاحب تر است  . روشنفکری با نصب اینستا و گذاشتن لایو و عینک دودی و یقه شیخی و کیف سامسونت و ....  بروز شدن را با واژه ها آغاز کنید

نبض

می گن اصرار کن تا بهش برسی 

من می گم اصرار بدترین حالت ممکنه ، ضعیف ترین و پست ترین شکل شخصیتی یک فرد اصراره .

من بر خلاف همه به اونایی که مثل قلبم دوستشون دارم می گم هرگز  با اصرار  از کسی چیزی نخواهید . هر لحظه که اصرار می کنی دو حالت دارد یا طرف مقابلت را در مقابل منطق عقلانیش قرار می دهی ، یا خودت را در مقابل تاوان ، نادانیش 

نبض جریان را بگیر ، اگر اوضاع بر له تو نیست دلیل نمی شود که بر علیه تو باشد ، پس جبهه نگیر و تلاش نکن ورق را برگردانی ، راه خودت را پیدا کن ، اگر نبض گیر خوبی نیستی  ، منتظر توهین باش ، توهین مثل  سیل است فقط وقتی می توانی خودت را نجات دهی که به  صدای ان ترتیب اثر بدهی یا از  اورده های کف ان داستان را بفهمی ، اگر تعلل و مس مس کنی ،  در مسیر سیلاب فرصت استمداد هم وجود ندارد  .

سیاست مدا ان هم باید اینرا بفهمن که بر حکمت اصرار نکنن ، چون یک نمونه هم در تاریخ وجود ندارد که این کار با اصرار پایدار بماند ، البته اگر معنای پایداری را بفهمند . پایداری دوام اوری در برابر جریانیست که خسته می شود مثل سگی که از ایستا دن پای درخت خسته می شود ،  نه لج بازی با جریانی که خسته و مستهلکت  می کند مجبور به اخذ تصمیمات عجولانه و نابخردانه ات می کند زاویه هایت را هر روز تنگ تر می کند  و در اخر کیش و مات 

صبوری کن

یکی از توهین هایی که به من این روزها و سالها در ایران می شود نام گذاری کوچه ها بلوارها میدانها ....  حالا یک تعداد زیادی از اسامی که کلا نمی شه در موردشون نوشت ولی چرا ما میدان آزادی داریم ، چرا میدان استقلال داریم ، چرا بلوار پیروزی داریم ، چرا خیابان انقلاب داریم . آیا این اسامی را به منظور متلک استفاده کرده اند . کدوم آش کدوم کشک  ، دارید از چی حرف می زنید  ، ما کجا و این حرفا کجا  . درسته که اسیر و برده هستیم ، درسته که مفلوک به نظر می رسیم ، درسته که سرامون تو سطل زباله است ، درسته که .... ولی دیگه توهین چرا ،  دوست دارید عذابمون بدید ، بهمون بخندید ، کجاتون خنک می شه با این جور خندها .  اگه واقعا جای من و شما عوض بشه من با تمام نفرتی که از شما دارم بهتون توهین نمی کنم  اسم تمام میدانها و خیابانها را اسامی گلها می ذارم تا بتونید تو خیابونا راه برید ، بتونید به سبزه میدوناتون نگاه کنید ، ایده ها ، عقاید و نمادهاتون  را از سطح شهر و روستا پاک کنید  ، سطح شهر جای تسویه حساب نیست ، قلم هاتون را وردارید و یک قلم هم بدید دست دیگران ، شما هر چی دوست داری بنویس و دیگران هم همین کار را بکنن و  مردم هم انتخاب کنند . زندگی ارزش این را ندارد که مثل بختک بیفتیم روی هم  یک روز این سواره باشه و روز دیگه اون و بعد .... 

می دونم کار من از این حرفا گذشته ، به حال خودم افسوس می خورم  و نمی دانم چگونه تمربنی برای صبور بودن لازمه 

کاسبی من

یک زمانی تو کاسبی به این فکر می کردم که سرم شلوغ باشه ، آرزوی اینو داشتم که دوست و رفیق ، بیگانه و دشمن بگطد کاسبیش خوبه سرش شلوغه . زمان گذشت من بیگاری می کردم و گاه در جا می زدم و لذت کاسبی را نمی بردم ،  گوش متوجه حرفهای این و ان بود . 

مدتی گذشت گفتم مشتری خط قرمز منه ، احترام به مشتری شعار کار و کاسبی ام شد . مشتری ها گاهی برایم گربه می رقصاندن و من تحقیر  می شدم . می گفتن به من لطف می کنن که به تالارم می ایند  و گر نه نمی دونم کی چی گفته ، کی کجا سفارش کرده و هزار حرف نگفته دیگر 

باز هم مدتی گذشت حالا با وجدانم معامله می کنم ، هر کسی دوست داشت بیاد هر کسی دوست نداست نیاد ، رهای از این حرفها هستم ، امدن و نیامدن دیگران فکر و هوشم را پر نمی کند ، صاحب مجلس ها برایم یکی هستند مثل هزار نفر میهمانشان ، به انها مرتب می گویم من کارم را امضاء می کنم کیفیتم را تضمین می کنم و امانتدار مجلس شما هستم ولی این کار را بخاطر شما نمی کنم ، این کار منه و این شخصیت منه . جزئی از خوبی من نیست وظیفه ایست که قبول کرده ام 

زمان لازم بود تا از کاسبی ام لذت ببرم ، چایی ام را عنابی بخورم ، و با کلیپ های خنده دار دوستان بخندم و غرور کاری ام را داشته باشم

عاشقانه های دیر هنگام

خیلی دوست دارم دلی بنویسم . خیلی دوست دارم دوباره به عاشقانه های رمانهای قرن نوزده و نیمه اول قرن بیست اروپا برگردم . من لون بلندیهای بادگیر را دوست دارم . انت و سیلوی و رومن رولان و دافنهدوموریه .... زندگی در همین عاشقانه هاست ، وقتی که دختر پسرها عاشق چشم و ابروی هم می شدن ، نه عاشق ماشین و دک و پز هم . ایا دنیا نادان تر شده ، ایا خشن تر شده 

وقتی می گویند تمام ثروت دنیا دست دهدرصد مردم است باید این حقیقت را پذیرفت که دنیا بشکل فجیعی تبدیل به نظام برده داری شده ،  شاید صنعت خوبیهایی داشت که ایدلولوژی را عقب زد و رفاه اورد ولی نابرابری هم اورد ، خشونت را بیشتر کرد و احساس را کمتر کرد . حتی در دنیای متمدن هم مردم پر مشغله هستند سرعت زندگیها زیاد شده ، برند ها و مدها تجمل گرایی ها  انسان را از هیبت انسانی خارج کرده . مثلا زن رونالدو می گه من تو خانه رونالدو گم می شم ، قایق های تفریحی و ماشین های لوکس و .... وقتی همه چیز پول باشد زیبایی واقعی هم از بین می رود دیگر نمی دانی ژل و کرم را بوس می خوری یا لب و لوچه را ، از روباه  خوش خط و خال جوجه تیغی بدنیا می اید . مذهب رنگ معنویت خودش را به زرق و برق داده نمادهای مذهبی از انقلاب صنعتی بیشترین  بهره را برده اند حالا گنبد های طلایی و مناره های بلورین و آینه کاریهای تجملی نماد دین و خدا شده اند . 

بی شک علم باید ترک تازی کند ولی  در تزریق علم و تکنولوژی به جامعه باید حائلی داشته باشد ، فریب همه جا هست و ما الان طوری داریم خودمان را فریب می دهیم که نمی فهمیم کی ده سال و ببست سال و سی سال گذشت  . چون تمام روزها و سالها یا دنبال پیش بردن نقسه های خودمان هستیم یا در پی اجرای نقشه های دیگران که زندگیمان را طراحی کرده اند .

باید تعبیر های انسانی و فلسفی به کاخ های ریاست جمهوری و دفاتر مدیر کلی و کارتل های مالی برگردد . مدیران  نباید صرفا افراد متخصص باشند ، عاشقانه ها باید به زندگی برگردند سرعت زندگی باید کم شود . در غیر اینصورت یا مسابقات تسلیحاتی یا هوس ها و رقابت های فضایی یا جنون انی یک دیکتاتور .... همه چیز را به ویرانی و تباهی خواهد کشاند 

از بزرگان ایل گله دارم

دوازده بهمن بود ، ولی من نمی دانستم چه روزی است . خیلی بچه بودم ، روستای ما انزمان خیلی روستا بود ، عده زیادی در خانه عزیز نباتی جمع شده بودند تا تلوزیون ببین ، منم  از زیر دست و پا جلو رفتم ، رفسنجانی را دیدم که حرف می زند چهره اش یادم نرفته ، از حرفهایش هیچی نمی فهمیدم ولی به کلبه حسن و کلبه شاکری و حین بی بچه و حسن حج اسماعیل و حسن گل گل و ممد گلور و جواد بی آقا و غلام سیاه و عباس سوفچه و کلبه دلاسا و ... ایمان داشتم . فکرشم نمی کردم اینهمه ادم حسابی که بزرگان کوچه و ده ما بودن همشون روی هم یک آدامس خروس نشان هم نتونن باد کنن . من هنوز هفت سالم نشده بود  ، فکرم این بود که ادمهای بزرگ همه چیزشون مرتبه ، اصلا حرف ، کار و رفتار و .... به من گفته بودن حق با بزرگترهاست  و حرفهای انها هیچ جای شک و شبهه ندارد  ، تقریبا هفت سال بعد من نوجوانی بودم با تمام قید و قیودی که از این جماعت اموخته بودم مخصوصا از پدرم من روزهای بلند تابستان را روزه می گرفتم و موقع سجده رفتن چنان مهرم را دور می گذاشتم که فرش زمین می شدم  ، در نماز شبم اولین اسمم این بود اللهم المغفر لایت الله خمینی ... و هفت سال بعد یعنی در ببست سالگی درست من در نقطه ای بودم که الان هستم  . از بیست سالگی هیچ چیزی به شعور من اضافه نشد . در ان سالها من یک اخراجی از حوزه بودم ، یک طرد شده از طرف خانواده بودم ، و یک هرهری مذهب بین دوستان  و یک بلاتکلیف 

من فکرش را هم نمی کردم قضیه به این شکل باشد ، باورم نمی شد  که مردان خانه استا عزیز نبات یک مشت هپلی هپو په په باشن .... نه  نمی شه حتما باید اشتباهی روی داده باشد ،  این واقعیت نیست ، دوازده بهمن .... تلوزیون سیاه سفید ... بابای علی عبدلله و کلبه حسن و  شوخی های غلام سیاه .... تصویر رفسنجانی گاهی برفکی می شد ...... روستا زیادی روستا بود .... دنیا  هوس بازی اش گرفته ، .....

نمی دانم ذهن مشوش منم برفکی شده است 

مسافرت

الان تو فرودگاه منتظر رسیدن آذر و ساتگین هستم . رفته بودن کیش ، من که تا به حال کیش نرفتم کلا مسافرت زیاد نرفتم ، ولی به بچه ها می گم شما منتظر من نشید ، شغل من اینطور نیست که زیاد بتونم مسافرت برم . شاید اینطور به نظر برسد که زندگی را خیلی جدی گرفته ام ، ولی درونم اینطور نیست ، از تو ، هم از عقل خالیم هم از سخت گیری و هم از جوش و خروش ، فقط به اندازه ای که شام و ناهار خانواده راه بیفته ، زور می زنم

خب اینا زنگ زدن گویا هواپیما نشسته ، هوا هم که سرده ....

عده ای این گاری ها را دارن که بار کشی کنن فکر کنم اسم گاری شون  هست ترولی  ، هوا هم خیلی سرده ، با نگاه به این کارگرای خدماتی ادم خیلی زود می فهمه پول دراوردن خیلی سخته ، این دوستان هم مثل همه کارهای خدملتی درامدشون به ریال و مخارجشون با دلاره 

مردم در تحمل سرما گریزان به سمت تاکسی ها و یا ماشین هایی که دنبالشان امده اند  ،  بی  تابند  . اینجا نقطه ایست که اهمیت زیر ساخت های  یک کشور دیده می شود . جامعه نیاز به امکانات دارد با حرف  درست نمی شود ، هواپیمای خوب ، فرود گاه خوب  ، 

پلیس خوش اخلاقی به تورم خورده ، مشخص می شود دنبال عقده گشایی نیست ، با شوخی با همه حرف می زند ، چقدر لب پر خنده به پلیس ها می اید . 

خلاصه چمدون به دستهای ما هم رسیدن ، خودشان هم از همون دور می خندیدن از اینکه این همه خرت و پرت خریده اند . کلی تعریف کردن ، کلی لباس خریده بودن ، برای منم شرت و جوراب اوردن ، نرم و راحت هستند مررررسی

مسافرت روحیه و تجربه و نگاه خاص خودشو داره

عصر گرافن

راز و نیاز راه نیست ، اشاعه گدا بازیه . باید مکالمه درست با خدا را یاد گرفت ، قبل از هر چیزی ما نیاز داریم  یک گفتگوی سالم درونی داشته باشیم  . مکالمه گریه و ضعف نداره ، التماس نداره ، یا یک چیزی که می خوای مال توست یا تو مال کسی دیگه ای رو می خوای ، سلامتی جسمی نیز از سلامتی روح و روانه همه مریضی ها از عدم ارامش شروع می شه از عدم تعادل  . 

نقطه اول تعادل و ارامش گفتگوی سالم با خداست ، مهم ان است که این گفتگو برای گوینده واضح و روشن و همراه ادا اطوارهای مناسب و حفظ تشخص باشد  . گفتگوی با خدا بیشتر یک نوع سازگاری با فضا و موقعیت است ، تا در یک لحظه دوباره تمام کارها را از نظر بگذرانی و در انچه انجام داده ای ایمانت را ببینی . راز و نیاز و ورد ادعیه مش قلی میرزا گفتگوی با خدا نیست . بهتر است اگر از ترس انسانها  نسبت به خدا کافر شده ایم این موضوع را در گفتگوی درونیمان بیان کنیم  ، اقل کم به خودمان دروغ نگوییم  . گاهی وقتا  انسانها چنان حق به جانب رفتار می کنن که خودشان هم فراموش می کنن جای ترس و خدا را عوض کرده اند ، خدا انقدر تواضع قوز مانند لازم ندارد .

اگر در مکالمه با خدا به گفتگوی درست نرسیم ، خدا هرگز دل ما را گرم نخواهد کرد . مثل انسانهای غار نشین ، مثل فکرهای بدوی ، مثل نگاه یک زن وحشت زده  عصر حجر به کسوف و خسوف نگاه کنیم و بعد انتظار نداشته باشیم که در قرن انسان خدایی (( هوش مصنوعی ))  زندگی می کنیم . مغلطه امکانات قرن بییت و یک توهم تمدن را برای خیلی ها ایجاد کرده ، انها که نان خور نیم روشنفکر  دنیا هستند ،انها که  با گوشی اپل و ماشین ضد گلوله به عتبات .....

میلیونها سال طول کشید تا انسان به عصر گرامافون برسد  ولی فقط چند سال بعد خودش را در استانه ورود به عصر گرافن  دید 

اما نه حالا حالاها

خدایا به من بیاموز چگونه با حد اقل هایم خوش باشم .

خدایا هر روز به من خوش بودن را یاد اوری کن . من سالها تو را یاد کردم امروز کله ام از این همه توهینی که کشیده ام فرو افتاده ، دیگر نمی توانم مثل قدیمها برایت نماز بخوانم و روزه بگیرم خودت بهتر می دانی لاس زدن با دوست را دل خوش می خواهد . حالا تو بیادم من باش تا بفهمی چقدر سختی کشیدم وقتی هر روز تو سرم زدن و گفتن بیاد تو باشم ، از بچگی که کله سحر مادر با لگد بیدارم می کرد و بابا چقدر اخم و تخم داشت که بچه اش کله سحر  تو را یاد اوری نکرده .

حالا می بینم درست که بدنیا امدن چیز خوبی بوده و هست ولی خلاصه من برایت فرم پر نکرده بودم و یا در لاتاریت ثبت نام نکرده بودم ، خب الحق والانصاف انچنان هم جای منت گذاری نداره که اینهمه ادم و پیغمبرو و امام و اولی الامر منکم  بفرستی که مبادا من یک لحظه از یادت غافل بشم . اون کشکی که می گفت بودن یا نبودن مسئله این است تاریخ انقضاش تموم شده

حالا یک سری حرفهایی باهات دارم که خب دیر نمی شه ، بعدا می گم ، فعلا یک لطفی بکن  به من بگو چگونه بدون هیچ ابزاری از شادی ، شاد باشم . لطفا تو هم مثل این سوپر  دکترهای روانشناس اینستاگرامی نگو ، با داشته هایت خوش باش ، به این فکر کن که اگر کفشی نداری خیلی ها هستند که پایی ندارن 

خودت می دانی این حرفها مغلطه است ، زندگی داشتن ها و نداشتن ها نیست ، زندگی سیر منطقی داشتن ها و نداشتن هاست  که این سیر منطقی از بین رفته 

حالا حرفمی زنیم فعلا شبت به خیر حالا اگر اون ور زمین باشی باید بگم روزت به خیر ....

نقطه ایکس

زندگی چیزی جز احساس رضایت از بودن نیست . با این وجود جدیتهای خودش را دارد .  مهربونی ساحلی دارد به نام خریت ، نمی توان قایق مهربونی را تا این ساحل پارو زد . همیشه یک نقطه ای هست که ما در ان نقطه تعریف می شویم  اگر خودمان را در ان نقطه که ما اسمش را می گذاریم نقطه ایکس لخت و عریان نشان ندادیم مرزهای فلاکت را خیلی زود و پشت سر هم خواهیم شکست .  اگر می خواهی لنگهایت دراز کنی و کسی قلم هایت را نشکند باید همه چهره عریانت را در نقطه ایکس دیده باشند  و اندازه دولت را بدانند (( برای خانمها برجستگی ها بهتر از دانستگی ها عمل می کند )) 

حالا که رفتیم تو پرانتز بذارید مدتی در پرانتز بمانیم ، درست است که داشتن دول و خایه مثال است و در مثل مناقشه نیست ولی راز یک زندگی خوب به دو چیز بستگی دارد یکی به پهنای باند یکی به درازای برج مراقبت و این حقیقتی است که مثل پول هر چند همه انرا چرک کف دست بخوانند دست اخر در تصور لحظه ایکس به ان احترام می گذارند 

باید هم از خودمان یک تصویری از نقطه ایکس به اطارافیان بدهیم و باید یک تصوری نیز از نقطه ایکس اطرافیانمان داشته باشیم . اینطور می دانیم باید با طناب چه کسی به چاه برویم .

اگر مردم از مدیران مملکتشان تصوسر نقطه ایکس داشتند  هرگز پشت سر او را خالی نمی کردن تا به صف مرغ بروند .  شاید مردم گاهی اشتباهی سر از نقطه  ایگرگ هم دراورده اند  . در هر صورت نقاط اشتباهی زیاد است ، گاهی پوشیدن لباس شیر شبهه عریان ایجاد می کند ، گاهی یک ماسک ، گاهی یک ناز ، گاهی .... نقاط ایگرگ زیادن .

با تمام ریز بینی ها ، زندگی چیزی جز احساس رضایت از بودن نیست

 

تفو بر تو ای چرخ گردون ، تفو

می نویسم تا فراموش کنم یک ایرانی هستم . نوشتن به من حس انسان بودن می دهد . ارامم می کند .

می نویسم تا دردهایم طبقه بندی شوند و من بتوانم کنترل مغزم را بدست بگیرم ، که درد است ایرانی بودن که ننگ است ایرانی بودن 

می نویسم تا بیاد مادرم بیفتم که می گفت همه کارار تیار می ره (( همه چیز روبراه می شه )) ولی بازم دست اخر این حقیقت هست که مادر من و امثال او بودن که این همه بدبختی و فلاکت و رنج و حقارت را مثل یک شونی کهنه بچه (( پوشک کثیف بچه ))  زدن تو صورت ما 

می نویسم تا بتوانم به دروغ معلم اخلاقی باشم برای نسلی که رو به تباهی و پوچی و حیرت آویزانن

می نویسم تا به جای اشکهایم انگشتهایم جاری شود چون اینهایی که من می شناسم از درختانی بیرون زده اند که احمقان به پایشان اشک ریخته اند 

می نویسم تا ناخن های چرکین افیون  جهل و وعده و وعید را در کاسه خانه پدری نبینم

می نویسم تا بیادم باشد ، من قرار نیست تاوان شکست قومم باشم ، قرار نیست کولم را زیر تاق کسرا بدهم ، قرار نیست کاسه لیس نسل سوسمار خورها باشم . یادم بماند آزاد زندگی کنم 

می نویسم تا خاطره ای از من بماند ، شرابی بیندازم تا کهنه شود  به امید روزی که مست کند نسلی را که روزی بی دلیل فریاد زدن و روزی بی دلیل ساکت ماندن

هندسه

دنیا چیزی جز هندسه نیست ، اینکه عده ای بیایند و بگویند ما سردار بزرگی جنگی هستیم صرفا یک گنده گوزیست ، اینکه یکی بیاید و بگوید من جراح بزرگی هستم فقط یک حرف مفت است ، اینکه یکی بگوید من راننده قابلی هستم یا اصلا قهرمان فرمول یک هستم ، یا یکی بگوید من اشپز ماهری هستم یا یکی بگوید من کشاورز نمونه ای ...... اینها همه حرف چرته .  رزمنده کیلو چنده ، همه سربازا دستشون تو خاشتک رفیقشونه و سنگرا برای خیلیا بیشتر ... کلا علم پزشکی علم نیست یک نوع تجربه و اموزش و تکرار است  که هر کسی قادر به انجام ان می باشد حالا یکی با انجام ده مرتبه راه میفتد یکی با تکرار پنجاه مرتبه ..... حالا منظور من از این حرفا چیه . منظور من اینه که دنیا داره توسط انسانهایی که نظر به ظاهر ممکنه خیلی هم ضعیف و مردنی به نظر میان اداره می شه ، دنیا داره توسط مهندسین اداره می شه حالا چه مهندس فکر و ایده و چه مهندس جنگ و چه مهندس  لوازم پزشکی و چه مهندس لوازم اشپز خانه ....  بقیه مردم فقط دارن پزش را می دن ، این ماشین هست که با مهندسی درست داره کار را انجام می ده راننده نیست که با بوق زدن می خواد باد به غبغب بندازه .

دنیا چیزی جز هندسه نیست و خدا در خلقت کاری جز مهندسی انجام نداده و هیچ انسانی نمی تونه جانشین خدا در زمین بشه مگر اینکه کار مهندسی کرده باشه  . 

منظور من از بیان این مسئله تعریف کردن از مهندسین نیست و کلا منظورم از مهندس صرفا واژه مهندس که متاسفانه در دانشگاههای ما به گند کشیده شده و صرفا به بنا و برق کار اطلاق می شود نیست . هدف من ارج نهادن به افرادیست که دارن کار فکری و تخیلی را با عمل و واقعیت پیوند می زنند  و انچه در تصورشان می اید را  به وجود می اورند گاهی از شتر الهام می گیرند و گاهی از مرغابی  و ...

دنیا و خلقت چیزی جز مهندسی نیست

گاهی وقتا

درک این موضوع که رئیس جمهور ، شاه ، رهبر ، نخست وزیر و ... باشی خیلی چیز خوبیه و لذت بخشه  ، خب درکش خیلی سخت نیست . مزه هم می ده . ولی مشکل اینجاست که بعضی ها فکر می کنن حاکم مردم هستند و مردم محکوم انهایند  لذا مثل محکومین با مردم برخورد می کنند ، بعضی ها فکر می کنند فقط اونها می تونن حکومت کنند و دیگه هیچ کسی مثل اونا بلد نیست حکومت کنه لذا حکومت را ارث پدری شان می دانن ،  بعضی فکر می کنن حکومت با مسلط شدن بر یک قومی بوجود میاد به منظور چپاول اون مردم و سرزمینشان ، کلا بعضی ها فکر می کنن آقا و سرور مردم هستند و خود را جانشین فرعون می دانن و در دوران حکومتشان به جای خدمت به مردم تلاش می کنن پایه های قدرت شان را محکم کنند چه با ایجاد ترس چه با فقر چه با قتل مخالفین و هزاران کار نشسته دیگر 

گاهی وقتا همین حکومتی که نظر به ظاهر خیلی جالب و دوست داشتنیه ، تبدیل می شه به کثیف ترین کار و گاهی کار به جایی می رسه که حاکمان منفورترین افراد بین مردم هستند . این سطح از قدرت تقریبا همون افتادن از اون ور بامه . وقتی که حاکمان بیشتر به گروهی مسخ شده شبیه هستند  که گویی متعلق به دنیایی دیگرن   . گاهی اوقات شکل جامعه و حکومت اینقدر از واقعیت خارج می شود که زندگی بیشتر به یک فیلم کارتونی  می ماند با کارکترها و نمادهایی از جنس خیال  .

گاهی وقتا حکومت کردن  دیگر چیزی جز اسیر کردن مردمان نیست و این یعنی لذت بردن عده ای بر روی تلی از اجسادی که کشته ان  . 

گاهی وقتا باید به حکومت و حاکمان تف کرد .

دوران گذار

روشنفکری در ایران یکی از مسخره ترین حرفهاییست که من می شنوم . روشنفکران ایرانی زمان شاه اونایی بودن که از شاه بد می گفتن حالا در هر قالبی ، روشنفکران امروز اونایی هستند که یا می خواهند غیر مستقیم بگن علم غیب دارند ، یا می خواهند مذهب را به چالش بکشن ، یا کارشناس سیاسی و اقتصادیند یا  ناهنجاریها و مشکلات جامعه را تجزیه و تحلیل می کنن ..‌‌..

این نوع روشنفکری که در ایران وجود دارد یک نوع کلاشی  و مردم فریببی است  . حالا چه با عینک دودی انجام بشه چه با تسبیح  . ما با این فرمونی که داریم جلو می ریم دچار یک نوع دور و تسلسل می شیم که در سبو چیست اونی که من خوردم تو چی خوردی اونی که در سبوست  .  ما در هر صورت اسیر نفرت و کذب و دروغ و ریا و چماق و خرافه و سرقت و ارعاب و چپاول  و خود خدا انگاری  ، خواهیم ماند و دور یک سکه خواهیم چرخید اگر بگوییم چرا اینقدر اراذل و اوباش زیاد شده اند خواهند گفت چون حکومت دینی است و اگر بگوییم چرا حکومت دینی است می گویند چون اراذل و اوباش زیاد هستند .

 وشنفکری مردم ما  دچار همین دورو تسلسل است  روزی که اساتید و دانشگاهها آزاد بودن ، اساتید و دانشگاهها معترض و روشنفکر مابانه بودن ، وقتی که اساتید اخراج و دانشگاهها خارش گاه شدن ، اساتید و دانشگاهها سکوت و موافق رفتار کردن . 

این در یک کلام به این معناست که روشنفکر ما نون به نرخ روز می خورد ، سر حرفش نمی ماند ، از منفعتش نمی گذرد ، دانشش  شجاعش نمی کند ، بی غرض و بی طرف باقی نمی ماند ، 

در نهایت ما مشتی شعبان بی مخ هستیم که یک روز در لباس سبیل کلفت و کلاه شاپویی ظاهر می شیم و یک روز در لباس .....

ما داریم الاکلنگ بازی می کنیم همیشه لنگای یکی مون رو هواست  و مجبوریم تعادل طرف مقابل را حفظ کنیم چون بقای ما منوط به بقای اونه که به ظاهر   طرف و مقابلمونه   

ذات و ماهیت و اساس وجود ما با روشنفکری و پاکی و راستی و درستی مغایرت داره ، و الان علی رغم نظر اونایی که فکر می کنن  نسل امروزی از ارزشها گذشته  من معتقدم  بازی رفته اون ور سکه  حالا ببینید کی لنگاتون می ره بالا  اون وقت بازی الکلنگ  را بیاد داشته باش و یقین بدون این بازی بر پایه تعادل سواره و خودشو ترمیم می کنه ، این بازی مقدمه گذار نیست