آنتونیو باندراس

من معتقدم 

ممکن است خود فرد نتواند سطح اقتصادی اش را مشخص کند چون ابتشاد به خیلی چیزها بستگی دارد حتی به کمی چاشنی شانس

ولی معتقدم همه افراد می توانند سطح اجتماعی شان را مشخص کنند 

اول انکه هرگز دروغ نگوییم

چون دروغ گفتن توهین به شعور دیگران است و دیگران را از نیات خوبی که در مورد فرد دارند ، منصرف می کند 

ثبت موقت می کنم

الان در رستوران خاور خانوم هستیم در چابکسر  . من که کباب ترش سفارش دادم

صبح رفتیم جواهر ده ، عسل خریدبم و جنسینگ 

پرتقال کوهی اش عجیب خوب بود  . من تا به حال در عمرم پرتقالی به این شهد و نازکی نخورده بودم .

یکی منو شبیه کرده به انتونیو باندراس 

اینم شده فعلا یک سوژه 

ثبت موقت

موقع بیرون امدن خود خاور خانوم اونجا بود یک عکس باهاش گرفتم . زن متین و کم حرفی بود .  اینکه چطور زنی تونسته یک مجموعه موفقی رو راه بندازه  داستانیست که باید گفت گاهی باید کار خدا را به خدا گذاشت

.....

بعد از  جنگل نور و صرف قهوه در باسیکل ران که قهوه بسبار خوبی داره الان دوباره برگشتم به گتاب همون خونه بابای هادی ، خونه ای که حالا نه هادی توشه نه باباش و نه مادرش  ولی صفای همشون هست 

امشب منتظر محسن خروشیم که داره از تهران میاد ابنجا  ، محسن از رفیقای مشترک من و هادیه

هادی به من می گفت مهدی زمخت

روزهای مردابی

انزلی فوق العاده زیباست

ما با یک بومی امده ایم مرداب ، درست وسط اب  یک کلبه چوبی داره  تا چشم کار می کنه این مرداب به هر طرف ادامه داره . من لب پنجره ایستاده ام . ماهی های کوچک زیادی داخل اب هست و یک مار بزرک که روی جلبکها افتاب گرفته

عمو حسین می گه این مرداب ببست و پنج هزار هکتاره . من واقعا فکرشو نمی کردم این همه زیبایی ابنجا باشه . 

وسط اب گفتگوی عمو حسین در مورد فقر ، فساد و بی تدبیریه ، من واقعا ساکتم  ، ساکت صم بکم . فکرشو نمی کردم اینجا هم این جور مکالمات باشه ،

ما با قایق بسمت مرغابی ها رفتیم ، مرغابی های زیادی روی آب تخم گذاشته اند ، انها قبل از رسیدن ما روی تخم ها را می پوشاندن ، دیدن لانه های معلق روی اب  و صدایی که نیایش محض زندگیست .

در ان سوی مرداب قرار است پیش یکی ناهار بخوریم ،  کیفیت غذا بماند ، چیدمان خاص و نوشیدنی هایی که انتخاب را سخت می کند  . 

من عاشق مزه های روی میز شدم 

چنجه ، زبتون با یک طعم خاص و چند دسر که تا به حال جای دبگری نخورده ام و یخ و دلستر لیمویی  کار نوشیدن گیلاس  های سنگین را راحت می کند گویا زیر سنگ های اهرام چرخ دنده گذاشته اند ، با این وجود یکی از همراهان دوباره کله می شه ....

الان به رامسر امده ایم و شب داریم می ریم ساحل .

جای همه دوستان خالی 

در سفر یاد گرفته ام خوب تر از همیشه بخورم و بنوشم

بهتر از خانه بخوابم و بکنم

 

به سلامتی زلنسنکی

این روزا نمی دونم حال اوکران چطوره

واقعا دلم برای دیدن چهره خسته زلنسکی تنگ شده 

نمی دونم این روزها را چگونه سر می کنی 

من که امده ام مسافرت  الان در بندر انزلی هستم در یک گوشه دنج روبروی دریا نشسته ام . 

زلنسکی تو و امثال تو برای من تمام معنای زندگی هستید ، قلبم تحسینت می کند ، تمام پیک هایم را به سلامتی تو زده ام 

پوتین یک آشغال است که دارد از روده متعفن تاریخ خارج می شود ، خیلی ها هستند که دارند میلیاردها خرج می کنند تا با نصب عکس و تابلو و تبلیغات پرو پاگاندایی در کویو برزنور میدان و در بلوارها می خواهند اعلام حضور کنند . ولی حضورشان فقط روی همان تابلو می ماند و چهره های مسخ شده شان چیزی جز لعن و نفرین مردم را به همراه ندارد .

زلنسکی تو یک فرد ساده و بی ادعا بودی که به همه گفتی سیاست یک حقیقت نیست بلکه حقیقت یک سیاست است . 

دوست داشتم همراه سربازانت با این کثافتهایی که هیچ ارزشی برای انساانها قائل نیستند و فکر می کنند مردم خر هستند و انها خر سوار ، بجنگم  . شاید مثل تو ادم شجاعی نیستم  ، شاید هنوز زمان محک خوردن من نرسیده است 

اگر روزی مثل تو رئیس جمهور شوم از تو حرف خواهم زد که چگونه یک فرد واقعی می تواند ملتی را متحد کند . چگونه یک فرد واقعی بدون هزینه های فریب و ایجاد رعب و وحشت و سوق دادن مردم به دنیای توحش و جهل و چماق بدست خرس دادن و .... می تواند حکومت کند 

انگاه که میدانها ، میدان باشند ، ساحل ها ساحل باشند ، بارها بار باسند ، ورزشگاهها ورزش گاه باشند در این جور فضایی است که می تواند مسجد هم مسجد باشد . زمانی که افراد فرعون وار و بختک وار بر سر مردم خراب نشوند و سبستم بصورت مافیایی و با مدیریت پوتین  و الهام از کا گ ب  ، در لحظه های شاد و ساده زندگی مردم حضور نداشته باشند 

ساحل گیسوم امروز چقدر زیبا بود 

گردنه حیران ، انسان را متحیر می کرد و من در تمام این مدت حتی وقتی در لبه کوه یک ترانه خوان سر میز من امد بهش دویست هزار تومان دادم تا برایم چند تا ترانه از ازادی از التیام و از عشق بخواند و همه را تقدیم تو کردم مثل تمام پیک هایم  .

پس آرام باش و ارامم کن  

چون تو تنها حقیقتی هستی که می توانم با چشمانم انرا ببینم    تو انسجام یک مفهومی . 

درود مرا بپذیر 

تو امروز دیگر ریئس جمهور اکراین نیستی  ، تو یک سربازی که هر روز با مرگ تک تک سربازانت می میری و دوباره  با نفس تک تک سربازانت جان می گیری

از سوئه چاله تا سر عین

تو یک ریتوران نشسته ایم  ، جاده بین اسالم به خلخال 

امروز صبح ارتفاعات ماسال بودیم منطقه سوئه چاله . اونجا هنوز برف داشت  ، ولی طببعت فوقالعاده زیبا بود .  دیشب هم هتل رویال خوابیدیم  کنار رود خانه و یک کوه زیبا  . 

اینجا می خواهیم چنجه بخوریم ، و بعد می ریم سمت سرعین  . 

طبیعت خدای من است ، زبان خدا چیزی غیر از طبیعت نیست . طبیعت که هیچ چیزیش اتفاقی نیست  واقعا یک طبیعت زیبا مثل یک تالار زیبا نیاز به یک سرد خانه عالی داره که من این سرد خونه را دارم در قله کوهها می بینم 

مسافرت  ادم را می سازه ، وقتی می بینی چطور بقیه مردم دارن زندگی می کنن  بهتر می فهمی کجای این نقاشی قرار داری 

ثبت موقت می کنم

 در سر عین یک جکوزی وی ای پی  گرفیم  ، من تا به حال طر عین نیامده بودم . ظاهرا فقط اب گرم زیاد داره با عسل و هتل . همه خونه های شهر هتل اپارتمانه 

با  یکی صحبت گردم قرار شد فردا صبح برامون سرشیر گاو میش و عسل بیاره

من جای وبلاگ خونای قشنگ و نازنینم را در همه جای این سفر  خالی می کنم 

به امید روزی که علاوه بر این طبیعت زیبا ، شاهد دیدن مردمی زیبا و ثروتمند و با فرهنگ و شاد باشیم 

قلعه رود خان و کازابلانکا

دیشب در چابکسر خوابیدیم 

برای شام به رستوران خاور خانم رفتیم ، گفتن فقط ناهار داره ، لذا همون اکبر جوجه را زدیم 

یک بستنی هم از بستنی شقایق گرفتیم . 

بستنی شقایق چیزی نیست در چابکسر بشه ازش گذشت .

مجتمع تفریحی شقایق هم درست لب ساحله ، ولی هوا سرد بود . ما دو تا صندلی لب دریا گذاشتیم و بارون  رگباری می زد ، لباسمون خیس ولی گرم بود . از اینکه این دور دریایی نشسته ام که اون ورش پوتین نشسته حالم بد بود ، چقدر یک ادم روانی می تونه موج منفی داشته باشه.

دیشب به اونی که حالش بد شده بود از اونی که باید در شمال یک سره خورد ندادیم ، 

داریم اماده می شیم که بریم سمت قلعه رود خان . متن را فعلا  ثبتموقت می کنم 

.....

از قلعه امدیم پایین الان پایین کوه داریم چای می خوریم

من نمره یک شمال را به قلعه رود خان می دم چون هم کوهه هم ابشار هم ورزش هم بازار محلی 

اینجا فوق العادست 

داریم می ریم ماسال شب اونجا هستیم 

بازم ثبت موقت

نمی دانم فصل کشت و کاره برنجه یا چه کاریست که کشاورزان در مسیر مشغول کار بودن ، زنها هم کار میکردن ، کمر هاشون را می بندن و روسری شان را پشت گردنشان گره می زنن .

هتل رویال در ماسال زیر ارتفاعات کازابلانکاو قشلاقات  ،جای خوبیست  که فردا بتونیم بریم تو ارتفاعات  . به ماسال می گن شهر آبشارهای کوچک  ، 

بهشت اینجاست ، این همه زیبایی در نقطه ای از طبیعت یقینا توصیفی غیر از این نداره . 

اگر از تابلو های زشتی که در سر در مغازه ها نصب شده  و تعدادشون زیاد هم هست بگذریم

اگر از بافت های پراکنده و گاهی سنتی  شهرها و روستا ها بگذریم 

اگر از رستوران های بی کیفیت شمال بگذریم

اگر از جاده های شلوغ و خراب شمال بگذریم 

اگر از تابلو این همه آدمی که مامورین پوتین هستند و تمام بلوارها و میادین شهر ها را پر کرده اند بگذریم

اگر ، در شمالی کنسرتی نیست و ساحل کثیف است  ، بگذریم 

باید گفت 

طبیعت در شمال اعجاز کرده است ، گویا نقاش زمین به ناگاه به سر وجد امده و چنین تصویری افسون کننده و مرموز را  خلق کرده است ، دست مریزاد 

رامسر

بام رامسر 

با  تله کابین امده ایم  تو جنگل ، اینجا فوق العاده زیباست  ، هوا عالیست  ، اینجا می توان ادعا کرد 

چقدر ایران زیباست 

این فصل شمال ، با خلوتی نسبی که بدلیل ماه رمضان  بوجود امده و هوایی که یک لحظه گرم و مطبوع و چند لحظه بعد کمی سرد و سوزشی می شود  . 

یک الاچیق اینجا هست کنار رستوران ، چایی می خوریم من کوله را کنارم گذاشته ام و وبلاگ می نویسم ، یک عده کوهنورد دارن از سمت قله میان پایین فکر می کنم با دیدن کوله ی متوجه شدن ما هم اهل کوهیم . من پایم را که بشکل ولنگاری دراز کرده ام جمع می کنم و خیلی واضح می گم به احترام کوهنوردان می شه مودب نشست ولی خیلی ها ارزش این احترام را ندارند  . یکی از کوهنوردان کنار می می مونه و با هم خوش و بش می کنیم . 

امروز صبح حال یکی از همسفرها بدلبل چند پیک اضافه خوب نبود ، بردیمش درمانگاه یک نروبیون بهش زدیم و یک ضد تهوع  . حالش بهتر شد  . تو ماشین بازم نق و پق می کرد دور یک میدون اب میوه فروشی بود  ، ایستادم گفتم یکی از هم سفرامون زیادی خورده ، چی براش خوبه ، فروشنده یک اب هویچ به من داد گفت بده اول اینو بخوره بعد بیا ،دوباره  چند تا کیوی داد و گفت اینم بعدا بهش بده  ، دست اخر یک قهوه زد با انرژی زا...... خلاصه فروشنده بهتر از هر دکتری کار ما رو راه انداخت . در حالی که  من فقط گفتم مرسی  ، او همه کاری که بلد بود را انجام داد ، 

چقدر ایرانیها زیبا هستند

جیف این ایران زیبا و این ایرانیها زیبا که .... 

لعنت بر بعد از ... که 

آمل

نمی دونم تا به حال متنی تو این عالم نوشتم یا ننوشتم

باز دلم گریه تنهایی می خواد 

برمی گردم تا بببنم کسی نیس

می بینم غم‌داره دنبالم میاد 

دو روزه بابل هستم ، پیش خانواده اقای حق شناس بودیم ، خیلی خوش گذشت جنگلهای بکر مازندران و سد شیاده و طبیعت فوق تصور . 

امروز غروب از بابل بیرون زدیم قرار شد اخر هفته بعد یک شب دیگه بیام اینجا چون یکیدو تا از دوستان دارن از تهران میان تا دور هم باشیم .

امشب امدیم آمل پیش پویان هستیم ، پویان کلا با یک گیلاس جلو در منتظر ما بود و الان من رو کاناپه ولو هستم ، گاهی صدای خنده بچه ها در فضا می پیچد  ، گاهی صدای هایده روحم را با خودش می برد .  

من که نمی دونم چند پیک زده ام فقط می دونم پیک و میک هوشیاری منو کم نمی کنه ، زندگی به نظر من در مسافرت و در بین دوستان و در عالم مستی زیباتر از الماس تاج ملکه انگلیس و باارزش تر  از ثروت ایلان ماسک است . 

 سلام من به دوستی ، به مستی به هایده به آمل و مردم با صفاش  

همه آمل جوادی نیست 

هر چند ممکنه در آمل هم یک فرد املی پیدا بشه

اندوه لبنان کشت ما را

چیزهای مسخره و موهن زیاد شنیده ام تا انجا که ذهن من قبول کرده من فردی هستم که هیچ اشکالی ندارد مورد اهانت واقع شوم . یکی از چرندیاتی که خیلی حد خر فرض کردن من را برده بالا و با لحن خاصی هم ادا می شه این ترانه است که می گه : 

اندوه لبنان کشت ما را  ....

مخصوصا اینکه طرف یک صدای دو رگه ای هم داره، گویا سوسک های ایران در دهان سراچ ریده اند . من این گونه خلط ها را نه می بخشم و نه فراموش می کنم .

سالها قبل ماه رمضان در فصل چیدن انار بود ، ما تعدادی کارگر لز روستای بزق داشتیم ، یکی از کارگر ها که اتفاقا جوان بسیار برومندی بود ، فکر کنم می خواست عروسی اش را بگیرد  روزها انار می چید و این کار سختی است ولی با این احوال می گفت من شبها بعنوان نگهبان در باغ می خوابم ، می خواست هر طور شده پول بیشتری بگیرد . بماند که پول عملگی هیچی نیست و یک نوع بردگی و بیگاریست . 

اسم ان جوان را فراموش کرده ام ، شبها که مادر غذا درست می کرد یک مقداری هم بیشتر می پخت و گاهی شبا من غذا را می بردم .

ان شب هم بعد از افطار مادر تلفن زد که بیا یه کم کوکو سبزی هست برای نگهبان ببر 

باغ اناری بابا بسمت روستای احمد اباد بود  ، همین وه از روستا بیرون زدم تاریکی مطلق بیابان را گرفته بود . تقریبا شش کیلومتر پایین از روستا چاه عمیق اخلاقی قرار داشت . باغ اناری شاید سیصد متر طول داشت  وسط باغ انارها را جمع کرده بودیم من بداخل باغ پیچیدم و انتظار داشتم نگهبان با دیدن چراغ ماشین به داخل راه بیاید و از من غذا را بگیرد  ولی کسی نبود ، کنار انارها دور زدم نور ماشین به همه جهت افتاد  ولی بازم کسی نبود . پیاده شده و چند مرتبه با صدای بلند داد زدم صدایم در سکوت شب تا دور تر ها می رفت ولی بازم از نگهبان خبری نشد 

.....

حسام سراچ دلت برای لبنان خیلی می سوزد برای ساحلش برای سینه های برجسته دخترانش ،  برای ...

 کجایش  برایت اندوه ناک است .....

......

از نگهبان خبری نبود لذا تصمیم گرفتم غذا را که در سفره ای پارچه ای بود کنار انارها به درخت ببندم و برگردم ولی نگهبان انجا روی علفها مثل مرده ای افتاده بود ،  خوابش هیچ فرقی با مردن نداشت خیلی بی مبالات و عمیق بود فقط یکی روی علفها افتاده بود و دکمه ی هوشیاریش را قطع کرده بود  ، تکانش دادم شایدم بار دوم یا سوم بود که یک هو از خواب پرید و چه بد جوری مضطرب بود ، قابل توصیف نیست درست مثل زنده شدن مردگان  غیر متعارف بود . 

بسختی توانستم ارامش کنم ، منم ، برات غذا اورده ام ، هنوز که سر شبه و ....

وقتی به سمت خانه می امدم ماه در روبرویم بود ، چراغهای ابادی سو سو می زد و من به این فکر می کردم که یک جوان چگونه از بدبختی و فلاکت از روستای بزق امده ابنجا کار می کند و چه می خورد و کجا می خوابد 

اندوه بزقان مرا کشت ، سرم را روی فرمان گذاستم و های های گریه کردم 

سراچ اگر اندوه لبنان تو را کشته به ک    یرم ،ریدم تو جنازت  . من بغضی پر شده ام از اندوه بزقان

 

شاید ما در مسیر برگشت هستیم

من فکر می کنم 

این انسانها نیستند که مشکل دارند 

این نوابغ هستند که مشکل دارند 

نوابغ فکر می کنن، انسانها مشکل عقلی دارند لذا عذاب می کشند که چرا حال و روز انسانها خوب نیست  ولی این مشکل در مردم عادی نیست بلکه در نوابغ مشکل وجود دارد . حالا توضیح می دهم

من فکر می کنم انسان یک حیوان  پدر سوخته است  و شعور و عقل این حرفا لازمه انسان نیست ، انسان حیوانیست که به خوردن و شاشیدن و ...اییدن و خوابیدن وابسته است . اینکه وقتی یک انسانی سرش می ره تو آخور دیگه بقبه حرفا همه می شه کشک و بقول یکی از دوستان که هر موقع من از دردهای کلان تاریخ زندگی انسانها حرف می زنم ، به ام می گه : فلانی حرفای تو مثل گوز بغل ک یریه ، به مخ کسی نمی ره . 

بله ، نوابغ فکر می کنن . انسان به همین که انسان است  ، انسان است  . نه این یک نوع ساده انگاریست . انسانها در حال تکامل هستند و چون حرکت رو به عقب هم در طبیعت وجود دارد باید گفت تکامل یک نوع حرکت چرخشی است و هنوز فقط یک درصد انسانها موجود در کره زمین به گونه ای از فکر و شعور رسیده اند که انسان را شعور می دانند ولی اوردن شعور در تعریف انسان خود نوعی بی شعوریست . 

من قبول نمی کنم که انسان حیوانی باشعور است . چون اگر خوردن و خوابیدن و .... اگر اینها شعورن ، سگ و گاو و پلنگ در این زمینه شعور بیشتری دارند .و اگر شعور چیزی هست که من و تو الان داریم بهش فکر می کنیم پس چرا اثار این شعور در بیرون وجود ندارد . 

درک این موضوع سخت نیست  که شکل زندگی و رفتار انسانها مبتنی بر شعور نیست  و این بی شعوری تا حدی مطلق است که خیلی با شعور ها در جایی از کار تصمیم بر بی شعوری می گیرن و این ادامه همان حرکت چرخشی انسانهاست که گویا می توان گفت انسان از یک حیرت بزرگ در  تمام زندگیش رنجور است . چنین به نظر می رسد که همیشه تا چشمه اب فقط چند قدم مانده ولی این تشنگیست که در اخر اتفاق می افتد . 

این امکان وجود دارد که انسان در مسیر تکاملی برگشت از انسانیت قرار دارد لذا روز بروز فریب ها و دروغ ها و واژگانی ساخته می شوند که فضای زندگی را الوده تر می کنند ، هیچ روح پاکی نمی تواند در یک فضای متعفن به حیات ادامه دهد  لذا بهترین مسیرانتخابی مسیر برگشت است

می رم سفر

می خوام برم مسافرت ، سمت شمال 

شمال برای من یاد اور هادی حق شناسه . دوست ایام دانشجویی . هر وقت شمال می رم تا سر خاک او هم می رم ، کوچه های خوب بابل  از تو صد خاطره دارن  .

پدر هادی هم بخاطر کرونا پارسال فوت کرد ، او هم برای من لبریز خاطره هاست . 

کلا مسافرت کم می رم ، این شاید بخاطر شرایط کاریم باشه ، شایدم کمی سخت  گیرم  می گم شادی باید تو دل مردم باشه تا بشه بینشون سفر کرد . 

ولی دیدن دریای خزر و جنگلهای شمال هم خوبه .  در نقاط زیادی از شمال دوستانی هم دارم  .

بچه ها در این سفر با ما نمیان ، ساتگین مدرسه داره و تمرینات شنا این روزها فشرده شدهو افاق هم درس داره ، شاید دو تایی بریم شایدم یکی از دوستان  بیاد  .

غذای رستورانهای  شمالی خوب نیست  مثل مشهد نیست ، خب مشهد یک شهر پنج شش میلیونیه  که فقط تعداد زیادی خانه کنار هم هستند  ولی هیچی نداره ، کسانی که بقصد تفریح میان مشهد خیلی زود از خشکی و بی روحی این شهر خسته می شن ، در کل ارزش مسافرت نداره ، شهرهای شمال هم همین هستند شایدم بدتر 

سعی خواهم کرد در مسافرت بیشتر در طبیعت شمال باشم و از همین الان دارم به این موضوع فکر می کنم که در جایی از شمال یک کومه کوچک بخرم ، جایی که بتونم یک شکم سیر طبیعت ، کوه  ،دریا و سبزه ببینم  . ردم نمیاد دیگه خودمو از کار باز نشست کنم ، انگیزه های کاریم کم شده و انگیزه های حالیم زیاد  . 

واقعا به حال و حول و شب ها و لحظات خاص که بعدش ولو می شی و نمی دونی تا کی قراره بخوابی  ، فکر می کنم .  حال خوش از یک جایی در  ، درون شروع می شه  با یک سری تمهیدات و امکاناتی که باید طبیعتا باشه . 

اگر از کار کنار بکشم یقینا سراغ نوشتن  رمانهایی می رم که سالهاست نیمه تموم گذاشتمشون ، ولی نمی دونم ایا زندگی های پر کر و فر امروزی به ام این اجازه را خواهد داد . 

در هر صورت الان از اینکه هستم ، از اینکه کاری دارم که کفاف زندگیم را می دهد ، از سلامتی و احساس خوشتیپی که دارم از خانواده و دوستانی که کم و بیش هستند ،  لذت می برم این خودش بی نهایت زیباست

 

فضا و قضا

اگر تصمیم این باشد که هر دو نفر یک بچه داشته باشند و از کسانی هم که ازدواج نمی کنن حمایت شود ، جمعیت کره زمین بعد از پنجاه سال نصف می شود و اینطور جای برای همه باز می شود . 

اگر موضوع رشد جمعیت درست بررسی نشود و هر کسی چند بچه داشته باشد ، نسل بعد مجبور خواهند بود سریعتر و  بی کیفیت تر زندگی کند . با فرصتی کمتر ، فضایی کمتر جنگلی کمتر و جنگی بیشتر  ، ابی کمتر و اعصابی داغون تر 

سازمان ملل باید از حالت نمایشی و سمبولیک بیرون بیاید ، انسانها در درون خود سبعیتی خاص دارند ، سبعیتی مدرن  همانطور که دلقکی خاصی دارند ، شاید بتوان گفت تمام فرهنگ  و منش  انسانی ایجاد تعادل بین این دو حالت درونی اوست  .

در جنگ بین فضا و قضا این فضا هست که بستر ایجاد حوادث را رقم می زند نه قضا ، قضا صرفا توجیه نابخردی ماست .  ما در مسیر زندگی فردی و جمعی بسمت حوادث و اتفاقات می رویم چون زمان آبستن حوادث است . ولی این آبستن شدن مربوط به ماست گویا طبیعت فرد یا نژاد نمی شناسد جان انسانها را می شناسد مسل انکه ما جان گرگها را می شناسیم نه صرفا گرگهای دره ارغوان را 

وظیفه عقلا این است که فضا را در حالتی نرمال پیش ببرند همانطور که پدر و مادر یک خانواده می توانند این کار را برای فرزندانشان انجام دهند که معمولا این کار با شل کن سفت کن های مالی ، کاری، تفریحی ، و .... صورت می گیره . و اگر بی برنامه حرکت کنیم زمان برای ما ابستن بدترین حوادث خواهد بود و انجاست که سبعیت درونی ما میدان را در دست می گیرد و فرهنگ قضا بر ما مستولی می شود و همه چیز پست و زشت و مبتذل به نظر می رسد

ول معطلل ها

الان ساعت یازده و نیم شبه هنوزساتگین از.....

همین الان صدای اسانسور شد و ساتگین از شنا برگشت ....

حالا منظورم از این حرفا چیه 

ساتگین از پنج سالگی داره می ره شنا ، هر روز و هر روز تازه الان می گفت امشب رکوردم شده یک دقیقه و دو ثانیه  منظورش صد متر بود .

قهرمان کشوری داره وای الان داشت به مامانش می گفت رسید چهارصد و پنجاه تومن را گذاشتم اونجا .... بله قهرمان کشور برای تمریناتش داره هر برج این مبلغ شهریه می ده 

ولی اینده ورزشی  این بچه چیه ، درسته که برای من هدف سلامتی و زیباییه 

اخه چرا کارهای الکی تو این مملکت اینقدر راحته ولی کارهای تولیدی و ورزشی و درست و حسابی اینقدر پر چالش و سخته 

اگه خانواده ایثارگر باشی دیگه کار تمومه ، اگه اقازاده باشی ، اگه .... بعمد تمام درهای تلاش و تولید را بستنو بعد نمی دونم چرا هر سال را سال تولید نام گذاری می کنن 

خب از مرغ دارها و گاو دارها و قالیباف ها و کارهای خدماتی و ورزش کارها دفاع کنید اخه چرا دارید از سهمیه و ارز ترجیحی و دلار فلان دفاع میکنید . تمام پول رفته سمت دلال بازی ، بنگاه داری و کارهای الکی ، بیشترین پول مال پسته فروشهاست نه مال باغ دارها ، حمایت از مافیا چه چیزی براتون داره ، ایا اصلا شما چیزی غیر از مافیا هستید .

شما بهتر از هر کسی می دونید که پول نباید دست مردم لایق باشه ، باید نالایق سالاری و اولیگارشی راه بندازید نود درصد مردم باید فقیر و کمیته امدادی باشند تا مسل سگ جلوشون چیزی پرت کنید و اونا مثل سگ دمبک بزنن  و پول باید دست ده درصد خاص باشه  تا هر موقع لازم بود با کمکتون بیان .

شما بهتر از هر کسی می دونید که عامل دزدی و اختلاس خود تان هستید ولی چاره ای ندارید باید به روباه گرسنه فرصت خیانت بدهید .

ما ول معطللیم ، این اصلا حس خوبی نیست ، ما با پای برهنه مجبوریم با کسانی رقابت کنیم که سوار بنز اس پونصد هستند  ، ولی چاره ای نداریم ، یا باید خسته بشیم و بریم تو صف سیب زمینی  و سهام عدالت و یارانه و یا باید بریم سمت چاپلوسی و دزدی و قتل و دروغ و .... این وسط جریان زندگی متوقف شده  .

ول معطلل بودن برای انهایی که هنوز دوست دارند  مثل ادم زندگی کنن ، تلاش کنن ، گاهی تفریح کنن ، گاهی بخندن و گاهی فکر کنن صفت  بارزی شده . 

جامعه داره به سمت هرزگی ، بی معنایی ، بورژووازی بو داده ، پیش می ره  بیشتر ماجرا به دملی چرکین می مونه  که باید از جایی بزنه بیرون  . 

کارهای مفید و موثر که با تلاش پشتکار و ریسک و عقل عجین هستند دارند جای خودشونو به کارهای سخیف و بی معنا می دن و این سقوط در تمام ارزشها و رده ها کاملا مشهوده و متاسفانه هدفمند داره دنبال می شه ، 

منم که مثل اون دوستمون می گم :  بچرخ تا بچرخیم 

ز شاش شتر خوردن و سوسمار .....تفو بر تو ای چرخ گردون تفو 

بی نیاز از نیاز

تمام مشکل اینجاست 

وقتی می گیم  هی  خدا ، منظورمون دقیقا کیه و ما ازش چی می خواهیم . 

انچه در نهایت وجود دارد این است که افسانه ای در هزاران سال قبل نوشته شده که هنوز دارد ادم می کشد  . این در حالیست که همه قصه گویی را دوست دارند ، ولی باید متوجه باشیم که قصه ها درب ورودی توهمات به عالم حقیقت هستند و خیلی وقتا داغ تر از حقیقت عمل می کنند . 

قصه های مخوف یا رمانتیک با قصه های خوفناک و رویایی  قابل جمع شدن هستند فقط باید این قصه را مثل یک سفره جمع کرد . 

وقتی حقیقت ها یکنواخت  ، ساده و غیر قابل پراندن هستند ، بزرگترین وهم بالش را جلو افتاب حقیقت می گیرد  و اینگونه همه چیز مغلق و اغراق امیز و قابل اتساع می شود  ، به زبانی دیگر باید گفت چیزهایی که چیزی نیستند می توان در موردشان همه چیز گفت و نوشته هایی که بی معنا و مفهومند  بر همه چیز دلالت می کنند 

خدا بی نیاز تر از اسم و اثبات است ، انهایی که برای تسلی دل خدا ادم می کشند و وقت و بی وقت معلوم می کنند و گروه تشکیل می دهند ... یک مشت ادم روانی هستند که تصویر سازی بسیار سخیفی از خدا دارند  گاهی خود را بنده برده و رانده خدا می دانند و در همان حال خود را صاحب کد اختصاصی ، سخن سفارشی و تام الاختیار خدا می دانند . تا جایی که درست نمی شه فهمید اینها خدایند ، یا خدا اینهاست . ولی هر چه هست معیار طبیعیت از قانون طبیعت است قدرت زیاد ، ادعا زیاد می اورد ،و حماقت زیاد حقارت زیاد 

شاید باید گفت 

خدا بزرگترین گم شده ی ،  پیداست 

فیلم نامه

حالا که کره داره برای خودش فیلم می سازه و تاریخ کره داره تبدیل می شه به جومونگ

حالا که عربستان هم فیلم سفارش می ده به هالیوود تا تاربخ تو حش خودشو ، به سبک امروزی تطهیر کنه فیلم جنگجوی صحرا و ساخته های ذهنی خودشان از جنگ ذی قار 

حالا که سلطنت انگلستان در دفاع از حیثیت پادشاهیش فیلم و سریال می سازد و با توجه به نیاز روز  دنیا کاراکترهایش را تغییر می دهد شاید در چند سال اینده منش و شخصیت شاهان در فیلم ها با عینک افتابی و لباس لش نمایش داده شود .

خب حالا که این حضرات ما می خواهند اسطوره های مصر  و مدینه را زنده کنه و انچه البته در سنگ نرود را در من و تو بکنه 

من یک پیشنهاد دارم 

قسم می خورم که تکلیف ایرانی را با دنیا و تکلیف دنیا را با ایرانی روشن کنم اگر قدرت این را داشته باشم که یک فیلم درباره ایران بسازم ، یک فیلم نه از نبردهایش و پیروزی ها بلکه فیلمی در هم تنیده از شکست ها مبارزه ها ادامه دادن ها هضم شدن ها له شدن ها ، خیزش ها ، جلا دادن ها ، در خود فرو رفتنها ، رها شدگی ها 

ایران هرگز به اندازه امروز در دلش قهرمان ، اسطوره  و کاراکتر های بزرگ نداشته است ، هیچ پرده سینمایی انقدر بزرگ نیست تا فوران خون از گلو ندا را نمایش دهد ، هیچ مفسر و تحلیلگری نمی تواند جمله پویا قبل از مرگ را تفسیر کند من هم فرزند کسی هستم . به موههای آبی قلیان قسم به جزغاله های دختر ابی سوگند ، به قیه کشیدن های مادر ستار ، به مشت های دختر میدان انقلاب به .... امروز ایران سرزمین افسانه هایی است که دیر نوشته شدن و دیر تر فیلم خواهند شد . در دل این سرزمین هرگز افتخاراتی به این حجم و اندازه  وجود نداشته اند  انسانهایی که از جنس شاهان  نیستند از جنس شیاطین و متولیان امر نیستند  ، کاراکترهای خیمه شب بازی نیستند که با دلارها ی  عده ای  خائن  ، خون سیاه در رگهایشان  جاری می شود ، جان می گیرند و عضله می سازند . 

امروز  ایران بیش از تمام دنیا و بیش از تمام تاریخ در دلش قهرمان دارد . قهرمانهایی از جنس شعور و عقلانیت  ، هر چه فیلم بسازید و قهرمان تولید کنید این ما هستیم که داریم از خواب غفلت و جهل بیدار می شویم

سیزده من

امروز ، روز سیزده بدر است .

الان ساعت دوازده و سی و سه دقیقه است . 

خانواده و دوستان چند نفری پیشنهاد دادن که باهاشون برم بیرون ولی قبول نکردم و اینجا در گوشه دفترم نشسته ام . اما چرا قبول نکردم و حالا تنها هستم 

بودن با خانواده خانمم همانطور که دیروز گفتم مصیبت باره چون پدر خانمم شغلش ساخت مسجده و بقیه شونم احتمال دارن در مورد فردا که اول ماه رمضون هست حرف می زنن ، خب به خانمم و ساتگین گفتم برید شما اونجا  سر باغ خوش باشید 

دعوت خانواده خودم را قبول نکردم  چون :  اونا احتمالا نقشه دارن خانه پدری را بفروشن و  سهیمه خواهر ها را مثل قبل هپلی هپل کنن و منم که اصرار دارم حتما سهمیه ارث دخترها از خانه برای خودشان لحاظ بشه احتمالا باید اونجا صدامو بلند کنم و چون نمی خوام اینطور بشه لذا ترجیح دادم در جمعشون حاضر نباشم

دعوت ناصر سعیدی و مهدی حیدربیگی و ممد سعیدی و علی جعفر زاده را هم قبول کردم چون اونا در جمع خانوادگی شون هستن و حضور من بین انها ممکنه مخل راحتی شون بشه

بودن در جمع یک گروه دیگه رو هم قبول نکردم و هر چه ممد گفت بازم طفره رفتم گروهی بود که علی الظاهر همه چیز اوکی بود همه سر خلت و پا لخت و مست و رقص و ... ولی چرا بودن با انها را هم قبول نکردم 

چون در زیر پوست شاد انها یک دنیا شکست و اندوه و ظلم وجود داره . اونی که از همه خوشگلتره با خودش یک دختر ۹ ساله داره که میارش تو جمع سه ساله از شوهرش جدا شده دو ساله داره با یکی دیگه زندگی می کنه که همینجوری با هم دوستن ، دخترش هنوز خیلی کوچیکه و جاش تو این جور جمعا نیست  ، مخصوصا اخرای شب بچه خوابش میاد .  فضای خاص خودشو لازم داره نه همچی جمعی . اونی که از همه لوند تره می گه هرگز باباش اونو نبوسیده ، اونم از شوهرش جدا شده و حالا دیگه کسی سراغشو نمی گیره .  او دوتایی که زن و شوهر هستند  سه تا بچه دارن  ولی خیلی وقتا بچه های سر و نیم سر شونو تو خانه می ذارن با پیش این و اون  و میان پارتی و مستی و هر چه پیش اید  . اونی که از همه قشنگ تر می رقصه خیلی کم سن و ساله فکر کنم شانزده سالش باشه  حیفت میاد وراندازانه نگاش کنی  ولی می گه مادرم با بیرون رفتنای من اوکیه .  اونی که نه عرق می خوره و نه سیگار می کشه و با مانتو می رقصه  تازه از شوهرش جدا شده حالش خوب نیست همش سرش تو گوشیشه 

این شد که من تنها در گوشه دفترم نشسته ام و یک نایلیون که توش یک مقداری چلغوز دارم کنار دستمه و دارم خدمت شما وبلاگ می نویسم 

اگر مردمی شاد بودن ، اگر مردمی مرفه بودن ، اگر مردمی با فرهنگ بودن و این جور وقتا گروههای بزرگ رقص و شادی وجود داشت من الان گوشه دفترم چندک نمی زدم 

مرد تنهای روز

گاهی احساس تنهایی عجیبی دارم ، خانواده عجیب از من دورند ، با انکه بحاطر استقلال کاری و مالیم  خلاصه تا حدی احترامم را دارن ولی بطور مشخص از به صحبت شدن من در جمع خانواده می ترسند ، وقتی که من حرف می زنم همه تلاش می کنند موضوع حرف را عوض کنند ، سکوت زشتی فضا را می گیرد  ، و من احساس تنهایی عجیبی دارم ، به نعمت می گویم برای دو زنه ها دین چیز خوبیه چون اصلا فکر نمی کنن خیلی عوضی هستن بح حسین می گم اگر نزود که برارت شهید می شد الان باید پاتاوه در هند باز می کردی ، به رباب می گم امسال دیگه روزه نگیری که من حوصله قبرستان امدن ندارم، به زن اویس که رفتم پیشش ناهار بخورم می گم خیلی گوشت خوب و لذیذی پختی ، غذات عالیه ، پنجاه درصد زندگی سر سفره معلوم می شه پنجاه درصدش رو تخت خواب بقیه اش حرفه ، اگه تو این دو جا توافق داشتین می تونین احساس خوشبختی کنین . با تمام این حرفا دوباره دیگه منو دعوت نکنین که از همین الان گفته باشم من این جور جاها نمیام من جایی می رم که نصفشون مست باشن نصفشون برقصن و به پر و پاچه هم نگاه کنن

گاهی احساس تنهایی عجیبی دارم ، خب برام مهم نیست ، من نمی تونم مثل کس دیگه ای باشم ، نمی تونم به خاطر بزرگترها سکوت کنم و بخاطر کوچکترها ملاحظه کنم  اونا هم بیان حرف بزنن ، مسئله سر ناراحتی و ترس نیست موضوع ارتباطه ، موضوع محبته ، موضوع علاقه به خانواده است من فقط می خوام بهشون بگم هر موقع تشنه شدید آب بخورید  و هر کس بهتون گفت آب حرومه به حرفش گوش نکنید . من می خوام بگم هر موقع دستشویی دارید خب برید خودتونو خالی کنید .... به نظر خودم اصلا موضوع سختی نیست که حرف بزنیم

اگر حرف نزنیم دیگران ما را نمی شناسن  و درست نمی دونن ما چی می خواهیم ، نمی شه مکنیات ما را بخونن و بدونن ، این وسط نمی شه بازی کرد باید تکلیفت را روشن کنی یا این ور قضیه هستی یا اون ور داستان ، یک عمر استخون لای گوشت شکستیم شدیم همچی ننه قمرهایی ، قادر به داشتن موضع مشخص نیستیم .

گاهی عجیب احساس می کنم تنهام ،گاهی عجیب خودم را غریبه در میان کسانی می بینم که میانشان بدنیا امدم و بزرگ شدم ، گاهی .....

باد کلاهتان را برده

مادرم زن قلمبهگویی بود ، با همین فرمون بزرگ شده بود ، همینجوری زندگی کرد و همینطور مرد ، من معنای حرفهای مادرم را گاها بعد از پانزده سالمی فهمیدم ، واقعا در کلاس قلمبه گویی بالاتر از دیپلم حرف می زد  .

من پدر بزرگم را هرگز ندیده ام و مزه داشتن پدر بزرگ را هیچ وقت نچشیده ام ، می گویند پدر بزرگم هم ادمی بد اخلاق و غلمبه گو بوده است .

بدون انکه قصد دفاع از خانواده ام را داشته باشم  . مدتها فکر من درگیر این موضوع بود که چرا با وجود انکه در ته قلبش مادر یک مهربانی و شور زندگانی خاصی داشت  ،ولی در بیرون انقدر با گارد بسته حرف می زد . چرا هر ذوقی را خیلی زود خشک می کرد و احساسی را از بین می برد 

یک روز حاج عباس رضایی داشت از جوانیش تعریف می کرد او در لابلای حرفهایش کمک کرد تا من مشکلم را حل کنم . حاج عباس می گفت در زندگیش هیچ وقت نرقصیده و به این موضوع افتخار می کرد او می گفت وقتی جوان بود یک جمعی داشتن می رقصیدن و شوخی می کردن که  سال رضا (( پدر بزرگ من )) پدر بزرگ همین مهدی اقا  ، از راه رسید و شروع کرد به غلمبه گفتن  ، چه معنا دارد مرد برای مرد کونشو تاب بده ، سینه هاشو بلرزونه ، اگه می خوان بدن خب برن تو کوه گدایی(( یک منطقه نزدیک ابادی )) بذارید تو ......

من در ان وقت بود که متوجه شدم مادرم چقدر مذهبی بود ، مادرم چنان از مذهب حرف می زد که گویی داست به نماد برج آزادی نگاه می کرد و انرا وصف می کرد  . ولی انچه مادرم از مذهب می دانست ان عصاره تلخ خالصی بود که کلاشان با همون روشی که خودشان بلد هستند به خورد پدرش داده بودن . 

وقتی مادرم می گفت : خب ببند او دهن گ تو ، برو ور در گوز تا در ور تو گوزه ، نگا مهدی این حرفا ر نزن که خاک قبولت نمی نه 

ترجمه : لهجه عبدل ابادی توهین و تیزی خاصی داره مادر در اوج این لهجه به حرف ساده من که می گفتم مادر جلو دوربین یک کم برقص تا ازت یادگار خوبی داشته باشم به من گفت : اون دهنتو ببند ، دیگه این حرفو نزن ، این ادا اطوارا را برای من درنیار (( اینها همه ترجمه ور در گوز تا در ور تو گوزه ))  ، ببین مادر جان ادمی که برقصه خاک قبولش نمی کنه .

.........

حالا بعضی از حضرات فکر می کنن که در اوج قدرت هستند ولی من خوشحالم  ، منی که درد و خراش این تفکرات را از سال رضا و مادرم و پدرم  ، مانند پنجول گربه ای برتنم بیادگار دارم  می فهمم که چقدر شما تهی و بی معنا شده اید . منی که وقتی دخترم مورد سوال یکی از بچه ها و نوادگان حضرت نکیر و منکر قرار می گیرد که حجابت را رعابت کن و دخترم در جوابش می گوید تو چه موجود فاسد مغزی هستی  ، می فهمم که دیگر باد کلاهتان را برده  ،  پشمتان ربخته   موریانه دسته عصایتان را خورده ، طشتتان از بام افتاده و پوچی و بی معنایی و بلاهتتان اشکار شده

گور خور ها

اگر از زندگی خسته هستم 

از دروغ خسته ام 

اگر از زندگی خسته هستم 

از ادمهای دزد و گشاد و مفت خور که خود را متولی مردم می دانند خسته ام 

اگر از زندگی خسته ام 

از احساس ظلم  و ناعدالتی و خفقان و خرافات خسته ام 

اگر از زندگی خسته ام 

از کشتن ، از غارت از گریه از دربدری از فریب خسته ام 

اگر از زندگی خستم

بخاطر آدمهایی است که به جای خدا حرف می زنن ، و در روز روشن افتاب و خورشید را انکار می کنند و همه چیز برایشان از گور شروع می شود تا جایی که باید گفت در تقسیمات این کثافتها انسانها یا گورکن هستند یا گور خور 

................

اگر عاشق زندگی هستم 

عاشق تجملات  و رفاه و کلاس و امکانات وپرستیژ هستم

اگر عاشق زندگی هستم 

عاشق لذت بردن از غذا ها و میوه ها ، نوشیدنی ها و مست شدن ها هستم

اگر عاشق زندگی هستم 

عاشق محو شدن ها ولنگاریها ، لیس زدن ها ، غربیله کرون ها ، لمس کردن ها و فرو کردن ها هستم

اگر عاشق زندگی هستم 

عاشق موسیقی ها ، نوازش ها ، احساس ها ، لوندی ها ، چشم اندازها هستم

اگر عاشق زندگی هستم 

عاشق کمک گرفتن ها کمک کردن ها ، تلاش ها شکست ها و موفقیت ها هستم 

اگر عاشق زندگی هستم 

عاشق طبیعت ، کرات ، اقیانوس ها ، جنگل ها ، ساختمانها و ماشینها هستم

اگر عاشق زندگی هستم 

عاشق بچه ها ، پدرها ، مادرها ، کارکنان معدن ، رفتگران خیابان  هستم 

اگر عاشق زندگی هستم 

عاشق زلنسکی هستم و گریه می کنم وقتی او ترانه عشق بی پایان را با همسرش می خواند 

اگر عاشق زندگی هستم

زیاد به کار خدا کاری ندارم و معتقدم خدا مرا برای نگهداری و مواظبت از خودش خلق نکرده 

اگر عاشق زندگی هستم

بخاطر خود زندگیست که ارزش عاشق شدن دارد

بخشش

یکی از مسخره ترین واژه ها و مفاهیم  ، کلمه بخشش است 

بله درست شنیدید  بخشش یک مفهوم پر مغلطه و کوچه غلطی است .

یکی کار ظلمی را انجام می دهد و تا وقتی زور دارد و موقعیت دارد و سواره هست به همان روش وحشیانه اش ادامه می دهد ، بعد که از مستی افتاد و ورق برگشت و کاسه چپه شد میاد می گه من اشتباه کردم ببخشید 

اشتباه یک مفهوم دیگریست که ممکن است  اتفاق بیفتد خب فردی که اشتباه را مرتکب شد در هر موقعیتی باشد همین که متوجه اشتباهش شد بلافاصله عذر خواهی می کند و انرا جبران می کند در اینجا بخشش  معنایی ندارد چون طرف اصلا عمدی نداشته ، ولی اگر عمدی در کار باشد باز هم کلمه بخشش معنا ندارد چون قابل جبران نیست .

بخشش زمانی بسیار موهن می شود که توسط حکومت  انجام می شود ، در مملکتی که سران دزدش پول بیت المال را که مقداری از ان باید صرف مجازات خلاف کاران شود را  نیز می دزدن ، عده ای ژست ادم مثبت به خودشان می گیرند و مرتب می ایند دزدها را می بیخشن ، متجاوزین به عنف را می بخشن ، قلدرها را می بخشن ، رانندگان خلاف کار را می بخشن ، مواد فروشان را می بخشن  و ... خب این اوج فاجعه بخشش است چون اولا دوباره این جماعت رذل با نیرویی بیشتر و جسورتر به جامعه برگشته اند دوما مسئولین دزد و نالایق در زیر نا امنی جامعه بهتر می توانند حکومت کنند . 

اخه چطور می شه به مال من دستبرد برنن اونوقت فلان بابا بیاد دزد را ببخشه ، امنیت منو به خطر بندازن بعد فلان یارو بیاد با ژست پدر مابانه اونو ببخشه . ففط یک دزد و قالتاق می تونه یک دزد و قالتاق را ببخشه تا برای خودش احساس امنیت بیشتری ایجاد کنه  .

کلا مفهوم بخشش یک چرندی بیش نبست ، انچه که اشتباه و سهوی اتفاق التاده مقوله دیگربست .  کسی که تند رانندگی می کند یک قاتل بالقوه است ، کسی که چاقو در جیب می گذارد یک قاتل بالقوه است ، کسی که با مستی رانندگی می کند .... کسی که به کودکی سیلی می زند   کسی که به فردی با زور تجاوز می کند ... کسی که حرف زور می زند ... 

بخشش حال به هم زن ترین کلمه ابست که شکل مثبتی پیدا کرده و فقط موجب بلبشو و خرتوخری لبشتر جامعه می شود . گاهی دولتهایی پیدا می شوند که با این وسیله و مغلطه مردم را به جان هم مبندارن و بی فرهنگی و قانون گربزی و ظلم را که خودشانن مسببش هستند به لیاقت مردم نسبت می دهند 

هر که سربازی نره ، سربازیشو می بخشن 

هر که وامشو نده ، سودشو می بخسن 

هر که .....

خلاف کاران و متجاوزین و قلدرها باید بدونن بخششی در کار نبیت و دقیقا مجازات کارشون چیه ، نه اینکه دزدان میلیارد دلاری بباین دله دزد ها بلخشن تا اب گل الود کنند و خود بخوان مفصل از این مجمل

یک انسان بخشنده یک انسان خلاف پرور است 

صفت بخشندگی از هر جا در فرهنگ ما امده چیزی جز فریب نیست 

کاسه آب

به مناسبت نزدیک شدن سیزده بدر 

..............

اگر کاسه اب دستتان دارید به زمین بگذارید و ...

هر طور شده جلو تغییرات اب و هوایی و اقلیمی را بگیرید 

خیلی سخت نیست ما بفهمیم و بدانیم حتی برای جنگیدن با هم نیاز به هوا داریم . قبل از هر عاملی هر روز صبح این اب و هواست که ما را خوشحال می کند . 

هر کاری هر چند لازم باشد انقدر مهم نیست که شرایط زیستی انسان و موجودات و در کل ،  نظام چرخه اکوسیستم را به هم بریزد  . این که باید چرخ صنعت بچرخد باید کارخانه ها و شرکت ها کار کنند اینها صرفا حرفهای پامنقلی است و جوابشان مشخص است . همه گونه رفاه و خدمات و مصنوعات و منسوجات و ... همه اکی هستند ولی بعد از حل و احترام به طبیعت .

واکنش انسانهای معمولی به تغییرات اقلیمی بیشتر یک واکنش از روی ضعف و استیصال است  و این موضوع توهین به شخصیت انسانی ماست  . خیلی واضح و قدرت مند  همه باید زندگی کردن را از احترام به طبیعت شروع کنند  . 

هر روز بشنویم ، کوههای چند هزار ساله یخی دارند اب می شوند ، جنگل ها دارن اتش می گیرند ، پرندگان خاصی دارن منقرض می شوند ، حباب تر دارد از بین می رود و زندگی در مناطقی از کره زمین بزودی غیر ممکن خواهد شد  ، طوفانهای شدیدتری خواهد وزید ، بارندگی ها یا قطع می شود یا بصورت سیل اسا انجام می شود  ،نهنگ ها از دریاها به بیرون می پرند  ....

به بازی گرفتن این مسائل یک نوع خود کشی است ، این مسابقات ثروت و کلاس و ادعایی باید جمع شود ، تجمع های چند صد میلیون نفری باید در دنیا  براه بیفتد  ، کار با اون هنرپیشه چشم ابی هالیوود و اون خانم جوان سوئدی  راه نمی افتد . اینجا دیگر قوم فارس و عرب و ترک و پشتو و زرد و سفید و سرخ نیست 

به اینده رحم کنیم ، طبیعت را سالم به دست نسل بعد بسپاریم  ، ما مشتی احمق شتابزده هستیم که به هر دری می زنیم ، این هویت واقعی ما نیست ، یکی پشت پرده دارد با ما بازی می کند 

ساخت ماشین الات و مصنوعات و منسوجات را به تعویق بیندازید تا زمانی که برای داشتن یک مجسمه یک فیل را بکشیم و عاجش را بفروشیم تا وقتی لباس خز بپوشیم و چرم کروکدیل در ساخت کیف دستی مان بکار ببریم ......

بگذارید مام طبیعت نا مهربان نشود ، کاسه اب دستتان را زمین بگذارید و در این مورد اعتراض کنید 

لحظه های نا اشنای زندگی

هوای بسیار خوبیست ، هنوز که حباب تر از بین نرفته و ما میتونیم زندگی کنیم  . 

صبح رفتم سر خاک بابا و ننه را تمیز کردم ، گلها را اب دادم ، قبرستان خلوت بود  ، چند دقیقه بعد محسن سعیدی امد لباس سیاه پوشیده بود می گفت دیشب زن عمویش مرده ، مادر جواد ، چند لحظه بعد جواد امد ، بهش تسلیت گفتم ، گفتم روز خوبیست برای مردن ،  ننه و باباها یا باید اصلا نمیرن  یا اگه می خوان بمیرن باید همینطوری بمیرن ، دیدن جان کندنشون سخته ، وقتی پیر می شن میفتن تو جا و از مرگ التماس می کنند اصلا نمی دونی چقدر سخته  .

جواد سری تکون داد  ، حالش خراب بود ، بچه کاشانی داشت قبر را اماده می کرد . کس دیگری نبود قبرستان خلوت بود . منم روی قبر پدر و مادر دستمالی کشیدم ، به عکسهایشان نگاهی کردم  و نگاهم را کش دادم  نمی دانم چه چیزی در این لحظه وجود داشت ولی یک چیز بود گویا اینجا مرگ و زندگی به هم پیوند می خورد ، شهوت ، عشق ، اسپرم های سرگردان ، نگااههای عریان و رهایی بی انتها 

جواد حالا نشسته بود ، روی خاکهایی که بچه کاشانی بالا ریخته بود ،  نگاهش به داخل  قبر میخ شده بود  .  شاید داشت تمام روزها و خاطراتش را ورق می زد ، شاید با مفهوم زندگی درگیر شده بود ، شاید درد و غم و اندود برایش لحظه های نا اشنای زندگی را ترسیم می کرد 

به نظر می رسد مرده ها حرف نمی زنن ، گوش نمی کنن  ، و برنمی گردن با این وجود مردگان حاکمان بی چون و چرای  زنده ها هستند  

..... این اتفاق مال دیروز یعنی جمعه بود ولی چون من سرم شلوغ بود و مجلس داشتم متن را امروز نوشتم.....

در ادامه

در ادامه

من معتقدم وقتی تلاش بیشتر از نیاز باشد عقده ای وجود دارد ، مانند انکه یک شیر بعد از انکه کاملا سیر شد باز هم شکار کند این دیگر شکار نیست عقده است ، انتقام است . مشکلی که امروز در بین انسانها خیلی زیاد شده همین عقده گشاییهاست ، اگر محل خوابیدن یک اتاق است و یکی دست به هر کاری می زند تا خانه بیست اتاق خواب داشته باشد عقده ایست ، 

اگر ترس بیش از نیاز باشد عقده است  ، این دیگر ملاحظه و احتیاط کاری نیست که انسان تن به ذلت و خواری بدهد چون می ترسد بنابر این باید گفت گاهی یک فرهنگی کلا فرهنگ عقده ایست که متاسفانه ما نمونه عینی ان هستیم 

کلمه فرهنگ هم همین داستان را دارد فرهنگ از لحاظ من یک مرتع یک چراگاه هست برای سیر کردن مغز ، پس فرهنگ قبول انچه هست ، نیست بلکه فرهنگ جویدن ، نشخوار کردن هستها و پس انداختن تفاله ها و جذب کردن اندک ها و تحلیل و تفسیر کردن بسیاری هاست . این بازی فکر است که باید به چالش کشیده  شود  . این من محمد مهدی نیستم که قصد اهانت به پدر و اجدادم را دارم  نه من هنوز انها را دوست دارم  ، این هاضمه فکری من است که دیگر پدرم را ، نحوه نام گذاریش را ، شیوه زندگانیش را قبول نمی کند و همه ان را پس می اندازد 

شاید این چیزی است که حکومت ها نمی فهمند و یا خیلی خوب می فهمن ، چون بدترین ها و بهترین ها بسیار به هم شبیهن ، چون عاقل ترین ها و احمق ترین ها بسیار به هم شبیه ترن تا باری به هر جهت ها 

بله شاید انها فهمیده ان که حکومت یک انتخاب نیست نه در ایران نه در هیچ جای دنیا و نه در هیچ جای تاریخ  بلکه حکومت یک اتفاق است . 

من وقتی بچه بودم  انقدر بچه بودم که فکر می کردم قصه ها ، حقیقت دارند ،  قصه ای را برایم می گفتن که در ان قصه هر سال در شهر هدهدی را پرواز می دادن و ان هد هد سر شانه هر کس می نشست ان فرد را پادشاه می کردن  ، انزمان عقلم از الان ببشتر بود که فکر می کنم حکومت یک تخصص است ،  انزمان فکر می کردم حکومت یک اتفاق است  برخاسته از نیت درونی  افراد و این افکار هستند که سرنوشت را ورق می زنن 

سنگ قبر

در مورد مسایل متفاوت انسانها نظراتی دارن که خب ممکن است خوب یا بدرد نخور باشد . منم از همین قماش مردمم

به نظر من زن  باید  کسی باشد که مرد در بغلش ارام می گیرد نه بچه . به عبارتی دیگر از نظر من مادر بودن صفت نیست  زن بودن صفت است ، زنی که زیباست و زیباییش را حفظ می کند ، درک می کند و مثبت حرف می زند و فضا را پر از شهوت و لذت می کند . به نظر من پدر بودن صفت نیست  شوهر بودن صفت است مردی که خودش را مالک زنش نمی داند ، به زنش دلگرمی و پشت گرمی می دهد ، برایش کار می کند و به پایش می ریزد 

مادر بودن خیلی وقتا یک حربه است یک ابزار جنگیست یک نیرنگ است یک جبهه گیری و یار گیریست  ، مادرانی که به جنگ شوهرانشان می روند با بچه هایشان خیلی مهربان هستند و در این مهربانی عقلانیت را رد می کنند و اگر زنی شوهرش را خورده باشد و ریده باشد هرگز با بچه ها هم گرم نیست شاید در پستوخانه ی ذهنش متعلقاتی دارد . 

مرد هم دقیقا همین است وقتی دست از تربیت فرزند برمی دارد تصمیم می گیرد به جنگ مردم برود فضای خانه را در ابعاد مختلف به تباهی بکشد  . 

یکی دیگر از مسائلی که من در موردش نظر متفاوت دارم . مسئله مرگ و مربوط به ان است 

اول انکه وقتی ما بدنیا می اییم یک اسم روی ما می گذارند مثلا اسم من محمد مهدی است  . من در طول مدت  زندگیم فرصت این را دارم که به صفتی خاص مشهور شوم یا به حرفه ای خاص لذا باید روی قبرم چیزی را بنویسند که از من در دنیا باقی مانده ، خاطره ای را ، صفتی را ، حرفه و تمایلی را .... مثلا من دوست دارم تمام عمرم را صرف این کنم که باید بی نهایت به جامعه اطلاعات و آگاهی داد سپس باید قوانین اجتماعی انسانی وضع کرد که جهان شمول باشد و در هر چالشی باید دنیا تصمیم بگیرد و به اراء  مردم دنیا استناد کند ، اگر قرار این باشد که یک گروهکی در یک نقطه از دنیا تصمیم بگیرند ملتی را به بند بکشند و بعد این ور و اون ور راست راست به تریبون نگاه کنند و بگن ما انتخاب کردیم جور دیگری زندگی کنیم  ....حالا این نحوه تفکر منو بذارید کنار وجه تسمیه من توسط پدرم  ، او می گفت از خدا چهار پسر خواستم که اسم هر چهار تای اونا رو بذارم محمد  و اسم تو را..... اخه نمی شود در این دنیا شغلت آدم کشی و غارت اموال و توحش و شارلاتان بازی باشد و در ادامه زندگیت حالا با فرض وجود ، تبدیل بشی به بک فردی که مدام کنار جوی عسل نشسته و غرق تماشای زنبورهایی شده که شهد گلها را می مکند  .  

من با تطهیر انسانها بعد از مرگ مخالفم  

خب مسایلی که محل مناقشه هستند زیاده  ولی وبلاگ ، وبلاگه

مغز خورها

اخمت به تخمم 

گویا لبخند شایسته هر خری و گاوی نیست ، گویا خنده بر صورت اهریمن نمی نشیند . نالایق ها اینطور پیش می برند که اخم داشته باشند و یک سری حرفهای کلیشه ای و غیر قابل اجرا تف بدهند ، کلا حرفهایی که همه جور معنایی دارند در اصل به منظور بی معنایی گفته شده اند .

من نام این قوم را قوم مغر خور ها گذاشته ام  ، مغز خورها فکر دیگران را درگیر چرندیات می کنند و بصورت قصه ها ی ترسناک که ادعا دارند از اتفاقات واقعی نقل می کنند ، دیگران را طعمه می کنند . 

مغز خورها با روش وعده و وعید و با روش تهدید و تطمیع اهداف خود را عملی می کنند . در طول تاریخ این فقط مغز خور ها بودند که حاکم بر میدان بودن ،  روشهای خون اشامی و زاهدانه و در عین حال سیاه مستی و افراطیگری در لذایذ  ، تمایل به قدرت حد اکثری تا تکیه بر جای خدا زدن  به جای خدا حرف زدن ، تطهیر سوء استفاده های جنسی از حالت های غیر انسانی  

مغز خورها با مفاهیم بازی می کنند ، از گذشت و عشق و دوستی  و محبت حرف می زنند ولی منظورشان گذشت در مورد افراد خاص و عشق به افراد مورد نظر و محبت به خواص است  با این روش تقسیم مال و ثروت و مقام  و منزلت  ، مغز خورها می توانند بصورت هرمی و وحشتناکی رشد کنند  در روند رشد سرطانی این افراد تعداد زیادی محکوم به نابودی مطلق هستند بگونه ای که باید گفت بازی مغز خورها بازی مطلق ، مطلق است یعنی گروهی صاحب قدرت و ثروت مطلق و گروهی صاحب فقر و فلاکت مطلق هستند  . وقتی پایه های هرم قدرت محکم شود انها لایه های نفوذی به قدرت را قیر اندود می کنند و خشونت به اوج خود می رسد ،  غیر خودی ها تسویه حساب می شوند  کرکره گوشها به همراه کرکره اخم ها پایین می اید . گفتگوها بصورت کلیشه ای و خدا گونه همراه با نمایشی خاص و حاوی مطالب و نشانه هایی با سیگنالهایی خاص ارسال می شود 

این تصویر روز قیامت است ، روزی که انها ان را از قبل در ذهن مخاطبانشان ایجاد کرده اند و همه صم بکم هستند گویا مغز خورها مهندسین زبده ای هستند انها جهانی را به هم می اندازند تا فقط یک پرس کباب بخورند و دو پک قلیان بکشند . دنیای آرام بانشاط زنده و خندان جایی برای مغز خورها ندارد لذا انها دنیایی پر از درد و رنج و فقر و گربه را مهندسی کرده اند 

خیلی ها کلمه اخم را با تخم می اورند می گویند اخم و تخم 

منم همینطور فقط کمی زبر و زیرش را عوض کرده ام 

اخمت به تخمم