سلام

خب شما چطوری ، خوبی 

اره با شما هستم خواننده عزیز

حالت چطوره ، اگه سالمی بقیه کارا درست می شه ،  زیاد تو خونه نمون ، بزن بیرون ، برو پارک ، خیلی از مشکلات بزرگ روی نیمکت مدرسه قابل حل نیست رو نیمکت پارک حل می شه .  

منم مدام مراقبم ، خیلی وقتا فکر می کنم ، الان یک چیزی را فراموش کرده ام  ، دلواپسی های بی دلیل هم دارم ، کار و اقتصاد گاهی فکرم را درگیر می کنه .

روی تنه های درختای قدیمی پارک ، یادگاریها و اسمهای زیادی نوشته شده که دیگه درست خونده نمی شن ، بیشتر مثل یک زخم می مونه که گوشت اضافی بالا اورده 

زمان زود باعث فریب و غفلت می شه ، همیشه روند روزمرگی به شکلی است که ما فکر می کنیم هر حرف احساسی و عاطفی  حرف چرته و فقط حرف کار و پول حرف اخره  ، خب  همیشه این وسطا یک سری چیزایی سرشون بی کلاه می مونه .

اگه خوب هستی که اینجا حال و احوالمون تموم می شه ، می تونی بری تلگرامتو چک کنی شاید یک کلیپ زیبا داشته باشی ، ولی اگر فکر می کنی خوب نیستی یک کم دیگه بشین  ، تا حرف بزنیم .

می گه ناراحت بودم که کفشی ندارم ، یکی را دیدم که پایی نداشت . اصلا گیرم شما ته ته همه بدبختی ها هستی بازم مشکلی نیست چون مرگ سرنوشت همه خوشبختها هم هست و چه سرنوشت مشترکی  دل گرم کننده ای .

باورتون می شه من این متن را سه روزه دارم می نویسم و اینقدر سرم شلوغه که نمی تونم جمعش کنم .  ولی برام مهمه حال و احوال دوستان و دور بری ها را بپرسم ، یک دوستی داشتم خودشو کشت ولی هیچ اتفاقی نیفتاد اون فقط خودشو از خیلی لذتهای مفتکی الکی محروم کرد . من آشپزی می کنم وقتی دو ساعت در اشپزخانه برنج می زنیم تازه می فهمیم بزرگترین لذت زندگی نفس کشیدنه 

بازم متن قطع شد 

شاید یک خدای رویاها هم وجود داشته باشه ، دلتو پاک کن از خشم و بغض و کینه و عقده ، انگاه تمام ارزوها و رویاهاتو بنویس  و بفرس برای خدای ارزوها ، یا همینطور زبونی بهش بگو . 

دیگه بعدش زیاد زور نزن التماس هم نکن ، یادت باشه خوشبخت ها هم خلاصه می میرن پس بازی  سرنوشت  برای همه یکسان رقم خورده ، این میان نحوه نگاه و نحوه بازی ماست که مهمه . این تلوزیون همه چیز نشون می ده کننرلش هم دست ماست حالا شبکه ای را که دوست داری نگاه کن ، یقبن بدون هر شبکه ای که روش بمونی حس و حالت همونه و اینو هبچ کسی نمی تونه برات عوض کنه  ، خیلی ها دوست دارن بدبخت بمونن ، ایا ما جزء اونا نبستیم  . 

خلاثه امیدوارم حالت خوب باشه ، لذت ببری ، و باور کنی که خدای رویاها داره نامه تو می خونه و تو فکر اجرایی کردنشه ، شب و روزتون به خیر و خوشی

ویکتور هوگو

ما عبدل ابادیها لهجمون شبیه افغانیهاست ، خی به هرات هم خیلی نزدیکتریم تا به تهران . ما وقتی می خواهیم کسی را از دور صدا کنیم یا در گرد و خاک و یا در باد و بوران داد می زنیم مثلا حسن هو ، تقی هو 

این هو غیر از اون هو کردن معروفه ولی دقیقا با همون لحن ادا می شه مثل این هوی بر وزن شوی نیست 

.................

من خواب بودم نمی دونم اونجا کجا بود ولی به نظر می رسید من یک کومه داشتم وسط یک جنگل ، سایه های بلندی را می دیدم که در سوز باد زمستانی شبح وار می رقصند . 

کومه کمی گرم بود ، روی تل خاکی که بیرون بود یکی ایستاده بود ، گاهی دیده می شد و گاهی در سفید و سیاهی شب گم می شد ، غیژ غیژ درب در میان هیاهوی شب صدایی رو به زوال بود گویی یکی قبل از خداحافظی مرده باشد و فقط دستش کمی بیشتر از حد معمول تکان خورده باشد . گفتم هوی ،ترتیب اثری نداد ، ولی باید شنیده باشد ، کمی بلند تکرار کردم ، تکرارم با همون کسر تاء بود مثل این لیدر اصلاح طلبا ، ریش خوشگل تکرارم  با فتح تاء  نبود . البته اون هم شاید می خواسته هم تک تیر اندازا را خبر کنه و هم مردم را خر کنه لذا یک جمعی بین این دو زده ، نمی دونم حالا جریانش بماند 

مسئله این بود که من خواب بودم ، این بار سرش را برگرداند مرد  بود حدود هفتاد ساله ، صورتی تکیده و کمری که هنوز تا نخورده ولی خمیده به نظر می رسید  . سردی در استخوانهایش تازیانه می زند و سوز باد جای وراندازی بیشتر را از من گرفت ، گفتم بیا تو ، کومه گرمه ، یک اتیشی هم اینجا روشن دارم 

نق و پقی ، سر من مخاطبش بود ، سر خودش نق می زد یا .... خیلی زود تردیدش را کنار گذاشت ، قدم هایش سنگینش را در شکل ورودش می دیدم ، یادم باشد اگر روزی ریش خوشگله را دیدم ازش بپرسم این شکل را به چه شکلی ادا می کنی فتحه دادن شین می تونه کلمه را همینجوری پر بار منفی و اعتراض کنه ، بازم بگذریم....

اینجا ، این موقع شب چه کار می کنی ، به بیرون زل زده بود ، معلوم بود تمایلی به حرف زدن ندارد ، ولی ساکت هم نبود ، حرفهای نیم جویده اش را هنوز دوباره نشخوار نکرده بود که بسمت درب کومه رفت ، و داد زد هوی بیا تو 

ودر را باز گذاشت ، زن به نزدیک کومه که رسید سرش را بلند کرد تا جواب سوالی که سه بار در مدت زمانی کوتاه تکرار شده بود را بدهد ، گفت ، ها پیداش کردم اینجاست . سپس خودش را جمع و جور کرد و صدا زد ، ننه جان بیا تو ، بابا هم اینجاست 

حالا من سه تا میهمان داشتم پدر ، پسر و روح ... ببخشید یک دفعه رفتم برای خودم تو هپروتی که قرنهاست ادمها گرفتارشن  ، امان از عالم خواب .....، بابا ، ننه و دختری که باید بین سی تا سی و پنج سال سن داشته باشه 

روی اتیش یک قلو داشتم قلو به تشدید لام همون وسیله ای ایست که رو اتیش باهاش چای درست می کنن . پدر ساکت بود ولی مادر درد دل می کرد . می گفت دخترشان از خانه بیرون زده ، می دونی حالش خوب بود مدت زیادیه که از دست شوهرش فرار کرده اومده پیش ما ، امشب داشت با دخترش تلفنی  حرف می زد  نمی دونم چی شد که یک دفعه تلفن را انداخت و زد به دل جنگل ، داد می زد من خودمو می کشم 

صورت دخترت از طردی بیرون و هرم گرمای اتیش گر گرفته بود ، گویی هنوز یخش باز نشده بود اتش گرفته بود ، نگاهش کردم از تمام اون زیباییها نشانه هایی در چهره اش به یادگار مانده بود 

گفت ، هفده ساله است ، با باباش زندگی می کنه ، ولی کدوم بابا ،  برای هیچ کسی هیچی به حساب نمیاد ، حتی مشکل غذا داره ، امشب به ام گفت دیگه طاقت ندارم و می خوام از خانه فرار کنم 

مدتی ساکت بود همبنجوری اشکهایش را می چید  و لبانش را دست می کشید ، بعد ادامه داد ، سالها بخاطر بچه هام باهاش ساختم با اعتیادش ساختم با گرسنگی ساختم با کتک کاری ساختم  با هر چی فکر کنی کنار امدم فقط به امید اینکه بتونم از بچه هام مراقبت کنم . حالا دادگاه حق طلاق را به مردی داده که رو حرفش پنج دقیقه هم نمی شه حساب کرد ، الان برات گریه و التماس می کنه پنج دقیقه بعد چنان کتکت می زنه که دیگه دردت نمیاد . با همه چیز ساختم ولی دخترم ....

..........

باد هنوز می وزد ، من هنوز خوابم و دارم در عالم خواب داد می زنم ویکتور هو .... ویکتور هو ....

تو بینوایان را در چه حالی نوشتی اینجا چقدر چلچله در برف مرده است .

.......

نوشتن در محیط کوچک گاهی سخت می شود چون هم می خواهی بنویسی و هم می خواهی ننویسی ، ماحصل کار می شود مثل این متن

کاش

کاش آواز خوان داشتیم ، کاش سر هر کوچه یک بار بود که در ان یکی اواز می خواند . کاش زنها می خواندن ، کاش ترانه جای همه چیز را می گرفت .بهانه عاشقی مون از بین رفته 

وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد 

انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا میاد

کا ش نفتمونو می بردن ، معادنمومو ، می بردن ، کوه و جنگلمونو می بردن ، کاش روی شقیق هامون رو پرما می کردن و عقل و مغزمونو می ریختن تو چاه مستراح ، ولی اینجور ما رو با یک قلب سرگردون رها نمی کردن . 

ترانه فقط ترانه می تونه حیرت ناشی از عشق رو ، نام گذاری کنه  ، وقتی هست که دیوونه ها باید بتونن دنیای همو لمس کنن ،  کاش می تونستیم قدرت ترجمه ی چشمانی را داشته باشیم  که در عالم مستی بسمتون  زل زده ، کاش می شد دنیای جهنمی عشق و مستی و شهوت و رهایی را  تجربه کنیم یقینا اونور تمام مشت های گره شده و ایر های شق شده ، آوازی هست که دوباره صحنه را پاک می کنه ، احساس گناه رو از بین می بره  و بعد از اون همه رخوت و مستی ، زندگی تفسیر عملکرد ماست ، گویا کوهها و ابرها و دریاها و دره ها همه در گردابی که از سیاه چاله عشق ایجاد می شود اماده اند تا بر روی بوم نقاشی جا بگیرند . 

کاش اواز خوان می داشتیم ، تا با چارشاخ ، خرمن فسیل شده تنمان را در هوا سوت می کرد ، اتشمان را جلا می داد و خاکسرمان را باد می برد . بدون اوازه خوان این اتش زیر خاکستر ، زیر همان خاکستر دفن خواهد شد و از قلب و عشق و شور و مستی هیچ چیز باقی نخواهد ماند 

نیم قرن زندگی در ایران به من آموخت

یاد گرفته ام به حرفی که زده ام ، به قولی که داده ام به قراردادی که بسته ام به رایی که داده ام تا پایان قراردادم پایبند بمانم . هر چند بعد از مدتی فهمیده باشم این یک قرار و قول یک طرفه است و من در ان بازی خورده ام . فعلا تا پایان قرارم تمکین می کنم ولی بعد  انرا بعنوان تجربه ای که گران بدست امده حفظ می کنم .

یاد گرفته ام که به شعله های درونی بگویم حالا چه عجله ای برای زبانه کشیدن دارید ، وقتی زیاد شعله هایت بالا می رود پایین کشیدن روالی غیر طبیعی  دارد . دوستی داشتم که می گفت فقط به چشمان مشکلاتت زل بزن همه چیز حل می شود ، من هم می گویم هرگز ارزوهایت را فراموش نکن ولی هیچ وقت با شتاب و حرارت زیاد به سمت چیزی یا کسی کشیده نشو 

یاد گرفته ام بدیها و خوبیهای دیگران را در کنار هم ببینم و با خوبیهایشان بدیهایشان را بپوشانم ، خیلی وقتها نیاز به تسویه حساب نیست  شاید من هم بدیهایی دارم که حاضر نیستم انرا قبول کنم 

یاد گرفته ام  مستقل باشم ، نانم برایم اهمیت دارد ، اگر زباله گردی کنم ولی مستقل باشم برایم شیرین تر است تا از روشی چاپلوس مابانه و سیاهی لشکر شدن این و ان نان بخورم ، بارها هم گفتهام که در نهایت مشکل مردم ایران نان نیست ، اینها مردمانی آزاد و مستقل نیستند .

یاد گرفته ام که در هر لحظه از زندگیم لذت را کشف کنم ،  چون تا رسیدن قطار خریت جامعه به مرتع سرسبز گوسفندان زمان زیادی مانده است ، هر چند معتقدم  با تابیدن نور علم خلاصه گوسفندان هم روی خوشبختی را خواهند دید . شاید متاورس مقدمه این باشد 

یاد گرفته ام  آرزوهای توخالی و رویا گونه نداشته باشم ، چون می دانم دنیا یک اتفاق برای همه است  در برنامه اش کد اختصاصی ندارد ، لذا با انچه هستم و انچه در اختیار دارم حال می کنم . 

یاد گرفته ام به خوبی ایمان داشته باشم چون در انتها من می مانم با خودم و انجا اگر خوبیهایم بدادم نرسن خود من ، من  ، من را کلافه و مستاصل خواهد کرد 

یاد گرفته ام بدنم را بشناسم و به نیاز هر عضوم  در حد توانم پاسخ بدم ، اینطور فکرم را به چالش می کشم اگر هیچی نخواهم ادم خوبی ان طرف هیچی وجود ندارد . انهایی که با انجام ندادن مزد می گیرن ، امان گشادهایی هستند که مذهب را ....

لیاقت

ما در وضعیت بسیار خاص تاریخی قرار داریم . ساده ترین شکل توصیف وضعیت ما این است که ما مثل مرغی هستیم که گلوش در دست یک بچه  است ، بچه گاهی گلویش را فشار می دهد گاهی او را می کشد گاهی .... 

ما در این وضعیت که به تمسخر گرفته شده ایم و فعلا موضوع ما پرواز نیست بلکه موضوع ما نفس کشیدن ساده است ، و خواسته ها و علایم حیاتی ما آمده روی سه ، ....

در این حالت ما باید اگر بتونیم به هم کمک کنیم  ، به هم دل گرمی و راه حل بدیم ،  لذا من از مطالبی که در تلگرام و واتساپ برای ایجاد روحیه برای هم می فرستیم بسیار ممنونم.....

منم امروز دو تا نکته را در وبلاگم می گم 

اول : چون من تقریبا هر روز یک ساعتی ورزش می کنم ، اخر کار روی زمین طاقباز دراز می کشم و به اسمون نگاه می کنم و از خدا بابت اینکه یک روز دیگه به ام حوصله ورزش داد تشکر می کنم . واقعا نگاه به اسمون زیباست  ، لذا من توصیه می کنم  ، حتما در طول روز و یا شب مدتی به آسمون نگاه کنید ، عمق اسمون بسیار ارام بخشه ، بگذارید اسمان عظمتش را به شما بدهد ، کوچکی و حقارتی که در این مملکت الان نفس هر صاحب دلی را به شماره انداخته فراموش کنید و بزرگی را در بی نهایت اسمان ببینید 

......

مسئله دوم به حرفهای ریزی که گاهی  در اطراف می شنوید دقت کنید . گاهی یک نکته کوچک را صرفا بدلیل این نمی بینید که فکر می کنید هیچ کس کامل نیست و هیچ کاری بی نقص و عیب نیست  . ما ذاتا انرژی های منفی را زود قبول می کنیم چون در قبول و ترس و نقص بیشتر احساس امنیت می کنیم این خصوصیت انسانهایی است که خود را لایق نمی دانند .  اگر همه دوست نیستند به این معنا نیست که همه دشمنن ، نکته سنج  باشیم شاید اگر دقیق تر بشنویم راهها ی زیادی پیش پایمان خواهیم دید .

سگ دو بزن

دست اخر این زندگیست که حرف نهایی را می زند . 

هر اتفاقی بیفتد باید زندگی کرد ، اون لحظه که عقب می کشیم ، پوزخند زندگی شروع می شود . 

به نظر من زندگی اسب زیبایی است که ما سوارش هستیم در بدترین حالت زندگی سگ  هاریست که ما خودمان را به دمش می بندیم ، تا وقتی حتی یک مو از دم سگ را گرفته ایم او مجبور است ما را با خود ببرد ولی وقتی انرا رها می کنیم تمام چیزها زشت و غیر قابل تحمل می شود . 

لذا ، هرگز از حقارت ها نترس ، هرگز خسته نشو ، هیچ وقت کم نیار ، امیدت را از دست نده چون تا وقتی سوار زندگی هستی حالا چه سوار مدل اسبی اش هستی و چه مدل اویزون به دم سگی اش  در هر دو صورت شما سواری و این مفاهیم مثل حقارت و ترس و نا امیدی و ضعف  در حالت سوارکاری مفاهیم صوری هستن ، مثل اتش چهارشنبه سوری که  در ان اتش خالی از صورت سوزان است . حقارت و نا امیدی هم یک مفهوم صوری هستن . ولی اگر خر (( به کسر خ ))  زندگی را رها کنید ، اگر به هر دلیل و اتفاقی کم اوردید ، انجاست که حقارت را می فهمید ، انجاست که نا امیدی را می فهمید  .

پس یا بمیر یا سوار کار باش ، با لحظات اصطکاک داشته باش  اگر نمی تواند شکمت لذت ببرد بگذار باسنت لذت ببرد اگر نمی تواند باسنت لذت ببرد بگذار چشمانت لذت ببرد . اگر نمی تواند چشمانت لذت ببرد بگذار گوشهایت لذت ببرد

زندگی سوار کاریست ، لذت مطلق است عقب نشینی از مرز لذت نابودی مطلق است . پس از جفتک الیرک هایش نترسیم جا خالی نکنیم . این معامله ایست که نمی شود ول کنش شویم  ، سریچ و چسبنده باشیم تا وصل به مو دم  روی سگی زندگی باشیم زندگی مجبور است جان در بدنمان بدمد و چه بسا جان گرفتن در حالتهای دشوار لذتی دارد که ویژه روح های فولادین است . پس ساز  بزن حتی اگر ان زدن سگ دو زدن باشد 

شکست خوردگان

ساده ایم که فکر می کنیم ، اتفاقات همین جوری رقم می خورند ، و ما گیج و مبهوت چرخش روزگار هستیم و برای خودمان هم ضربالمثل درست می کنیم که نمی دانم .... بچرخ تا بچرخیم ..... زمانه با تو نساخت تو با زمانه بساز .... امان از چرخ فلک .... بازی روزگار 

نه جانم ، نه عشقم  ، نه جگرم موضوع به این شکل نیست . اگر ما مفلوکیم اگر آچمز و ناتوانیم اگر حقیر و کوچکیم اگر رذل و پستیم و .... این دلیل دارد  .

ما شکست خورده این تفکریم که معتقد است چون محتوای دین و وحی حقیقتی است مطلق ، تنها راه نجات عقل و فلسفه این است که ثابت شود ، تعالیم عقلی و فلسفی  با تعالیم دینی در ذات و جوهر یکی است .

ما فکر می کنیم یک سری اتفاقات همینجوری پیش امده و اوضاع قرامیش شده ، و شاعری هم داریم که فکر کرده همون لحظه یک عده رفتن تو اب و اب را گل کرده اند لذا رفته اونجا تو خونه اون نقاش معروف داد و بیداد راه انداخته که آب را گل نکنید .

شما در نظر بگیرید یک ویروس کرونا چقدر هوشمند و زیرک است ، چقدر خودش را پنهان می کند چقدر تغییر شکل می دهد .... ویروس حماقت هزار مرتبه هوشمند تر از ویروس کروناست ، امن معتقدم احمق ها هوشمند ترین انسانها هستند اینها که نانشان در گرفتن جان مردم و مال مردم است بسیار هوشمند انه باوری را خلق می کنند و ان را جایگزین عقل می کنند  . در خیلی از مواقع اینها نیاز به زور و فشار بسیار زیادی دارند تا بتوانند این باور پذیری را ایجاد کنن و موتور حماقت جامعه را براه بیندازن ،  بی شک این سلسله مراتب کاری بسیار هوشمندانه است  که سالها و گاهی قرنها طول می کشد و حکومتها نیز معمولا بعد از یک دوره روشنفکری زیاد به این سطح از هوش می رسند که بتوانند احمق باشند ، احمق بودن اصلا کار احمقانه ای نیست یک کار آب و نان دار و یک بیزینس بزرگ و تمام ناشدنی است  ، 

کشور روسیه بعد از تابش نور اندیشمندان بزرگی که در قرن هیجده و نوزده داشت تازه حالا توانسته به درجه حماقت برسد  ، این را اصلا به شوخی نمی گویم  ، روزی فرا خواهد رسید که مردم دنیا بروند سر قبر هیتلر و از او معذرت خواهی کنند که چقدر در عین تند روی هایش در مورد یهود و ....

ببخشید دفتر شلوغ شد نمی تونم بنویسم

سلام ژاپن

من در وبلاگم  خیلی آزادم و خیلی دلی هستم .لذا گاهی موضوعی را می نویسم که ممکنه عده ای بگن برای لای جرز خوبه . در هر صورت امشب می خواهم از مردم و کلا سرزمین ژاپن تشکر کنم .

ژاپنی های نازنین ، من تا به حال حتی یک نفر از شماها را از نزدیک ندیده ام ، ولی باید عرض کنم که بی نهایت به شما علاقه مند هستم ، کلاهم را به احترام شما برمی دارم . یاد شما و نام شما و فکر شما در دل من احساس بسیار زیبایی بوجود می اورد . 

من درستکاری را در هر چیزی که نام شما را دارد می بینم ، من انسانیت را در صنعت شما می ببنم ، من با فکر به شما اعتماد به نفس پیدا می کنم که فردی خیالاتی نیستم . باور می کنم که انسان می تواند موجودی راستگو باشد ، انسان می تواند فریب کار و دزد نباشد .

شاید باورتان نشود در کشور من انقدر همه چیز دروغ ، خرافه ، فریب ، تقلب ، دزدی ، زور ، بی حساب و پرت و پلاست  که هر ایرانی در دلش به این باور می رسد که اصلا مفاهیم درستی و راستی  ساختگی هستند ، چرت و پرت هستند و زندگی نظام تقی به توقی است . 

اگر شما ژاپنی ها نبودید من هرگز معنای اعتماد و اطمینان را نمی فهمیدم ، امروز ظهر وارد اتاقم شدم تازه به عبدل اباد رسیدم ، اتاقم سرد بود کولر هیتاچی ژاپنی دارم انرا گذاشتم رو حالت گرمایش و جلو باد گرمی که می وزید ایستادم ، در ان هوای سرد کولر گرمایی مطبوع را از خط استوا به خانه من می اورد ، همان گرمایی که پر از زندگیست ، پر از شهوت و تقلاست . 

با خودم فکر می کردم خدایا ما ایرانیها چه تاجی سر  مردم دنیا گذاشته ایم ، چه مشکلی از مردم دنیا را حل کرده ایم  ، یک احساس شرم داشتم و یک احساس امتنان ، شرم از این همه بیهودگی خودم و کشورم و امتنان از این همه انسانیت و کمالی در شماست . 

ژاپنی ها ، شما بزرگترین امپراطور دنیا هستید ، مرزهای کشور شما تا ته قلب تمام کسانی است که روزی ، لحظه ای  با شما کار کرده اند .  من پیام بزرگ منشی شما را گرفتم ، من پیام پاکی ، زلالی و احساس  شما را شنیدم ، من یقین دارم شما عاشق ترین مردم تاربخ بشریت هستید ، چون بدون عشق این سطح از خلوص ممکن نیست

مانا و پیما و پویا باشید 

تا خوشحالی راهی نیست

بارندگی های اول زمستان  مردم را خوشحال کرده ، خوشحالی زیاد دور از دسترس نیست ، فقط کافیست اجازه دهیم آبهایی که در تابستان از اقیانوسها تبخیر شده اند دوباره به خانه برگردند ، این وسط شلوغ کاری نکنیم . انسانها حتما  روزی خدا می شوند ولی فعلا باید بهشون بگیم 

حالا چه عجله ای

همین که کمی ولنگار بشینی و اجازه بدی چاک سینتو دید بزنن ، لبخند شروع می شه . حالا شما می تونی به هر چیزی دیگه ای غیر از فضایی که ایجاد کرده ای فکر کنی اون فضا کار خودشو می کنه نیازی نیست ما همه چیز را مدیریت کنیم . فقط باید یادمون باشه خوشحالی خیلی ساده ایجاد می شه ، همین که ابر نباشه خورشید  می تابه .

تا خوشحالی راهی نیست ، اولین قدمش از نقشه خونه شروع می شه . انسانها به تنهایی زیادی نیاز دارند  ، مدام نباید جلو چشم هم باشن ، وقتی با هم هستیم بیشتر متوجه همدیگر هستیم تا متوجه خودمان ، خیلی وقتا کلمات خوب در جمع مطرح نمی شه ، به نظر میاد جمع یا برای رقصه یا برای ورزش یا برای خوردن و کردن ، حالا همه ی کردنا که اون کردن نیست ممکنه منظور سخنرانی کردن باشه

تا خوشحالی راهی نیست ، گاهی علاوه بر گوشیمون ، خودمونو هم باید بذاریم رو سایلنت و دمر بگیریم بخوابیم ، این خواب دمرو معجزه می کنه ، کلا هر چیزی که جدیت را به هم می ریزه و توش ولنگاریه ، 

تا خوشحالی راهی نیست وقتی  ایمان داشته باشیم که اگر آدم خوبی باشیم  ، همه چیز را سر جایش قرار داده ایم

کاسه جو

کل وجودمون شده توهین ، ما توهین به انسان هستیم . وقتی سطح حرفهای بین مردم نان باشه و نفس ، وقتی ایرادهایی که به هم می گیرن خشونت باشه ، خرافه و ترس ، وقتی انجام کارهای ساده بشه آرزو و زدن حرفهای ساده بشه  شجاعت ...

وقتی انسان در حدی از رفتار و گفتار و کردار قرار می گیره که ما در ان قرار داریم ، دیگه چیزی از انسانیت باقی نمی مونه  گاهی انسان بزرگترین توهین به انسان محسوب می شه  ، وقتی سگان عوعو می کنن ، وقتی کلاغان قارقار می کنند وقتی خران عرعرمی کنند وقتی گاوان ماع می کشند ما می بینیم چقدر انها خودشان هستند ، چقدر تهی از تفسیرن ، چقدر خریت خران زیباست  .

من یک راه حل ساده دارم ، من برای اینکه انسانها انسان باشن یک راه حل ساده دارم و اسم ان راه حل را می گذارم ، کاسه جو را از میان وردار 

دیگر هیچ کس کلید دار انبار جو نباشد 

دیگر هیچ کس امین و مقسم جو نباشد 

دیگر هیچ کس جو دیگران را ارد نکند ، هر کسی خودش برود جو بکارد و درو کند و ارد کند . 

تا پای کاسه جو وسط باشد  ، هیچ کس کار نخواهد کرد ، هیچ کس حرف منطقی نخواهد زد ، هیچ فرد بویی از انسانیت نخواهد برد ، هیچ احساسی رشد نخواهد کرد ....

تو این مملکت همه بوی جو می دهند ، یا انقدر تریت جو خورده اند  که به ریخ زدن افتاده اند یا انقدر در عطش جو مانده اند که به ریپ زدن ، انچه مسلم است همه قاطی و درب و داغون هستند ..... ما مشتی  توهین به انسان هستیم

گفتگو با مردگان

رفته بودم قبرستان ، قبرستان روستا همه آشنا هستند ، بعضی هاشون عکس دارن  ، قدم می زنم حالا برای خودش یک حال و هوایی دارد فکر می کنم همه روی قبرهایشان نشسته اند مثل زمانی که  جلو در خانه هایشان می نشستن . با کمی تصویر سازی خیلی زود همهمه ای براه می افتد و گفتگوی من با هر یکی از انها اغاز می شود . بابا و مامان پدربزرگ ها و مادربزرگ ها عموها و عمه ها همسایه ها و دوستان  ..... همه مرده اند . حسی عجیب و غریب مرا فرا می گیرد ، دیگر چندان به دنیای زنده ها وصل نیستم . مرده ها درد ندارند ، ارزو ندارند ، حرکت ندارند ، بلند بلند حرف نمی زنن ، ترس ندارند ... انها خیلی قوی تر از زنده ها هستند  فقط من دنیای انها را نمی فهمم ، ایا این صرفا دنیای نیستی و نابودی و فناست  . انچه از انها در من زبانه می کشد و اعلام وجود می کند فقط یک توهم است . 

به خاک دو تا برادر می رسم دو تاشون دوستان من بودند  ، عکسهاشون  خیلی زنده است ، حرفهای سعید هنوز در گوشم می پیچد ، لحن صدایش و خنده هایش ، هر دو برادر در تصادف فوت کرده اند . یک روز غروب سعید امد به دفتر من تعارف چایش کردم گفت نه می خوام برم خانمم تو ماشینه . گفتم خب بگو خانم هم بیاد دفتر ، سعید گفت : راستش ما داریم از هم جدا می شیم  ، گفتیم حالا قبل از جدایی بریم با هم یک بستنی بخوریم  با خوشحالی و شیرینی جدا بشیم ..... هنوز چند لحظه بیشتر نیست که سر خاکش هستم پدرش به سمت من می اید . با خودم می گویم آه این مرد چقدر پیر شده . حال و احوالی داریم پدر به سختی حرف می زند چشمانش مرتب پر اشک می شود . می گوید خواست خدا این بوده ، خودش داد و خودش گرفت .

من به پدر این دو عزیز ارادت خاصی دارم ، مردی  با صفا و اهل دل است . می گوید : ببخشید که این طور گریه می کنم ، همیه اینطور نیستم وقتی دوستی را می بینم  بغضم پاره می شود 

-  من هر روز ده دقیقه گریه می کنم برای خیلی چیزها ، حتی گاهی برای کسانی که انها را هرگز ندیده ام . من با گریه شما موافقم درد شما اینجا جلو چشمانم  هست . ولی با این شتابی که به پیر شدن داده ای موافق نیستم 

- دست خودم نیست ، همه چیز را می دام ولی نمی تونم ، اینها بچه های منن ،   پیش چشمم بزرگ شدن 

- خب من و هیچ کسی نمی تونه با شما در این غم و اندوه شریک بشه ، تصور این موضوع کافیست که پشت هر کسی بلرزه ، ولی خودتون می تونید به خودتون کمک کنید . متاسفانه حقیقت چیزی جز قبول حقیقت نیست . پس با این حقیقت درست کنار بیایید . حالا که این اتفاق افتاده و این بچه ها اینجا خوابیدن ، باهاشون درست حرف بزنید ، مرگ یا نیستی و فناست و یا حیات جاودانه در هر دو صورت مرگ قوی و محترم است . این پیامیست که من از نگاه به قبر این دو نفر دریافت می کنم . پس اندوه شما برای اینها نیست شما دارید غصه خودتان را می خورید ، رفتن این بچه ها خیلی سخته و چه خوب بود که مملکت ما برای جان انسانها ارزش قائل می شد مردم وسیله ها و جاده هایی ایمن داشتند . این مرگ خواسته خدا نیست خدا هیچ وقت از داده اش پشیمان نمی شود ، ولی علی ای حال  این اتفاق افتاده حالا باید چگونه تفسیرش کنیم . ایا اینها به درد کشیدن شما و مادرشان و بقبه اعضاء خانواده راضی هستند . خیر   اینها مرده اند و چه مرگ پایان و نیستی باشد و چه حیات جاودانه در هر دو صورت اینها دیگر در غم و اندوه نیستند و ما فقط داریم با چشم دنیای خودمان  ، دنیای اینها را تفسیر می کنیم . امیدوارم این اتفاق برای هیچ کس نیفتد ولی حالا که برای شما این اتفاق ناگوار افتاده فقط یک تفسیر دارد شما باید قوی تر زندگی کنید چون ته درد و رنج را دیده اید و به این باور رسیده اید که انسان از همه دردها و رنج ها قوی تر است انگاه که پر از زندگیست پر از شادی و لذت است . دیر یا زود همه می میریم  ، مرده ها صبورن ، نیازی نیست ما برای مردن شتاب کنیم

......

برای ان دو عزیز و حسین جان ارامش ابدی را خواهانم . و برای خانواده  مهربانشان  صبر و شکیبایی

 

تولد ساتگین

دالان ساعت پنج و چهل و چهار دقیقه روز سیزده دی هزار و چهارصد است .

دقیقا در ساعت پنج و بیست و هفت دقیقه سیزده دی هزار و سیصد و هشتاد و هفت  ساتگین در بیمارستان مهر مشهد بدنیا امد . 

نام پزشک :   پروین سالاری 

ساتگین دارد شنا می کند همین الان هم که من دارم می نویسم او داخل آب است  . چون پنج دقیقه قبل که زنگ زدم خانمم گفت جلو استخر منتظره 

نام مربی شنا :  فرانک ....

دیشب جشن تولد کوچکی برای ساتگین داشتیم  .  اخرین رکورد صد متر سینه ساتگین الان یک دقیقه و چهار ثانیه است . 

کار حرفه ای ساتگین و تکرار و رعایت نظم و داشتن پزشک تغذیه و ورزش های مکمل  .... از ساتگین یک دختر تمام ورزشی ساخته است . 

درصد چربی بدن او صفر است ، تمام دوستان او ورزشی هستند . دیشب در جشن تولدش مربی شنایش که رکورد پنجاه متر پشت کشور را دارد  ، قهرمان جودوی  سال هشتاد کشور ، یکی از بهترین  مربی های کوهنوردی  استان  و چند تا از دوستان خودش بودند  .

من تو اسمونا پرواز نمی کنم ، روی زمین با بچه هام خوشم ،  خوشم که بتونم مقدمات کار اونا رو  راه بندازم ، آفاق هم فردا می ره تهران همایش ژنتیک

اگر خدایی هست که دیگه در موردش باید دست به گله بلند کنیم دعای ما پدرا و مادرا اینه

خدایا اینده مملکت رو برای بچه هامون درست کن ، اینا نباید چوب خریت پدر بزرگاشونو بخورن

دعا برای حقیقت

گاهی وقتا هوس نوشتن برای من به محتلم شدن تو خواب می مونه ، گاهی وقتا انگشتام برای نوشتم و سر خوردن روی شیشه موبایل شهوتی می شن ، گاهی فکر می کنم این احساس نوشتنم اونقدر قدرتمنده که می تونم تمام دنیا رو باهاش بریزم تو خرمنکوب و از اون ور گلهای پشمکی ریزی بپاشم رو سر مردم یا همینجوری شوت کنم تو هوا ، گاهی وقتا نوشتن برام مثل رسیدن به دروازه بهشت زنان هوس انگیز و خلسه وار می شه . 

بگذار تا در این هپروت خاص نوشتاریم دعا کنم ، دعا می کنم برای تلسکوپ جیمز وب ، می خوام بتونی سالم در اون فاصله یک و نیم میلیون کیلومتری در ، مدار قرار بگیری ، با موفقیت تکه هات سر هم بشه ، به خدا می گم ، خدایا اونجا که هیچ کس نیست خودت چهره نشون بده و کار و بار این تلسکوپ را روبراه کن ، خدایا یک جا هم که شده خودت به روش ما ادما از خودت دفاع کن ، دیگه از این بیشتر اجازه نده یک عده تبدیل به افسانه ات کنن ، تبدیل به یک حربه باشی  اسیر دست این و اون ، خدایا بذار تا علم هویت واقعی تو و جهان تو رو به همه نشون بده ، من تو را بدون جیمز وب هم می بینم گاهی برات لوس می شم و مثل شبانی که موسی تو همون راه معروف دید سرتو شانه می زنم . ولی حالا می خوام برای یک دفعه هم که شده با یک نمایش حقیقی بساط تام این کاسبان را جمع کنی .

گاهی وقتا بد جوری هوس نوشتن دارم ، مثل لیس زدن نازخواه ، نازک تنان همه چیز راز الود و مسحور کننده می شود ، مثل افتادن کلمات از لبان مستی لول  و یا تلو تلو خوردن جوانی نو رس در رخت کن حمام

عین خودت باش

زندگی مثل مسابقه فرمول یک است ، درست از زمانی شروع می شود که پایت را از روی کلاج برداری و اون یکی پایت را روی پدال گاز فشار دهی . 

درست از زمانی که دست از وابستگی برمی داریم ، و تصمیم می گیریم کولمان را بدهید زیر طاق  مسئولیت ، زندگی شروع می شود 

.......

بگذارید موضوعی دیگر را دنبال کنم 

امروز جمعه است ، از صبح دارد یک ریز باران می بارد  ، من تو دفترم نشسته ام ، یک  ماشین وانتی که سه چهار تا بلند گو بسته امده اینجا دارد مرثیه خوانی می کند ، درباره شهیدان و امامان می خواند ، چیز با مفهومی نیست همین قافیه کرده بلند بلند می خواند . مثل اینکه می خواهند یک شهید گمنام را بیاورند اینجا خاک سپاری کنند ، عده ای چنان لباس سیاه پوشیده اند و این طرف ان طرف می دوند که خاک پدرانشان را که دو سال قبل مرده اند را بلد نیستند ، یکی شان پدر بزرگش چندی قبل مرد ، تا اخر زندگی یک دفعه هم دست پیرمرد را نگرفت ، حالا .....

.........

ولش کن ، بگذارید داستانی دیگر را بنویسم 

چقدر خوب بود ما اون قصه پادشاه که هیچ لباسی نپوشیده بود را  برای بچه هامون می خواندیم ، همه در اطراف خیابان جمع شده بودند  و پادشاه عریان از میان انها می گذشت ، با این حال همه از لباسش حرف می زدند یکی از رنگش می گفت یکی از دوختش  ، همه می دانستند که اگر بگویند شاه عریان است ادم فاسدی هستند ......

..........

ولش کن ، برگردیم به همون موضوع  اول

وقتی وابستگی ها را قطع می کنی ، دیگر دلت فقط به خودت گرم است ، این خودت هستی که با خودت راحتی با خودت رو راستی و با خودت حال می کنی ، هر تاجی که دیگران بر سرت گذاشته ان بیاین دو تایش را بردارن و برن گم شن . 

جدای از همه برای خودت یک پخی بودن ، چسز خوبیه ، خلاصه یک روز از منت ها یک روز از ناز و کرشمه ها یک روز از خط و نشون کشیدن ها خسته می شیم ، خلاشه یک روز به این نیاز پیدا می کنیم که به خودمان تکیه کنیم . اون روز هر چه زودتر باشه زندگی زودتر شروع می شه . و این اصلا به معنی دوری کردن از دیگران ، طرد خانواده و دوستان نیست . این دقیقا عین مهربانی و فداکاریست 

سه نقطه های بزرگ

نفرت گاهی  وسیله فریب ادمها می شود . مثلا سعدی می کوید 

سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز . مرده ان است که نامش به بزرگی نبرند . 

چرا باید برای ما قضاوت مردم بعد از مرگ مهم باشد . چرا ما بعد از مرگ از کسی متنفر هستیم . ایا این نوع تفکرات و احساسات موجب فریب و بدبختی ما نشده  .  اینطوری که حب و بغض به دنیای مردگان  کشیده شده ، در این دنیا هیچ منطقی باقی نمی ماند  ما یا باید عاشق مرده ها باشیم یا باید از مرده ها متنفر باشیم ، اخه مرده ها باید یک کتابی ، یک کلیپی یک وبلاگی یک فیلمی داشته باشن تا ما نگاه کنیم حالا یا خوشمان بیاد یا  نیاد  نمی شه که ما عاشق  شاخ بز سرخ پوستای امریکایی  باشیم و مرتب قربون صدقه شاخ بزشون بشیم  و اگه یکی بگه شاخ گوزن اسکیموهای جنوبگان بلندتره ، بپریم رو سرش و داد و قال راه بندازیم و در و دیوار شهر را پر پارچه و پوستر کنیم . 

این نوع خریت غلیظ شده باید یک جایی ، یک وقتی ، یک جوری حالا با زالو درمانی یا با حجامت یا با تسویه حساب  .... خلاصه اگه این غلظت گرفته نشه یک سکته اجتماعی داریم ، تمام راههای تعقل و پیشترفت جامعه مسدود شده ، مردم دارند خون همدیگر را می خورند بوضوح می توان ران یکی را در دهان دیگری و سر یکی را ماتحت دیگری دید . 

خلاقیت و هنر و ورزش و عشق و امید و ... این جور حرفها که سالهاست به گورستان رفته اند . حالا صحبت از شعور و تولید و بهداشت و اخلاق و امنیت است که دارند ذبح می شوند  .

برای متنفر بودن منتظر مرگ انهای که باعث فلاکت و بدبختیتان شده اند  نباشید . نفرت از مرده ها بیشتر یک جوک است ، انهایی که برای شما چنان از مرده ها حرف نقل می کنند که گویی بین دو عالم ترانزیت دارند کسانی هستند که هرگز هوش انرا نداشتند تا جدول ضرب را حفظ کنند یا احساس انرا نداشتند که وفای سگ را درک کنند 

گاهی باید جلو همه چیز سه نقطه گذاشت و اسمش را گذاشت سه نقطه های بزرگ

توصیه می کنم

توصیه های من به بچه هام و خودم

انقدر ورزش کنید که همیشه خسته باشید

انقدر غذا بخورید که همیشه گرسنه باشید 

انقدر مطالعه کنید که همیشه فکرتان درگیر باشد

انقدر کار کنید که نیازتان بر اورده شود 

انقدر حرف بزنید که  فضای جمع سنگین نشود

انقدر تفریح کنید  که باز  انگیزه   داشته باشید 

انقدر بلند بخندید که مادرتان بگه نیشتو ببند

انقدر مهربان باشید که گدای محبت به نظر نرسید

انقدر چشم پوشی کنید که کور به نظر نرسید 

انقدر صبور باشید که وظیفه تان نشود 

انقدر لباس خوب بپوشید که دیگر پول کرایه ماشین نداشته باشید .

آنقدر ریسک کنید که راه بازگشت را گم نکنید 

انقدر مغرور باشید که بی برنامه زندگی نکنید .

انقدر لذت ببرید که  کفش زیر پوستتان و برقش توی چشمتان بدرخشد

انقدر مواظب خودتان باشید که گویی شاتل مریخ پیما را هدایت می کنید 

انقدر راست گو باشید که بتوانید پایتان را دراز کنید 

انقدر زیبا باشید که بهترین خودتان باشید

انقدر تمرین کنید تا کامل شوید 

.......

هر وقت بیکارید از نفس کشیدن بذت ببرید نگذارید افکار منفی همه جا را تار و کدر کند 

شقایق

وقتی بچه بودم . بعد از خوردن غذا بابا با صدای بلند می گفت 

الحمد لله رب العالمین

الحمد لله رب الشاکرین

انزمان من بچه بودم و فکر می کردم این هم یکی از وظایف مذهبی است که بابا معمولا به جا می اورد . 

متاسفانه بابا بودن را نمی شه درک کرد ، مگر انکه بابا شوی  و اون موقع درکت به بابا نمی رسه . 

من حالا وقتی با خانواده ام غذا می خورم ، بعد از غذا با صدای بلند می گم ، خدایا شکر . من واقعا از خدا ممنونم که ما دور هم باشیم  ، به هم آزادی های فردی که لازم داریم بدهیم ، هوای همو داشته باشیم و با هم غذا بخوریم . 

چیزهای بزرگ گاهی خیلی ساده در اختیار ما هستند . چقدر این چیزها محترمن ، چقدر مقدین ، چقدر عمیق و لذت بخش هستند . 

من واقعا برای دولتهایی که این قداستها را نمی فهمن متاسفم ، متاسفم برای دولتهایی که به جای معنا بخشیدنبه کانون خانواده و دوستان ، خانواده و دویتان را نگران می کنن . دولتهایی که نمی فهمن چقدر مردم از انها متنفرن ، چقدر برای خانواده ها مشکلات درست کرده اند . چه پدرهایی که نمی توانن با بچه هایشان سر سفره بنشینن و غذا بخورن  واقعا اینها دولت مرد نیستند اینها آفت هستند 

بچه ها امشب هوس جگر کرده بودن ، خب زنگ زده بودن به جگرکی سر بهار کلا ما خانواه پر خوری نیستیم  من برای این غذای ساده سیصد و پنجاه تومن به پیک موتوری پرداخت کردم

درک اینکه همین مقدار خرج کردن برای دور هم بودن خانواه از عهده عده زیادی ساخته نیست  ، برای من سخت نیست . 

الحمد لله رب الشاکرین

شاید پدر من هم انروز ها ، خوشحال بوده که هنوز این توان را دارد تا سر سفره برای ما نانی بگذارد  ، شاید پدر نگران اینده مملکت و نگران اینده فرزندانش بوده .

من مملکتی بی صاحب و بی قانون می بینم ، من فاجعه ای بزرگ می بینم که  از درون مثل کرم تنه خوار ، خانواده ها و جمع دوستان را دارد از بین می برد . حالا هر کسی به هر روشی متوسل می شود تا فقط خودش را نجات دهد و این یعنی همه تبدیل به یک بمب ساعتی شده اند که هر لحظه ممکن است بترکد و چون خطر این  ترکیدن  ممکن است خواب ارام عده ای را به هم بریزد دو راه وجود دارد یا مردم را متنعم و مرفه کنن که این کار ممکن نیست زیرا این کار زیر ساخت لازم دارد  و راه دوم برای جلو گیری از انفجار رساندن خط فقر مردم به خط فلاکت است چون طبیعتا یک ادم مفلوک مرگش صدا ندارد .

گاهی باید مثل تلسکوپ جمیز وب یک ذره بین قوی داشت تا بتوان ابعاد و عمق فجایع  را دید . 

اما  چون من مرد مثبت ها هستم  باید بگویم دوست عزیز ....

تا شقایق هست زندگی باید کرد .

برگه امتحان نهایی

به نظر من انسان نباید به هیچ سطحی از رفاه و ارامش و لذت قانع باشد . قناعت در سطح زندگی ، زندگی را به سطح پایینی سوق می دهد و افراد را تبدیل به افرادی پست ،حقیر ، تنبل  ، خرافی و  وحشی می کند . آموزه هایی که شما را قانع به تحمل  وضع موجود می کند هر چند در قالب اخلاق بیان می شوند ولی اصلا اخلاقی نیستند .

کلا باید یاد گرفت که سطح دلالت واژه ها تا کجاست ، اینکه یک واژه حرف اخر یک مقوله فکری باشد بسیار مسخره است ، کلمات ابزاری سحر آمیز هستند که ما با بیان انها در گفتگوهای درونی و یا با بیان انها در روابط با دیگران  طلسمشان را آزاد می کنیم . 

تا می توانید شیک زندگی کنید ، تمام پول خودتان را به گران ترین لباس بدهید ، حتما برای خوردن غذا به بهترین رستوران بروید این کار را انقدر زیاد انجام بدهید که برایتان عادی جلوه کند . بهترین گلها را در بالکن خانه تان بگذارید .... از دنیا بهترین هایش را برای خودتان بخواهید  . انسان  می تواند با رها کردن دنیا و زندگی فقیرانه تظاهر به خوبی ، زهد  و بی اعتنایی به دنیا بکند ولی این صرفا یک مغلطه است چرا که اگر واقعا چیزی را نخواسته باشیم اساسا به ان فکر نمی کنیم . 

زندگی را  تا بی نهایت لذت و شوکتی که فکر می کنید  می توانید داشته باشید  تجربه کنید ، به هر چیزی قانع شوید  نمره شما همانست و این اولین برگه امتحانی است که بعد از مدتی که اب از اسیاب افتاد  ما خودمان انرا  اصلاح می کنیم  و تو دلمان به سقف پست و کوچک و حقیرانه ای که ان قانع شدیم با تمسخر می خندیم  .

انسانهای حقیر خیلی تلاش می کنند تا انسانهای موفق و باکلاس را نبینند ولی در تمام مدت انها را تحسین می کنند و یا رشک می برند

انسانهای موفق و باکلاس خیلی تلاش می کنند تا  انسانهای حقیر و بدبخت را ببینند ولی در تمام مدت به انها رحم می کنند 

یک مقام عالی نیروی دریایی امریکا می گفت

ما به افسران خود می گوییم در تاریک ترین مکانها و زمانها ، بهترین خود باشید

قایق پاره

مشکل نوشتن اینه که یا باید حرف دلتو بگی یا باید دهنتو ببندی . من واقعا دوستان معلم و کارمند خیلی عزیزی دارم . کلا موضوع نوشتن شخصی نیست  فقط  می خوام بگم که در ته قلبم با انکه با کلاغ ها و زنبوور های عسل هم احساسی دارم ، ولی احساس معلم ها را نمی فهمم . 

من در مورد تالار دارها و آشپز ها هم نظرم خیلی خرابه ، مخصوصا در مورد تالار دارها . نام این جماعت حالمو خراب می کنه . حالا گوشه ای از کار اینها را می گم 

ایا تا به حال از خودتان پرسیده اید که چرا گوسفند مریض و حتی مرده در بازار گوسفندی زودتر از گوسبند سالم فروش می شود ، خب طبیعتا این کار برای این است که گوشت ارزان گاو و گوسفند و حتی بقیه حیوانات و هر چیزی که بشه قاطی گوشت کرد مخصوصا در کباب کوبیده درتالار ها و اشپز خانه هایی که غذای مجالس درست می کنند  بسیار مورد استفاده است . کلا کار اشپزی همش دزدیه ، به جای زعفران رنگ استفاده می شه ،  برنج های مونده اشپز خانه ها در غذای مجالس تبدیل به ته دیگ می شه و مرغ های مونده و برنج های مونده و آب مرغهایی که در ته پاتیل می مونه در سوپ استفاده می شه  . رب استفاده شده در غذای مجالس رب خانگی است که از اشغال گوجه تهیه شده و بوی تعفن می دهد . روغن استفاده شده در تالار های و اشپز خانه هایی که غذای مجالس را اماده می کنند از بدترین نوع روغن موجود در بازاره . 

در غذای مجالس از تعداد سفارش دزدی می شود ، از وزن گوشت یا مرغ خام دزدی می شود ، از مارک نوشابه و ماست اشغال استفاده می شود . 

کلا چون در این کار رقابت بین ارزانی است در مقام عمل همه ارزانی را با خیانت های متفاوتی انجام می دهند . 

کلا خیلی از تالار ها با اشپز خانه هایی بی نام و نشان که هیچ اسم و ادرسی ندارن قرار داد دارند ، یعنی غذا در یک جایی نامشخص اماده می شود سپس در رنگ و لعابی شیک به تالار می اید ، با رنگ های غیر طبیعی و مزه ها و بوههایی که اسانس هست 

.....

بله من از کار خودم هم حالم به هم می خورد . بقول اخوان ثالث 

من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد اهنگ است 

....

از متن امشبم که بیشتر یک خود زنی بود  بیاد یک جوک افتادم

سه نفر توسط گروهی وحشی اسیر شدن . انها به اولی گفتن یا باید به دین و ایین ما در ایی یا می دیم پوستت را بکنن باهاش قایق درست کنن. اولی قبول نکرد ، او را کشتن

به دومی هم همین پیشنهاد را دادن او نیز قبول نکرد و به همین سرنوشت مبتلا شد 

همین که نوبت سومی شد او چاقویی برداشت و پوست بدنش را پاره کرد . پرسیدن چرا این کار را می کنی . او گفت : دینتان را قبول نمی کنم بماند که قایقتان را نیز پاره می کنم 

 

از تبار چه کسی هستم

این روزها معلمها دنبال حقوق بیشتر هستند . به نظر من اگر خواسته باشن حقوق معلمها را بین ده تا بیست میلیون تومان بکنن باید به هر ایرانی که لب گلخن حمام نشسته هم اقل کن هفت تا پانزده میلیون بدهند . چون اصلا استفاده معلمها برای جامعه برابر با باری که بر دوش جامعه وارد می کنن نیست . 

کلا باید سیستم اموزش و پروش منحل بشه ، کتابها و سیستم و معلمها همه و همه مشکل دارند . معلم ها دو دسته اند یا بی سواد و غیر دلسوزند یا با سواد و غیر دلسوز ولی در هر دو صورت هیچ معلمی دلسوز نیست . معلمی شغل چندم معلم های با عرضه و تمام شغل ادمهای گشاد است  

کلا اگر فردا کارمندان بانک هم بریرن بیرون ، نظر من در موردشون همینه یعنی بهشون می گم اگه کلا سیستم بانکی مملکت جمع بسه و جاش زمین فوتبال دستی درست بشه فایده اش به حال تولید و کسبه و خلق الله بیشتره

اگه پس فردا کل نیروی انتظامی و راهنمایی رانندگی و ارتش و سپاه جمع کنن برن تو خونه هاشون  فوتبال باشگاههای انگلیس را تماشا کنن فقط چهار تا غده سرطانی از بدنه جامعه بیرون کشیده شده 

کار که به دادگاهها می رسه دیگه وضعیت خنده دار می شه ، 

از پزشکا و مهندسین که ادم باید منتظر تاریخ نویسان بشینه ، اخه این چه وضعت سلامتی و چه وضع ساخت و ساز و کارخانه و تولید است . در حالیکه هفته اینده مهندسین ناسا تلسکوپ جیمز وب را که قادر است پریدن زنبوری را در کره ماه از روی زمین ببیند به فضا می فرستند ، هنوز مهندسین ایران خودرو ما یک مملکت را گروگان گرفته اند که پراید یا همون اراله مرگ پیما را سوار بشن . 

اشپز ها همه دزد هستند، بازاریها همه ....

......

با همه این احوال چون من می خوام در این مملکت زندگی کنم به این نتیجه رسیده ام که به هر کی رسیدم بگم حق با توست و تو داناترین و بهترین موجود خلقتی اصلا تو از تبار ......

کلا ما ایرانیهای معاصر همه از تبار .....

شاید بهتر است بگویم . ما ملت .....

مشکل ما ایرانیها اینه که نه تنها عاشق هم نیستیم بلکه از هم متفریم

 

سوال و جواب  ۲

 حالا که حرف سوال و جواب شد . شاید بزرگترین  کنکور انسانها ، سوالات شب اول قبر باشد  . پس بهتر است این سوالات را یک مروری بکنیم 

خدایت کیست

پیغمبرت کیست

چه کسی را امام ، پیشوا و رهبر خویش قرار داده ای 

چه دینی داری 

چه کتابی داری 

عمرت را در چه راهی فانی کردی

اموالت را در چه راهی خرج کردی 

با چه کسانی دوستی کردی

قبله ات کجا بود

نمازت را چگونه به جا اوردی

ایا زکاتت را دادی

  درباره حج

درباره روزه

...................

من از همین الان گفته باشم  ، اگر اون شب تحت شکنجه قرار بگیرم و تهدید شوم زبونم قفل می شه .  برادران عزیزم نکیر جان و منکر نازنین من در همین وبلاگ جواب ها را می دهم و شما می توانید به همین ادرس کادرم بلاگفا دات کام تشریف بیارید و ببینید . من اون شب ممکنه خیلی حال و حولم خوب نباشه کلا داده ام رو سنگ قبرم بنویسند 

کسی که اینجا خوابیده است ، خیلی خوابش می آید  . 

در ضمن یک سری سوالهای دیگه هم هست که من اونا رو هم محض اطمینان  جواب می دم . 

اینکه شما گفتید پولم را در چه راهی خرج کردم که البته پر واضح است در راههای خوب . ولی اینکه از چه راهی پولم را بدست اورده ام که شما سوال نکرده بودید عرض کردم که من اهل اختلاس و دزدی و رانت نبودم . پدرم هم لقب حضرت اقا نداشت دهقان بود منم آشپز بودم .

در مورد اخلاق هم که گویا شما چیزی نپرسیده بودید عرض کنم اخلاقم خوب بود تمام حرفهای راست را تو دلم نگه داشتم و تمام حرفهای دروغ را به دقت گوش کردم و هیچ وقت فرصتی  برای شکستن سکوت  پیدا نکردم یک وبلاگ هم زدم اسمشو گذاشتم سکوتهای دنباله دار 

درباره خدمت به مردم هم راستش خیلی دوست داشتم کاری بکنم ولی از بس که مسئولین ما خدمتگزاری به مردم را دوست داشتند   به هیچ کس  اجازه نمی دادن تو کار خدمت رسانی وارد بشه ، همش می گفتند شما فقط استراحت کنید و لب تر کنید چی لازم دارید تا ما براتون فراهم کنیم ، هیچ کس هم مثل ما خدمت رسانی بلد نیست 

بله ، خلاصه اگه  منو رد کنین و این حرفا نمی شه ، من اینجا عرض کردم که من ایرانی هستم و جواب تمام سولات شما هم تو همین جواب هست معلومه که خدایم کیست ، پیامبرم و قبله ام کجاست .....

نکیر و منکر نازنین

چه بگویم ، جوونیم رفت ، و صدام رفته دیگه 

گل یخ تو دلم جوونه کرده

من که می گم خدایا شکرت ، تو اگه نباشی هیچ چیزی ارزشی نداره ، و اگر باشی هیچ کسی جایگاهی نداره

سوال و جواب

اولین درس زندگی چه می تواند باشد ، در این شکی نیست که این درس هر چی باشد باید در طول مدت زندگی مرتب به جوابی که ان داه ای  برگردی . این سوال و این جواب یک جورایی پایه زندگیست همه چیز روی ان سوار است و بدون داشتن این جواب ما هر لحظه  گم می شویم . دیگران فقط یک سری حرفها می زنن دید گاه خوشان را بیان می کنن ، و دست اخر ما باید باز به ان جواب برگردیم . 

اولین درس زندگی  این است که ما مانند یک کوهنورد ، پایین کوه چند لحظه به تماشای کوه بنشینیم  و با خودمان تصمیم بگیریم از کدام مسیر برویم ، با چه سرعتی برویم ، تا چه ارتفاعی برویم  ، قبل از حرکت بدانیم که همه راهها هم سخت است هم اسان  این ما هستیم که سخت  تر و اسان ترش را مشخص می کنیم  . همون پایین فکر کنیم این مسیر قرار نیست تموم بشه و تموم شدنش یک جورایی اتمام زندگیست .  مشورت با دیگران بیشتر خاطره مسیری است که انها رفته اند و نمی تواند چندان در مسیر دیگران مورد استفاده باشد . شکست ها و موفقیت هایشان  بیشتر  نوعی تحریک و ایجاد حسادت است .

ما از زندگی چه می خواهیم ، نقطه شروع  و نقطه اطمینان ما کجاست . اگر هر لحظه مطمئن باشیم تمامی لحظات را زندگی کرده ایم ولی اگر تمامی لحظاتمان را ریسک و خطر کنیم با اطمینان خاطر بیگانه می شویم .

در مسیر حرکت زندگی جان پناههای کوچک و تک نفره ای بسازید تا وقتی شدت وزش باد زیاد می شود ، وقتی هواد زیادی سرد یا گرم می شود ، وقتی خیلی خسته می شوید به جان پناه بروید  انجا یادتان بیاید که مشغول کوه پیمایی هستید ، مسیر با تمامی اتفاقش زیباست ، در جان پناه دوباره احساس پایین کوه را پیدا کنید ، دوباره کلیت کار را ببینید ، دوباره یادتان بیاید که اتمام مسیر و حرکت تند ،  اتمام زندگیست . 

با خودتان رازهای ناگفته داشته باشید ، گاهی به درون خود بخیزید و نگذارید جریانات و افراد  ، اطمینانتان را به خطر بیندازند . با درک کامل مسیر از پیمایش لشباع شوید و بگذارید لذت بصورت خلسه واری در شما جا خوش کند . بدنتان را خانه ی لذت ها کنید  . 

زندگی بی نهایت زیباست ، ممکن است بادهای ناموافق بوزند ولی شما هر لحظه می دانید اتفاق بعدی چیست .