رهرو شب
از همون روز اول ماه محرم کار بنایی را شروع کردم ، باید طبقه دوم را برای آقایان اکازیون کنم ، تمام تیغه ها ی ده یانتی را برداشته ام می خواهم شیشه سکوریت بذارم ، کف و سقف و برق کشی و نما ....
می دانم کلی برام خرج داره ، می دانم روزهای تعطیلیم به گا می ره ، می دونم که هیچ کاری صرفه اقتصادی نداره و ....
ولی یاد گرفته ام از کسب و کارم دفاع کنم ، اموخته ام به روز باشم ، اهل رقابت و بازار باشم ، با کمی ریسک حال کنم ، همه این حرفها را مادرم در یک جمله به من آموخت ، مادر همیشه به من می گفت :
- اگه می خواهی صبح به مقصد برسی باید شب راه بری
مادر نازنین حالا نیستی که باز هم به من قوت قلب بدهی ، حوصله بدهی و دلم را گرم کنی ، نمی دانم مردن چه حس و حالی دارد ولی اگر این جمله ام مسخره نباشد ، آرزو می کنم خوب و شاد و سر حال باشی ، زیبا باشی ، کمی بیستر برقصی و اواز بخوانی ، از اون کارها که بابا می خواست و تو می گفتی وع وع بیستر بکنی ، مادر ، جات ، تو رندگیم خالیه
کسی نیست برام سپنج دود کنه و بگه دیوار مرد بلنده . ...
واقعا حال مردم خرابه ، درد دارن ، حریف نمی شن دارن یکی یکی می میرن ، اینایی که در مملکت دارن تصمیم می گیرن با مردم بیگانه هستند مربوط به این دنیا و حس و حال انسان نیستند ، اصلا نمی فهمن نگرانی یک مادر یعنی چی ، نمی دونن یک جوان مستاصل چه زجری می کشه ، درباره عشق و لذت چیزی نمی دونن و اینو حق مردم حساب نمی کنن ابنا فقط می خوان باشند و به هر زوری شده حکومت کنند ، معلوم نییت چه دکترینی دارند که مردم را به زانو دربیاورند ، مردم را به فلاکت گرفتار کنند تا بتونن بر گرده ی جامعه سوار بشن ، اینقدر اینها با توحش و خشونت زیاد دارند اوضاع را پیش می برند که چاره ای جز دیوانه کردن مردم ندارند هر روز یک حرفی یک بهانه ای و .....
با تمام این سختی ها و مرارت ها مسئله زندگیست ، باید یک جوری زندگی کرد باید نفس کشید باید از حد اقل ها لذت برد ، باید خوش بود ، چاره ای نیست ، افسردگی راه چاره نیست نا امیدی و یاس مرگ است ، اگر می خواهیم مبترزه کنیم اول باید زنده بمانیم و دوم باید بخندیم . بیگانگان و شیاطین نباید آرام و قرار داشته باشند صحنه را نباید برای این افیون جهل و تاریکی خالی کنیم ، با حفظ روحیه و احترام به خود باید هر چند با دنده سنگین ولی خلاصه باید تاوان حماقت پدرانمان را پرداخت کنیم ، شکی نیست این بیگانگان از سینه های کرم خورده پدران ما بیرون زده اند .....
دارم بنایی می کنم ، هر چند حال و حوصله ندارم ولی یاد گرفته ام شب راه بروم ، اگر پایم به سنگ و لاخ بخورد مشکلی نیست ، هنوز غرورم را در کوله ام دارم
kader.gorgij@yahoo.com