روز اول مسابقات

واقعا دزدی 91 هزار میلیارد تومانی هم مگه داربم

و گرارش لحظه به لحظه نتایج مسابقات ساتگین

هیچ اتفاقی در دنیا بیشتر از وجود خدا مرا خوشحال و دل گرم نمی کند

......

الان ساعت 9 و 19 دقیقه صبح روز سه شنبه است و فکر می کنم این ساعت ساتگین داره برای اولین مسابقه اش اماده می شه . او قراره در 5 رشته مسابقه بده .

من که راستش فعلا جرات نمی کنم به خانمم زنگ بزنم ، چون او پشت در استخره و نمی خوام بهش استرس وارد کنم

می خوام یک جورایی بهش بگم . ما تلاشمونو کردیم ، حالا باید ببینیم چی می شه .

فکر کنم اولین مسابقه شون 200 متر آزاده

حالا ببینم چی می شه بعدا خبرش بیاد ، هر چی باشه می نویسم

.............

راجع به این دزدی 91 هزار میلیارد تومنی باید بگم ابن دیگه دزدی نیست این یعنی دولت و نظام ناپاکه ، لذا هیچ فرد خاصی این وسط نقش نداره . علت طرح قضیه هم همون شعر احمد شاملوست

یه سنگ افتاد

سه تا کفتر پریدن

شغالا سر رسیدن

به ناگهون غوغا شد

سر خوردن دعوا شد

شغالا به هم پریدن

سینه همو دریدن

یادمون باشه ما ملت ایران غنیمت جنگی اینها هیتیم و اینها ما را دشمن خودشان می دانند که مال و جان و ناموس ما بر اینها حلال و خون ما بر ابنها رواست

...........

دقیقا ساعت 10 و 10 دقیقه خانمم زنگ زد و گفت :

ساتگین در اولین مسابقه دویست متر آزاد

قهرمان کشور شد

بازم در ا دامه خواهم نوشت

.........

الان ساعت یک و سی دقیقه بعد از ظهره و هنوز از مسابقه دوم ساتگین به من خبری نرسیده. ولی به محض رسیدن خبر ، هر چی باشه در وبلاگ می نویسم

..........

ساعت 2 و 5 دقیقه تلفنم زنگ خورد

خانمم بود ، عجله داشت فقط گف

ساتگین در دویست متر مختلط قهرمان کشور شد

......‌‌

خدایا شکرت

بقیه مسابقاتش فردا و پس فرداست

بازم در موردش می نوییم تا لحظه اخر

گزارش روز قبل مسابقات

مرگ بر سر زمین شما نیز بگذرد

مرگ دختر الکساندر دوگین هر چند تلخ و ناگوار است ولی این پیام را به این فرد می دهد که تو چگونه خودت را فیلسوف می دانی و مانند فلاسفه حرف می زنی در حالیکه که هنوز نمی دانی فلسفه بعد از زندگی شروع می شود ، طاق فلسفه را چگونه به دستان مردگان ومرده پرستان می زنی .

تو چطور نمی دانی که فلسفه بعد از آزادی شروع می شود ، یک فیلسوف بر خلاف جریان آزادی انسانها تفلسف نمی کند .

چگونه تو نمی دانی که فلسفه رهایی از مرز و بوم نژاد و ملیت است . ایا در فلیفه اموخته ای که وحشت بیافرینی ، به خریت انسانها کمک کنی ، تهدید و ارعاب و ویرانی .....

یادت باشد یک فیلسوف چه بخواهد و چه نخواهد باید بازی را جوانمردانه شروع کند ، بعد از تمام بند و بست ها و کثافت کاری ها و نقشه ریزی ها و چپاول ها و زرنگ بازی ها و .... فلسفه از نقطه ای دیگر بازی را شروع می کند .

انها که با ایجاد توحش ، سرگردنه گیری ، قتل و جنایت ، حمله به سرزمین های دیگران ، کشتار وحشیانه و .... اهداف خودشان را پیش برده اند . انها به همه چیز رسیده اند با انکه تاریخ را به گند کشیده اند . ولی یک چیز کوچولو را از دست داده اند

انها خدایی را که در وجود هر انسانی لانه دارد را سلاخی کرده اند و امروز که دختر نازنین تو مرده تو می فهمی دنیا به فیلسوفانی طلح دوست و ازاد اندیش و مهربان نیاز دارد تا دنیا بر اساس طبقه بندی عقلها اداره شود نه بر ایاس طبقه بندی احزاب و مذاهب و مرزها که اینها همه پوچ است و فریب

سیاست که اسان ترین کار دنباستت وقتی بدست احمفهایی چون تو می افتد تبدیل به مخوف ترین ، تاریک ترین و سردرگم ترین کار دنیا می شود ، چون شما سیاست شیطانی دارید که پایه های ان در خون و دزدی و تحمیق مردم سوار است . این در حالیست که حتی من وبللاگ نویس ساده سعی می کنم در حد وسع و توان خودم یک چراغ در مسیر زندگی باشم ، نه یک مانع و یک لایه پوششی

امروز با دقت به صدای روح دخترت گوش کن ، ببین ایا او هنوز نظرش اموزش همین روش زیستن و مردن است . اقای دوگین ، حتی بی وجدان تربن انسانها هم روزی می فهمن وجدان چیز خوببه و به ان چشم توقع دارند

....‌‌‌...........

درباره گزارش ورزشی

صبح ساعت چهار بچه ها به کرج رسیده اند و رزشکارا که با تیم هستند ولی خانمم رفته همون نزدیکی خونه گرفته او می گفت دو نفر از طرف اداره امده اند و بلیط های برگشت را هم برای ۵ شنبه گرفته اند . ما به انها گفته ایم مراسم اختتامیه جمعه است شما چرا جمعه عصر بلیط برگشت نگرفتید

گویا انها نفری ده میلیون تومان لضافه کار شونو گرفتن و بین خودشون حرف بو ده که بعد از مسابقه دیگه بریم سر خانه زندکی مون . ماندن در مراسم اختتامیه وقت تلف کردنه

.......

برای دختر خوبم ارزوی موفقیت دارم

بتاز ، طاقت بیار ، ا دامه بده ، تو می تونی ، خودتو باور کن ، تمرکز داشته باش ، انگیزه .....

من عاشق این واژه ها هستم اینها کامل ترین حرفها هستند

در ادامه گزارش ورزشی

سانا مارین

چقدر مردمانی می توانند خوشبخت باشند که تو اولین فرد مملکتشان باشی .

تو بهشت را وعده نمی دهی ، تو خود بهشت هستی

ما هنوز تا رسیدن به خدایی که تو داری قرنها سال نوری فاصله داریم .

من تمام احترامی را که می توانم داشته باشم نثار تو می کنم

زنده باد سانا

زنده باد زلنسکی

حالا می فهمم چرا خدا به خودش از افرینش انسان تبربک گفت .

حتما سهراب در رویاهایش شما را دیده ، انوقت که گفت :

تا شقایق هست زندگی باید کرد

.............

دموکراتهای ریقوی امریکایی ذاتا دشمن مردم ایران و فرهنگ و تمدن ایرانی هستند ، این حزب کثافت که بیشتر توسط پیر و پاتال های انگلیسی بنیان گذاشته شده ، مردم ایران و خیلی از کشور ها را به عمد و به نرمی عقب مانده و خرافی نگه داشته و سیاست مداران غیر مردمی ، مریخی را با سیاست هویچ و چماق به مثابه گاو شیر ده در اختیار خودش گرفته .

تف بر روشنفکری توام با سرمایه داری استعماری

تفو بر تو ای چرخ گردون تفو

ما باز داریم در یک دور باطل قرار می گیریم که باز یک سری بند و بست ها انجام بسه یک سری اقا زاده ها جا بجا بشن و یک سری پول شویی ها انجام بشه و یک سری بدهکاری ها پرداخت بشه . باز ما برگردیم سر نقطه ای که بودیم پا برهنه تر و با زانوی کبره بسته

............

علی کریمی

ممنونم که به این سلبریتی های خایه مال ، به این شاعران و نویسندگان مجاز گو ، به این چهره های ورزشی آشغال کله دهن کجی کردی و گفتی ارزش جهره شدن در توجه به دردهای اجتماعیست

ممنونم .... به خیلی ها که من از روییدن خار لب دیوار دانستم که نا کس کس نمی گردد از این بالا نشینی ها . گفتی ما لال نیستیم

........

الان روز یک شنبه ساعت 3 بعد از ظهر که دارم می نویسم ساتگین و بچه ها تیم داخل قطار هستند . دنیای ورزش خیلی زیباست . شاید ورزشی بودن بهترین شکل زندگی باشه . من برای اینکه خانوده ام بتونن ورزش کنن خیلی تلاش کرده ام خیلی هزینه کرده ام . ورزش کلا کار بد قلق یه ، یک روز خسته ای یک روز اعصاب داغونی یک روز خوابت میاد یک روز کار داری یک روز میهمون داری و .... ورزش کلا یک روحیه است . من خیلی دوست دارم بتونم به بچه هام بگم زندگی چیزی جز تفریح و لذت نیست ، واقعا هدف ایجاد روحیه نشاط و سرزندگیست ، قرار نیست در ورزش همیشه قهرمان باشی ولی اگر باشی و اهل رقابت باشی خلاصه یک روز یا یک دوره ، دوره اوج و شکوفایی توست پس تا رسیدن به اون اوج ا امه بده و امیدوار باش

باش تا که صبح دولتت بدمد

مسخره بازی برجان

واقعا این برجام توهینی به مردمه

مگه اثبات اینکه دنبال بمب نیستید چقدر کار داره

اگرم هستید و تمام سرمایه های مردم را بخاطرش حروم کرده اید دیگه چه برجامی

فقط یک بازار آشفته درست کرده اید . یک مسخره بازی راه انداخته اید که نانش فقط برای اون هتل در وین هست و چند تا وزیر و معاون که مرتب میان به سورچرانی

امروز خلاصه بلیط قطار ساتگین اوکی شد . اونم پا واسطه گری ما ، وقتی به اداره مراجعه کردیم گفتن می خوان ، بلیط قطار اتوبوسی بگیرن ولی ما گفتیم با این قطار نمی آییم لذا تماس گرفتیم با یکی از دوستان که آژانس داره و بلیط ساعت 3 بعد از ظهر را بالاجبار اوکی کردیم و اداره هم قبول کرد هزینه همین قطار را بده . دیگه اینکه اخه ساعت 3 شب که برسیم کرج ، کجا بریم کجا بخوابیم تا صبح بشه .....

ولی خلاصه اماده سفر به کرج هستیم البته من که امده ام سر کار بنایی ولی خانواده ام دارن ساتگین را همراهی می کنن . برای دخترم بهترین ارزوها را دارم ، او واقعا خیلی زحمت کشیده از 5 سالگی تو آبه ، هیچ روزی بعد از ظهر نخوابیده و سختی هایی که مخصوص حرفه ای شدن هست

ارزش ذاتی ورزش تو خودشه ، ولی حالا دیگه ورزش یک هنره یک صداست یک امتیاز خاصه . من فکر می کنم اینهمه حواشی ورزش یک کم زیادیه ولی خلاصه دنیا دنیای تبلیغات و پوله . حالا دیگه به هر دلیلی که چهره باشی حرفت خریدار داره ، عقل و کمالات زیاد خریداری نداره

انمروز تو اداره ، نگرانی کارمندان اداره از این بود که حق ماموریتشون حفظ بشه و حتی یک روز قبل و بعد از سفر هم بهشون بخوره .

ورزش زنان و مشکلات خاص خودش

از دیروز مشهدم ، بچه ها دارن خودشونو برای رفتن به تهران اماده می کنن ، ورزش خانم ها هم مشکلات حاص خودشو داره ، استرس دارند که عادت ماهیانه شون در روز مسابقه نیفته .

واقعا یک حرف وجود داره که خیلی مهمه

ما ادما به حمایت همه جانبه ی هم نیاز داریم ، ما به معنای واقعی اعضای یکدیگر هستیم ، هر کدوممون که می خواهیم قدمی برداریم همه باید نسبت به حال و روز هم توجه کنیم ، تا کی باید همش حرف زد . حتی بعضی ها با همین حرف خالی هم مشکل دارند

علی کریمی که این روزا حرفش زیاده ، تو پرانتز بگم من کلا از هنرپیسه ها و خواننده ها و ودزش کارا و سیاست مدارا خیلی خوشم نمیاد به این معنا که خیلی کشته مرده شون ن نیستم ، ولی این فرد خاص ارزشش فقط به فوتبالش نییت من عاشق طرز نگاه و فکرسم . از همین نمونه هاست که فقط یک کلمه حرف خیلی ساده زده ، یک کلمه حرف که هر عقل سالمی اونو تایید می کنه ، ولی اینا دوست دارن با واکنش های آنچنانی به همه اولتیماتوم بدن که این فقط ما هستیم که باید حرف بزنیم و شما حق حرف زدن هم ندارید .

خب فعلا از سکوت لذت ببریم چون ممکنه یک روز این اجازه را هم نداشته باشیم .

بچه ها دارن می رن تهران روز دو شنبه باید تهران باشن و باید یک شنبه حرکت کنن ولی هنوز بلیط ندارن ، ساعت حرکت ندارن ، جا و مکان و وضعیت غذایی و .... ندارن

در دوره های قبل بعضی از مربیان به بچه هاشون یک نوع دوپینگ دادن ، ساتگین می گفت در مسابقات شهر ری فلانی را دیده که حالش مرتب به هم می خورده و بالا میاورده ....

من بهش می گم ، جگرم ورزش فقط برای سلامتیه ، ورزش یک ژست درسته زندگیست .

امشب باهاش حرف زدم بهش گفتم این اغاز کار حرفه ای تویه ، ازش لذت ببر و براش بجنگ . من فردا دارم می رم عبدل اباد ، برات ارزوی موفقیت دارم

دیوار یادگاری

گزارش قبل از مسابقه ساتگین

همین ابتدا توضیح بدم اولا این وبلاگ دفترچه خاطرات شخصی منه و خیلی به شکل جذب تماشاگر نوشته نمی شه

دوم اینکه این موضوع ، ساتگین فقط یک مثاله ، این یک درد اجتماعیه از خیلی از نوجوانان و جوانانی که دارند در این مملکت تلاش می کنند ولی هیچ حمایتی ازشون نمی شه

این بچه ها که قهرمانهای استانهای خودشان هستند دارن میرن تهران تا در مسابقات کشوری شرکت کنند ، یعنی اگر تیم ملی شنای دختران داشته باشیم اینها انتخابی تیم ملی هستند .

خب روز اول و دوم و سوم شهریور مسابقات برگزار می شه و هنوز بلیط این بچه ها اوکی نشده . وضعیت غذا و خوابگاهشون نامشخصه . امروز صبح یکی از دوستان نزدیک من در اداره کل اموزش و پروش استان به من زنگ زد و گفت فکر می کنم بچه ها را می خوان با اتوبوس بفرستند تهران

گفتم اخه این بچه ها با اتوبوس برسن تهران ، خسته راه می شن .

نمی دونم ، حالا تا چه حد حرف این دوستم صحت داره ولی قدر مسلم اینکه هنوز بلیط قطار اوکی نشده و تا همین الان که من با خانمم تماس گرفتم خبری از بلیط قطار نداشت

من بهش گفتم اگر قطار اوکی نشد خودت بلیط هواپیما بگیر برو تهران .

واقعا دغدغه این مسئولین ورزش و جوانان نیست ، دغدغه اینها نان و شغل و امنیت مردم نیست ، اینها خیلی واضح می گن دغدغه شون فقط حفظ نظامه

غافل از اینکه نظام نمی تونه مثل یک گروهک عمل کنه ، موقتی و چکشی . پایه های هر نظامی باید روی دوش مردم باشه و این یعنی اینکه باید یک نظام رفتار و گفتگوی عاقلانه ای را دنبال کنه . با یک عده لات و لوت که نمی شه نظام ساخت .

آمار می گوید همیشه قلی ها ، قلوها را به گا داده اند . منتظر باشید که چگونه چین یک شبه فرو بریزد و اینها هم ، هم

دوره طالبانی و داعش تمام شده ، حالا انسانها در سیر تکامل و پیشرفت و روشنفکری هستند ، دیگر نمی شه با تصاحب تریبون ها مفت و مجانی مستمع جمع کرد ، باید هزینه کنی ان هم هزینه های تمام ناشدنی که این می تونه خیلی زود کمر هر نظام سرکوب گری را بشکنه و خوابشون را شوریده کنه

امار می گه بیست و پنج میلیون از چهل میلیون مردم افغان فقیر هستند و محتاج غذا

در هر صورت امیدوارم جامعه هر چه زودتر روند عاقلانه ای را پیش بگیره حالا چه این کار با مرگ یکی رقم بخوره یا با تولد یکی

فعلا برم فکر یک خری ، شتری بکنم ، این طفلی بچه م بره مسابقه بده . دلش نشکنه

خدایا به اون قوت بده بتونه کارشو درست انجام بده

به منم قوت بده بتونم درست ازش حمایت کنم

خلاصه خدا یا فعلا دیواری کوتاه تر از دیوار تو پیدا نمی شه ، مناسب قد کوتاه ماست می تونیم روش یادگاری بنویسیم

ما ملت ...

این روزا دارم بنایی می کنم ، بنایی حالا انقدر پر هزینه شده که در پنج ثانیه اول ادم را ناک اوت می کند . ولی داستان کار در ایران از پارگی اینجا و انجایمان گذشته ، هر طوری شده باید کار را پیش برد ، شکست و نابودی در توقف است ، بازی هر چند ممکن است هرزگاهی خطرناک یا ریسکی باشد ولی در کل روندی صعودی و قابل تحسین در پی دارد .

بعضی ها فکر می کنند دغدغه مردم ایران حکومت موروثی است ، نه جانم این مردم این جور دغدغه ها ندارند بیشتر دغدغه شان این است که بدانند حیوان خانگی محمد رضا گلزار تو آپارتمان اقدسیه چیه یا مهران مدیری تو کدوم پیچ لواسون لونه کرده .

نه جانم اینها همه چیزشون موروژاتشونه ، شاعراشون شعر چاپلوسی برای دربار سرودن و عقلاشون حساب دیفرانسیل روز جزا و صحرای محشر را توضیح دادن ، جاهلهاشون از قدم زدن سینوس و کسینوس تو پارک صیغه نامه خواستن .

اینها ملت ....

این قوم نگران دین و دیانت و شرق و غرب نیستند ، رابطه دکتراشون با مردم مثل مومیاگران دربار فرعون با جنازه هاست . مهندسین حتی اگر باسواد هم باشند حتما یک لحظه ای تو زندگیشون هست که در اون لحظه تصمیم گرفتن درب را انجا بنشونن که صاحب در دوست داره .

اینها ملت ....

تحلیل تکنیکال و مطالعات فانتامنتال ، سانتال مانتالامون ، جامعه را به حالت تهوع رسونده بطوریکه که هر جاشو می گیری کنده می شه .

من زمانی که در جبهه بودم زمستان بود و هوا سرد بود ، جنازه عراقی ها روی زمین افتاده بود ، جنازه ها پوسیده بود ولی بخاطر سردی هوا بو نگرفته بود و از هم نپاشیده بود ، بعضی از بچه ها می خواستن ساعت مچی یک جنازه را باز کنن که یک هو دست جنازه کنده می شد ... این وضعیت جامعه ماست .

نگرانی ما فقط اینه که چطور می تونیم سر همو کلاه بذاریم ، خون همو بخوریم و در نهایت بگیم گور بابای مردم ، زندگی در ایران با ظرفیت سی درصد مغز می تونه برابری بکنه با زندگی یک خایه مال گشاد که از نیم درصد مغزش هم نمی تونه استفاده کنه .

ما رعیت ناصرالدین شاهیم نه سرباز نادر شاه

ما عرفان را با نوشابه کوکای اسلیپ می خوریم و بسلامتی پیک بعدی برای سلامتی امام ......

قدر مسلم نگرانی ما حکومت موروثی نیست چون در هر صورت موروثات حکومتی هم حال و روزشان بهتر از حکومت موروثی نیستند .

نگرانی ما عقله که اونم تاریخ نشون می ده هرگز در ما نبوده .

ما ملت ......

کلا یک سوال

به نظر شما ما ملت کی هستیم

باز سازی

حالا که امکانات دبگه ای ندارم

می خواهم برنامه مسابقات کشوری شنا که در کرج قراره برگزار بشه را از همین الان برسم یادگاری بنویسم

خب در مسابقات استانی که چند روز قبل در مشهد برگزار شد . ساتگین نفر اول استان شد . او هفت طلا گرفت و الان داره اماده می شه که مسابقات کشوری بره

پنج نفر از استان در این مسابقات شرکت می کنن و هر نفری هم بیش از پنج شنا نمی تونه انتخاب کنه .

خب طبیعتا ساتگین هر چی دوست داره می تونه انتخاب کنه چون نفر اولی استان مال خودشه . بعضی از هم تیمیاش تعداد کمتری می تونن انتخاب کنن حتی فکر کنم بعضیاشون فقط می تونن تو یک رشته بپرن

در این ماه گذشته او صبح عصر سخت تمرین کرده ، تا جایی که رسما اشکش در امده . در مدتی که من مشهد بودم او حتی اخر شب نمی تونست تا موقع شام بیدار بمونه ، یا ظهر که از استخر میامد تو اتاقش خوابش می برد .

این روزا از طرف اداره کل آموزش و پرورش استان براشون یکی دو تا مایو اورده اند و جلو استخر براشون آب میوه و کیک و خرما می برند . خب اینم خلاصه ما از سفره انقلاب بی نصیب نموندیم

گرفتن بلیط قطار هنوز اوکی نشده ، گفتن می گیریم ولی اگر هواپیما می خوان باید مابه التفاوتشو بدین ، برای همراهی هم که کلا باید خودمون هزینه را بدیم .

از این هفته وضعیت تمریناتش رفته تو تیپر ، یعنی تمرینات کمتر و اسون تر تا بدن خودشو بسازه و عضلات یک کم جون بگیرن

تاربخ مسابقات اول تا سوم شهریوره

پریشب غروب جمعه که تمرین نرفته بود داشت تو خونه از این رقصای مسخره ای که موهاشونو پریشون می ریزن دورشون ، می کرد

بهش می گم قبل از مسابقه باید بری تو کار بازسازی

می گه بازسازی جیه

می گم ، باید تمرکز کنی ، رو تموم زحمتایی که کشیدی ، باید فکرتو قوی کنی ، باید به اون افراد و ارزوهایی که دوست داری فکر کنی و هر گونه ناخالصی را از وجودت بریزی بیرون

با خنده می گه ، آها

سلاطین جهان

انها خد ایشان را طوری توصیف کرده بودن که دوست داشتند خودشان انطور باشند و رفتار مردم را در برابر خدا طوری خاضعانه و خاشعانه وصف می کردن که در ته دلشان می دانستند این منافعش به خودشان برمی گردد .

در حالی که همه می دانستند خدا مقامی بالاتر از حرف و کلام ، بالاتر از نصب دوربین امنیتی ، بالاتر از جاه و جلال ، بالاتر از مقام و ستایش ، بالاتر از ..... ولی در موضوع خدا یک فرد وجود نداشت و ان فرد خدا بود .

قوم انها به مشکلات و بدبختیهای زیادی دچار شدن نه برای اینکه خدا را کافر بودن با خدا را شااکر ، بلکه بخاطر ابنکه درکشان از خدا در اصل توهین به خدا و به شعور خودشان بود

در حالی که کفر به خدا اصلا ممکن نیست ، یعنی اگر کسی قبول کند که خورشید منبع گرما و روشناییست ، خدا را قبول کرده ، اگر کسی قبول کند چشم ابزار دیدن است خدا را قبول کرده ، چون قبول بدیهیات نشان عقل و خرد است و این یعنی قبول خدا

انها درست مثل خدا حرف می زدند ، مثل خدا جاه و جلال داشتند و نگاهشان به انسانها درست مثل همان خدای طلبکاری بود که ذهنیتش را ساخته بودن

انسانها هرگز فکر نمی کردن اینطور اسارتی هم وجود دارد ، اساارت و بردگی انسان توسط خودش ، توسط کثیف ترین و رذل ترین افراد جامعه

آنها کلید خانه و تفسیر خدا را در دست داشتند ، نان خدا را می خوردن و شکل زندگی را از حرکتی منطبق با رفتارهایی طبیعی به رشدی سرطانی تبدیل کرده بودند . دیگر کسی معنایی برای زندگی پیدا نمی کرد ، مفاهیم که سلاطین جهان هستند تبیدل به مشتی وهمیات و خرافات شده بودن

آنان پدر و مادر بی سواد مرا از من گرفتن ، خواهر ها و برادرهای بی سواد مرا از من گرفتن ، بحث من و اقوام و فامیل و خانواده همش سر مو و پشم بود ، پشم در کجا باید بلند باشد ، در کجا باید کوتاه باشد ، در کجا باید پنهان شود در کجای می تواند عیان باشد . دیالکتیک ما پشمالیزه شده بود .

انچه در مقام عقل ، اسان ، ابتدایی و اختیاری بود در مقام عمل غیر ممکن به نظر می رسید و انچه در مقام عقل مسخره و بهت برانگیز بود ، مسل نقل و نبات در محاورات و مکالمات وجود داشت

همچنان خدا صبورانه منتظر بود ، تا امتیاز سهام عام بگیرد ولی کارتل های مخوف مافیایی ، هلدینگ هایی که با خصوصی سازی خدا بر عرش تکبه زده بودند ، دیگر وقتی برای بررسی این درخواست نداشتن

آنها آدمهای بدی بودند که بحمدلله والمنه همشاان از بین رفتن و ما امروز راحت و اسوده هستیم اگر اینطور نمی شد که دنیا تبدیل به یک دیوانه خانه بزرگ می شد . خدا راشکر که ما حالا راحت راحت راحت هستیم و هیچ کس مثل ما راحت نیست

یک درخواست

می دانم که مسئولان این کشور ما را پشمشان هم حساب نمی کنن .

اشکالی ندارد چون ما هم با انها همین کار را می کنیم .

حالا که پشممان به پشمتان سربه سر است . من یک پیشنهاد براتان دارم ، هر چند می دانم افسوس افسوس

روزی گذرم افتاد به ویرانه توس

دیدم جغدی نشسته بر جای خروس

گفتم چه خبر داری از این ویرانه

گفتا خبر این است ، افسوس افسوس

پیشنهاد من این است که حضرات یک برنامه تلوزیونی به من بدهند خیلی ساده یک من یک میز و یک تلفن

نام برنامه : حالا باید چه کار کرد

من قول می دهم با انکه یک کلام از شما دفاع نخواهم کرد ، بزرگترین خدمت را به شما بکنم . من شما را با راستی و حقیقت آشنا خواهم گرد . ممکن است اولش سوزش داشته باشد ولی در نهایت خوشتان خواهد امد .

خواهشا دیگه دست از تطهیر قوم قاجار بردارید ، این مردم ، مردم زمان ناصرالدین نیستند ، امروز روز تاسوعاست و من همین الان دارم از قبرستان می ایم ، اینجا هم یک روستا دور افتادست . در مراسم تشییع جنازه عده زیادی بودن شاید هزار و پانصد نفر تا دو هزار نفر .

من با دو تا از عزیزان و بزرگان روستا کمی دورتر در سایه درختی نشسته بودیم ، داشتن مرحوم را به خاک می سپردن . همه لباس سیاه داشتن ، ان دو نفر هم لباسشان سیاه بود من بلوز سبز لجنی داشتم .

خواهرم لحظه ای بسمت من امد خیلی سریع مرا بوسید و رفت فقط گفت دل تنگت بودم . دو مصاحب من از مرگ حرف می زدن ، دیگر از مردن ترسی نداشتن ، بیشتر از زندگی می ترسیدن ، مرگ را راحتی و اسودگی و قدرت می دانستند ، یکی شان می گفت وقتی بمیری دیگر نه سرما اذیتت می کند و نه گرما و نه گرسنه می شوی و نه برهنگی نگرانت می کند ، پس یا پس از مرگ وجود نداربم و یا اگر وجود داریم یک نوع وجود قوی تر از این دنیاست که در هر دو حالت مرگ را باید فراموش کرد باید از زندگی لذت برد و نگذاشت عده ای نقش خبر نگار اون طرف را بازی کنند . ... آن یکی می گفت ....

اجازه بدهید من ان برنامه ی

حالا باید چه کار کرد را داشته باشم

بگذارید یکی حقیقت را قبل از انکه خود حقیقت از کف دیگ قل بزند و بالا بیاید برایتان بگوید ، شما توانسته اید طبل ها را بزرگتر کنید ، تو انسته اید مناره ها را بلند تر کنید ، توانسته اید پارک ها را سیاه ، خیابانها را سیاه ، ماشین ها را سیاه و رخت قوم سیاه جامگان را برتن ملت کنید ، ولی این فقط کف روی آب است ، در ته دیگ جریان صورتی متفاوت دارد خیلی ان جریان دور از گمانه زنی شماست

من که خواهان ارامش ممکت هستم ، گفتم

دشمن ایران نمی خواهد همه در کنار هم به ارامش برسیم

انگل شناسی

وقتی می گوییم انگل جامعه دقیقا چه کسی یا کسانی مخاطب ما هستند

در قدیم یک گروهی بودن که ادعا می کردن بنا هستند ، آنها در بین مردم راه می رفتن و خانه می فروختن . مردم هم با دل و جان از انها خانه می خریدن و ماحصل یک عمر زحمت کشی خودشان را به بنا ها می دادن ، هیچ وقت هیچ کس در دست بنا کفچه و ماله ندیده بود با این وجود هرگز کسی جرات نمی کرد بگوید اینها بنا نیستند . مردم دور هم می نشستن و از خانه هایی که در مریخ و زهل و اورانوس خریده بودند حرف می زدند ، از تراس های بزرگ از اشپز های حرفه ای و از اتاق خواب هایش می گفتن . وقتی زنها بنا ها را می دیدن در مورد سرویس دهی در اتاق خواب ها حرف می زدن و بنا به انها می گفت اگر می خواهید سایز بزرگ برایتان سفارش دهم باید کار مرا راه بندازی .

عده ای که سرما می خوردن اعتراض می کردن که علی الحساب یک خانه هم در روی کره زمین داشته باشند ان هم در زمانی که جوان هستند و زنده اند . ولی بناها که حالا ثروت زیادی بدست اورده بودن و مفت خور ها و لاشی های زیادی دور و برشان جمع کرده بودند روشهای دیگه ای هم یاد گرفته بودند ، انها وقتی منافعشان را در خطر می دیدن چنان بی رحم و خشن می شدن که گویی هرگز ان بنای ساده ای که در کوچه و بازار دیده ای نبوده اند .

بناها بصورت سرطانی در جامعه رشد کردن ، گاهی دریوزگی می کردن و در گلخن می حوابیدن و می گفتن که کوزه گر از کوزه شکسته اب می خوره و گاهی که فرصت گیر می اوردن چنان مغرورانه کاخ نشینی می کردن که گویی فراتر از انسان هستند

عده ای از این بناها حتی برای خدا هم خانه می ساختن ، خانه هایی اسمانی و خانه هایی زمینی . و کلید خانه ها را هم دور گردن خودشان انداختن

بناها خیلی زود از کار ساخت و ساز به کار اقتصاد ، سیاست و حتی به کار پفک نمکی و شامپو هم وارد شدن ولی بسته پفک هایشان فقط پر از هوا بود ، شاپو هایشان مواد شیمیایی و داروهایسان شاش شتر بود .

کلا با شتر خیلی حال می کردند ولی بعد ها با بنز و ب ام دبلیو کارشان را ادامه دادن ،

قرنها بعد عده ای باهوش امدن تا کار این بناها را با تاسیس شرکت های هرمی و ارز دیجیتال و متاورس ادامه دهند ولی در ان زمان بناها دیگر داشتندخدایی می کردن و مثل شرکت تویوتا کارشان به جای تولید و فروش ماشین ، فروش تکنولوژی بود

بناها مسیر طبیعی زندگی انسانی را تغییر دادن ، نود و پنج درصد ثروت جامعه را در دست گرفتن و حالا دیگر خیلی از انها نقش اپوزسیون را بازی می کردن و به رفتار مردم و جامعه ایراد می گرفتن و معتقد بودن که این میزان حماقت همانطور که روزی همه چیز را به نفع انها تمام کرد روز همه چیز را در فساد و منجلاب خود از بین خواهد برد .

ولی کلا بنایی کار سختیه ، سیمان دست ادمو زبر می کنه و تراشه های سنگ چشماتو داغون می کنه ولی این بناهای دانا روی ابرها کنار رودخانه ها در دل کوهها خانه ساختن جوی زلال و برکه ای زیبا درست کردن و مجانی دادن به خلق الله ، چقدر فروتنی چقدر اخلاص و چقدر .... حالا ما تو این خانه ها غذا بخوریم یا شرمندگی

فعلا که سر میز غذامون چیزی جز شرمندگی نیست

خسته نباشی برادر

رانهای بلورین

زیبا ترین منظره طبیعت بدن انسان است ، اگر قرار باشد انسانها برای خودشان یک امتیاز ویژه ای قائل شوند ، بهتر است ان امتیاز این باشد که هیچ چیزی در دنیا زیباتر از بدن یک انسان نیست .

چقدر مسیر تکامل دقیق و زیبا حرکت کرده است ، چه تناسبی را خلق کرده است ، با یک موج کوچک چه شعری را سروده است ، دمایی جادویی را در بدن ایجاد کرده که گویی هر لحظه فصل رویش گلها و شکوفه دادن شکوفه هاست ، از کجا نبض انسانی را گرفته ای ، تپش را در کجای یک انسان دیده ای ، جهیدن برق را چطور تجربه کرده ای ، نمی دانم از چه زاویه ای به این حرفهایم نگاه می کنی ، زیاد هم زاویه مهم نیست ولی ایا این جریان سحر آمیز نیست .

ببین چطور افکارت با نگاهت هم آغوشی می کنن ، چگونه رویاهایت ملق می زنند ، چگونه زبانت به ناگاه زیباتر از هر پرنده ای ، عمیق تر از هر اقیانوسی به ارتعاش در می اید ، تپه ماهورهایت چگونه هر کسی را مدهوش خود می کند ، چه تقارنی ، چه تعادلی ، چه توازنی چه قدر زیباست انسان ،

چه لطافتی چه متانتی ، با نمایش فقط چند دندان چه غوغایی بر پا می کند وقتی سعی می کند کسی را بخنداند چه عشقی را نمایان می کند .

بی شک بدن انسان زیباترین منظره طبیعت است ، می گی نه ، لخت شو در مورد رانهای بلورین از آینه بپرس ، قصه لبانت را بیاد ببار

قدر خودمان را بدانیم ، ما یک اثر هنری خاص هستیم

خدایا تو دیگه چرا

روزهای قبل از مسابقه ، حس خودش را دارد .

ساتگین قرار است اوایل شهریور به تهران برود ، مسابقات شنا .

او حالا دارد هر روز دو جلسه به استخر می رود و تمرین می کند . بچه ام مثل نی قلیون شده ، دل گرمیش می دهم ، بهش می گم حالا اگر شنا نکنی باید بری باب اسفنجی تماشا کنی ، کار دیگه ای که نداری . این همه رفیق داری این همه برای خودت اسم و اوازه داری همش بخاطر اینه که اراده داری ، و مداومت به خرج می دی .

بهش می گم ، راز زندگی تداومه

اونایی که هر روز یک قدم مفید بر می دارن بعد از چند سال تفاوتشون مشخص می شه ، هیچ کاری تو یک روز و یک هفته جا نمیفته

راستش ، حالا که ساتگین وبلاگ منو نمی خونه ، حقیقت اینه که که من دارم به دخترم دروغ می گم ، مملکت ما باید بخوابی و بخوری و بشاشی .

این مملکت رو پر و پاچه خوری سواره، همه چی رو هواست اصلا استعداد و تلاش و عرضه جایگاهی ندارند ، یا دزدی یا اختلاس یا کلاهبرداری یا تقلب ، ته تهش که دیگه وجدان داشته باشی شانسه ،

ممدکت شانسی شده ، اگه دلار رفت بالا ، دگه زمین رفت بالا ، اگه ماشین گرون شد ، اگه بابات جبهه داشت ، اگه ننه ت جانباز بود ، اگه بسیجت فعلال شد ، اگه حاجیت جیب دار بود ، اگه ....

اوضاع خر تو خره

هیچ کسی از کار کردن و سالم زندگی کردن و درس خوندن و استعداد چیزی نمی شه حالا یکی هم از دستشون در بره می شه مثلا عادل فردوسی پور ، رو دستشون می مونه تا وقتش برسه مثل همون کاری را باهاش بکنن که با شجریان کردن .

خودم می دونم دارم به بچه هام دروغ می گم

وقتی می گم درس بخونید ، تا در یک کاری صاحب نظر باشید ، دارم بهشون دروغ می گم

وقتی می گم ورزش کنید تا خوشحال و سالم و موفق باشید ، دارم بهسون دروغ می گم

وقتی بهشون می گم خدا بزرگه ، دارم بهشون دروغ می گم . چون دیگه خودم به بزرگی خدا شک کردم می گم شاید اونقدر بزرگه که ما کوچکا رو نمی بینه

آخه چطوری دلم به خدا گرم باشه وقتی گوشتامون مزه گوشت نمی ده همش هورمونه ، وقتی برنجامون مزه برنج نمی ده مواد غنی شدست ، آرسنیک داره ، وقتی بستنی هامون مزه بستنی نداره ، شکلاتهامون مزه نداره ، از میوه هامون مزه رفته هندوانه هامون را با آمپول رنگ می کنن

روغن نباتی به نون می مالیدیم مزه عطر می داد می خوردیم ، روغن هامون مثل کاغذ لایه لایه می شد و دون دون بود ، حالا روغن مثل جیوه سفیده و بیمزه است ....... بخدا داخل مغازه می ری ، ضعف کردی ، می خوای یک چیزی بخوری هیچی پیدا نمی کنی .

......

نزدیک مسابقات که می شه ، بچه استرس داره ، ولی بازم باید به فکر خرید لباس مناسب باشه ، مایو مناسب و عینک مناسب هیچ کس براش مهم نیست که آخه این بچه ها دادن می رن مسابقات کشوری ، باید حمایت بشن

بخدا تو این مملکت فقط یک حرف راسته اونم همیشه بابام می گفت : او همیشه می گفت ، نمیر و بس

راست می گفت .

هیچ کس برای هیچ کس اهمیتی نداره .

خواننده ، هنرمند ، کارمند ، پسر ، جوان ، بچه ، زن مرد ، کارگر ، راننده و .... همه دارند یکی یکی هرد و خااکشیر می شن و هیچ شدایی ندارن

خدا ، خدای دزدان شده خدای چاپلوسان ، احمقان و شارلاتا نها ... خدایا تو دیگه چرا

رهرو شب

از همون روز اول ماه محرم کار بنایی را شروع کردم ، باید طبقه دوم را برای آقایان اکازیون کنم ، تمام تیغه ها ی ده یانتی را برداشته ام می خواهم شیشه سکوریت بذارم  ، کف و سقف و برق کشی و نما ....

می دانم کلی برام خرج داره ، می دانم روزهای تعطیلیم به گا می ره ، می دونم که هیچ کاری صرفه اقتصادی نداره  و ....

ولی یاد گرفته ام از کسب و کارم دفاع کنم ، اموخته ام به روز باشم ، اهل رقابت و بازار باشم ، با کمی ریسک حال کنم ، همه این حرفها را مادرم در یک جمله به من آموخت ، مادر همیشه به من می گفت : 

- اگه می خواهی صبح به مقصد برسی باید شب راه بری 

مادر نازنین حالا نیستی که باز هم به من قوت قلب بدهی ، حوصله بدهی و دلم را گرم کنی  ، نمی دانم مردن چه حس و حالی دارد ولی اگر این جمله ام مسخره نباشد ، آرزو می کنم خوب و شاد و سر حال باشی ، زیبا باشی ، کمی بیستر برقصی و اواز بخوانی ، از اون کارها که بابا می خواست و تو می گفتی وع وع بیستر بکنی ، مادر  ، جات ،  تو رندگیم خالیه 

کسی نیست برام سپنج دود کنه و بگه دیوار مرد بلنده . ...

واقعا حال مردم خرابه ، درد دارن ، حریف نمی شن دارن یکی یکی می میرن ، اینایی که در مملکت دارن تصمیم می گیرن با مردم بیگانه هستند مربوط به این دنیا و حس و حال انسان نیستند ، اصلا نمی فهمن نگرانی یک مادر یعنی چی ، نمی دونن یک جوان مستاصل چه زجری می کشه ، درباره عشق و لذت چیزی نمی دونن و اینو حق مردم حساب نمی کنن   ابنا فقط می خوان باشند و به هر زوری شده حکومت کنند  ، معلوم نییت چه دکترینی دارند که مردم را به زانو دربیاورند ، مردم را به فلاکت گرفتار کنند تا بتونن بر گرده ی جامعه سوار بشن ، اینقدر اینها با توحش و خشونت زیاد  دارند اوضاع را پیش می برند که چاره ای جز دیوانه کردن مردم ندارند هر روز یک حرفی یک بهانه ای و  ..... 

با تمام این سختی ها و مرارت ها مسئله زندگیست ، باید یک جوری زندگی کرد باید نفس کشید باید از حد اقل ها لذت برد  ، باید خوش بود ، چاره ای نیست ، افسردگی راه چاره نیست   نا امیدی و یاس مرگ است ، اگر می خواهیم مبترزه کنیم اول باید زنده بمانیم و دوم باید بخندیم .  بیگانگان  و شیاطین نباید  آرام و قرار داشته باشند  صحنه را نباید برای این افیون جهل و تاریکی خالی کنیم  ، با حفظ روحیه و احترام به خود  باید هر چند با دنده سنگین ولی خلاصه باید تاوان حماقت پدرانمان را پرداخت کنیم ، شکی نیست این بیگانگان از سینه های کرم خورده پدران ما بیرون زده اند .....

دارم بنایی می کنم ، هر چند حال و حوصله ندارم ولی یاد گرفته ام شب راه بروم  ، اگر پایم به سنگ و لاخ بخورد  مشکلی نیست ،  هنوز غرورم را در کوله ام  دارم

حاج رضا ، حاج غلامحسین

دیروز در عبدل اباد دو نفر فوت کردن که هر دو تاشون بشکلی نمادی از عبدل اباد بودن..

من دوست دارم چند کلمه ای درباره این دو نفر بنویسم 

حاج رضا مومنی  سن حدود صد سال 

حاج غلامحسین بهادری سن حدود هفتاد سال

هر دو تای این عزیران رئیس هیئت عزاداری محرم بودند  ، هر دو تاشون تلاش زیادی داشتند که برای هیئت هاشون بلند گوهای قوی بخرند و مداح های خوش صدایی بیاورند تا اسپانسرهاشون  را خوش حال و راضی نگه دارند .  

کلا دو تا شون ادمای با مزه ای بودن ، ادمای خوش صحبتی بودن ، تن صدای بلندی داشتند ،  در مورد حاج رضا که خیلی شخصیت نمادینی بود باید گفت در  طول مدت قریب به چهل سال  حاج رضا در بلند گوی خانه اش اذان می گفت ، خیلی خوش صدا نبود ولی ما به صدایش عادت کرده بودیم  . او برای اطلاع رساانی اشیاء گم شده و روضه خوانی های زنانه و حتی برای  فروش بادمجان در وسط روستا هم با بلند گو اعلام جمعی می کرد ، معمولا قبل از اعلام چند دفعه در میکروفن می دمید و بعد مثلا می گفت ... در خانه حج مندسین صادقزاده روضه است خواهر ها و مادرها تشریف بیاورن

حاج رضا نسخه اصل لهجه و مرام عبدل ابادی بود ، در بین مردم این داستان مشهور است که می گویند مرحوم استا غلام حداد چند روز  از خانه اش بیرون نیامده بود ، در و همسایه نگرانش شدن به خانه اش رفتن و گفتند فلانی مگه بیمار خسته ای هستی ، چرا بیرون نمی ایی ، استا غلام با نگرانی می گه ، مگه شما خبر ندارید که من با حاج رضا دعوا کرده ام .  همسایه ها پیش حاج رضا می روند و می گویند بیایید تا شما را با استا آشتی دهیم که بینتان کدورتی نباشد ، حاج رضا با تعجب می گوید کدوم کدورت ، کدوم دعوا ، من هر روز با سه نفر دعوا می کنم  یک ساعت بعدش فراموش می کنم با کی بحثم شده 

حاج غلام حسین پر بود از خاطرات  معاملات  به سبک قدیم ، او از جلوداران نسل بی سوادی بود که تازه  شهر را شناخته بودن ، از پای دار قالی  حرکت کرده بودن ، معامله گری و تجارت آموخته بودن  و در اوایل انقلاب چاه عمیق زده بودن ، ماجرای یخچال نفتی اش را گاهی برایم تعریف می کرد 

ولی چند سال اخیر خسته بود ،  عمل دیسک کمر کرده بود ، کار کشاورزی در توانش نبود . با واکر و عصا چند قدمی راه می رفت ، خیلی پیرتر از سن و سالش شده بود .

روز شنبه صبح سر حاده فیض اباد به عبدل اباد  ، ایستاده بودم ، می خواستم خربزه بخرم حاج مندلی مومنی پسر حاج رضا هم امد لباس سیاهی پوشیده بود . خیلی عادی حال و احوال کردیم حتی کمی هم خوش و بش کردیم و خندیدیم  ، بعد تلفنش زنگ خورد حاج مندلی چیزهایی گفت  ، می گفت تشییع جنازه ساعت شش عصر  

ازش پرسیدم ، کی فوت کرده

گفت ، بابام ، دیشب  فوت کرد

- تسلیت می گم ،  خدا رحمتش کنه  

حاج مندلی راحت و ارام بود ، گویا او هم قبول کرده بود پدرش سیر عمر شده

شاید همزمان با مراسم خاک سپاری حاج رضا ، حاج غلامحسین فوت کرده چون  من مشهد بود شنبه شب ، علی قوم داماد حاجی زنگ زد جریان را گفت و در ضمن می خواست که برای مراسم خاک سپاری در سرد خانه آب معدنی سرد کنیم

من هنوز مشهدم

ولی روز شنبه حاج رضا و روز یک شنبه حاج غلامحسین به خاک سپرده شدن ، روحشون شاد 

انسانها چیزی جز خاطراتشون نیستند ، و مرگ ادامه زندگی فرد در خاطرات و اذهان دیگران است 

بحران شعور

نمی دانم زندگی در ایران به چه سمی آغشته شده که بی مزه شده . با انکه زندگیست خیلی زیبا و شیرین است نمی دانم چرا زندگی در ایران حتی تلخ هم نیست مثل ساندویچ خوشمزه ایست که در مستراح سرو می شود  .  فقط می توانی انقدر از ان بخوری که از گرسنگی نمیری ولی دیگر اشتها و مزه از  ان نمی فهمی  . 

راستش بد جوری از ایرانیها ناامیدم ، یعنی فقط افراد معدود و شرایط خاص و حال و هوای مناسب  در گوشه و کنار  وجود دارد که هنوز بوی زندگی می دهد ولی در کل چنان بیغوله ایست که باز هم نمی دانی در این مستراح باید به این اهنگ ها بخندی یا بگذاریش پای طبیعت .

من فکر می کنم ، ایران این روزها دقیقا مصداق همان سوسک بزرگ آلبرت کامو در کتاب مسخ است . چه دست و پاهای مویدار بویناکی دارد  .  چقدر همه چیز پست و مبتذل است  . همین که یکی در می زند یک مزاحم از راه رسیده یکی سوت می زند ضد حال شروع شده  . یکی من و من می کند کلاهبرداری انجام شده . یکی دس دس می کند .....

نمی دانم از کی زبان ایرانیها با زبان اژدها عوض شده  که هر حرفی مانند شعله اتش است . پوچی ، بیهودگی  پدر سوختگی  نفرت   ... همه اینها باعث شده که مردم مثل یک انتقام به جان هم افتاده اند .

بیایید تا واژه بدبحتی را معنا کنیم , آیا بدبختی از این ببشتر وجود دارد که فردی فوقالعاده ثروتمند باشد و فقیر زندگی کند و تحقیر شود  چون ادعا کند دارد از خدا مواظبت می کند . همه می دانیم که جریان چیست ولی هیچ کس هیچی نمی گوید حتی همه سعی می کنیم برای خودمان حاشبه امنیتی بسازیم و هم رنگ جماعت شویم . 

من معتقدم بدبختی را از روی ما نوشته اند ، چون بدون این جور ادمهایی مفهوم بدبختی تبادر به ذهن نمی کند . 

شاید  رسیدن به کلمه بحران شعور با عبور از میان مردم ما  نشان یک نا امیدی مطلق است امان از وقتی که بی شعوری بدیهی ترین امر زندگی مردم بشه

اینستا

اینستا ندارم ، در وبلاگ می نویسم 

چوم هدفم دیده شدن نیست ، می خواهم بمانم

می خواهم اشک هایم در تاریخ بماند ، غم هایم بماند . می خواهم به تاریخ بگویم من بغض فرو نخورده ات همیشه باقی خواهم ماند 

انگاه که تاخت و تاز ابلهان را دارم هر لحظه می بینم 

انگاه که سکوت زنان را دارم می بینم 

انگاه که فشار روح و روانی بیش از حد را بر روی مردان می بینم 

انگاه که موسیقی و غرور ندارم و نمی دانم وقتی دلم گرفته باید به کی و به کجا پناه ببرم 

........

هیچ کس نمی داند  ، وقتی یک ملت همش دروع می شنون ، تبدیل به چی می شن 

هیچ کس نمی داند وقتی یک ملت یک عمر حرف بی حساب و زور می شنون ، تبدیل به چی می شن 

هیچ کس نمی داند وقتی یک ملت مدام در ترس و نگرانی هستند ، تبدیل به چی می شن

هیچ کس نمی داند ، ته دیگ حقارت چیست ، هیچ کس مزه غرور لگد مال شده را نچشیده است  ، هیچ کس  تن  خشن دار صدای های خفه شده را به بغض ننشسته است 

ما اینقدر می خوریم که نمی دانیم از کی و از کجا می خوریم ، فقط امیدوارم از خدا نخوریم  ، امید وارم  خدا تر و خشک را سوا کند ، ، این فقط خداست که می داند در دل انسانها چه می گذرد 

....

اینستا ندارم ، تصمیم هم ندارم داشته باشم ، بگذار تا دنیای مجازی دروغ پروار شده نسلی کاذب و پوچالی را برایم خرمن نکند 

شهروند جامعه یا دردمند جامعه

دوم مرداد ه و من از بس سرم شلوغه ، فراموش کردم کی بیست و چهار تیر بود . 

در زندگی من بعضی روزها ماندگار شده اند 

بیست نه آبان هفتاد و دو ، شب جشن عقد ازدواج

شانزده دی ماه هفتاد و چهار اخرین امتحان دوره لییانس

یک بهمن هفتاد و چهار نوشتن اولین فاکتور طلافروشی

بیست و چهار تیر  هفتاد و پنج  ، روز خود کشی هادی

بیست و هفت مرداد هفتاد و پنج فروش مغازه برای رفتن به سربازی و ان جمله ماندگار بابا ، دنیا به سرم شبه

دو شهریور هفتاد و پنج روز اعزام به سربازی 

بیست و شش شهریور هفتاد وهفت  روز جشن عروسی  

پنج ابان هفتاد و هشت روز تولد افاق

نه اسفند  هفتاد نه ، شب  تیر خوردن من 

هیجده فروردین هشتاد و چهار ، روز فوت بابا 

سیزده دی هشتاد و هفت روز تولد ساتگین 

بیست و دو اردیبهشت نود و نه  روز فوت مادر 

............

می دانید چرا روز و شبم را فراموش می کنم . دریته ممکنه گاهی مشغله کاری داشته باشم چون طبیعتا قبل از ماه محرم مجالس عروسی بیشتره

ولی مشغله ذهنی من فقط کار نیست ، من قبل از انکه شهروند این اجتماع باشم دردمند این اجتماعم 

چندی قبل  بین دو نفر بشکل خیلی مسخره ای دعوا شده بود ، مختصر بگم : اولی گوسفندانش را در زمین کشت دومی رها کرده بود . دومی رفته بود اعتراض کند که اولی با بیل به فرق سر دومی زده بود  . که کارشان به بیماریتان و دادگاه کشید

ولی از انجا  که امنیت دغدغه مسئولین نییت و حتی بدسان نمی اید که مردم مثل وحشی ها همدیگر را تکه و پاره کنن چند روز بعد در حالی که دومی هنوز بیمارستان بود اولی آزاد شد . خب این آزادی پیامیست که دفعه بعد بیل را محکم تر بزن 

خواهر دوازده ساله اولی را بزور شوهر داده اند ، دخترک ناراحت است و ترسیده و گریه می کند . اولی وارد خانه می شود و ماجرا را می فهمد   او چند تشر سر دخترک می کشد ولی وقتی اصرار  خواهرش را می بیند  بیل را برمی دارد و به فرق سر دخترک می زند  ، دخترک ضربه مغژی شده و حرفهایی هم در مورد مرگ هم شنیده می شود 

شما به ازدواج زود هنگام نگاه کنید 

شما به آزادی بی دلیل یک فرد وحشی نگاه کنید 

شما به عقب ماندگی یک خانواده نگاه کنید 

......

همین امروز وجیهه می گفت باید تا دادگاه برم 

پرسیدم چه خبره 

گفت : مدتیست ، جواد که در بند کار زندان بوده ، فراریه و داره مواد می فروشه ، دیشب ساعت یک شب مامورا ریختن تو خونه و جواد را با مواد بردن .

گفتم : خب چرا جواد ادم نمی شه

وجیهه می گه : ای مهدی اقا ، باشه که هفته اینده باز ولش کنن ، اون خودش قانونو  شناخته که هیچ کاری باهاش ندارن  الکی فقط می خوان به مردم بگن که ما هستیم ولی خودشون عامل هرج و مرج هستند ، دیگه چند بار باید مردم و خانواده از یک نفر زجر بکشن تا اینا بفهمند که باید طربو درست تنبیه کنن 

وجیهه دست اخر می گه : بقول پدر شوهرم ، هیچ وقت با کلوخ به یک سگ حمله نکن  ، چون وقتی فهمید درد کلوخ چیزی نیست جری تر می شه

......

جامعه ما داره جون می ده ، در حال احتضاره و انوز عده ای دارند تو مجلس طرح شیانت را دنبال می کنند . یکی نییت به اینا بگه .... هوی ... لمو ... کجایی ... تو باغی .... تو هپروتی ... کجاییی