کاش
کاش آواز خوان داشتیم ، کاش سر هر کوچه یک بار بود که در ان یکی اواز می خواند . کاش زنها می خواندن ، کاش ترانه جای همه چیز را می گرفت .بهانه عاشقی مون از بین رفته
وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد
انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا میاد
کا ش نفتمونو می بردن ، معادنمومو ، می بردن ، کوه و جنگلمونو می بردن ، کاش روی شقیق هامون رو پرما می کردن و عقل و مغزمونو می ریختن تو چاه مستراح ، ولی اینجور ما رو با یک قلب سرگردون رها نمی کردن .
ترانه فقط ترانه می تونه حیرت ناشی از عشق رو ، نام گذاری کنه ، وقتی هست که دیوونه ها باید بتونن دنیای همو لمس کنن ، کاش می تونستیم قدرت ترجمه ی چشمانی را داشته باشیم که در عالم مستی بسمتون زل زده ، کاش می شد دنیای جهنمی عشق و مستی و شهوت و رهایی را تجربه کنیم یقینا اونور تمام مشت های گره شده و ایر های شق شده ، آوازی هست که دوباره صحنه را پاک می کنه ، احساس گناه رو از بین می بره و بعد از اون همه رخوت و مستی ، زندگی تفسیر عملکرد ماست ، گویا کوهها و ابرها و دریاها و دره ها همه در گردابی که از سیاه چاله عشق ایجاد می شود اماده اند تا بر روی بوم نقاشی جا بگیرند .
کاش اواز خوان می داشتیم ، تا با چارشاخ ، خرمن فسیل شده تنمان را در هوا سوت می کرد ، اتشمان را جلا می داد و خاکسرمان را باد می برد . بدون اوازه خوان این اتش زیر خاکستر ، زیر همان خاکستر دفن خواهد شد و از قلب و عشق و شور و مستی هیچ چیز باقی نخواهد ماند
kader.gorgij@yahoo.com