تورم

این روزا حال خیلی از مردم خرابه .

تورمی عجیب و غریب و افسار گسیخته مثل طوفانی از گرد و خاک در کوچه پس کوچه ها می وزد .

معنای جمله اقتصاد مال خر است را حالا می فهمم ، خرها همش دنبال کاه و علف هستند . پول پول پول

من به اهمبت پول باور دارم ولی اینکه همه چیز شده پول اصلا چیز خوبی نیست ، خوبه که پول نشانه تلاش و عرضه و برنامه ریزی افراد باشه نه انکه پول با خرید طلا و دلار و خانه بدست بیاد .

مردم هار شده اند ، هیچ مرزی را نمی شناسن ، این موضوع وجود داشت ولی حالا زیادتر شده ، وحشی تر شده ، پول دیگر نه تنها انسانها را پایند به اخلاق و انظباط و کیفیت نمی کنه که باعث شده بین انسان و اخلاق یک دره ای بوجود بیاید ،

دیگر هر حرفی غیر از پول چرند و پرند است ، شخصیت و شغل مهم نیست ، قاچاق چی باش فقط پول داشته باش ، دزد باش فقط پول داشته باش ،

من نمی توانم این همه نقش پر رنگ پول را در زندگی قبول کنم ، با انکه دوست دارم مثل همه پولدار و موفق باشم ولی نمی خواهم وقتی پیر شدم نسبت به خودم حس بدی داشته باشم ، نمی خواهم طوری باشم که همش دنبال جبران گذشته خودم باشم .

اگر سیاست مداران ما این قدر شعور ندارند که تورم زیاد موجب خراب شدن برنامه ریزی و حرکت سالم و دراز مدت افراد است ، اگر این قدر احمق هستند که نمی دانند تورم تمام شغل های مفید و موثر را قربانی می کند و ایجاد شغل های کاذب می کند ، اگر این قدر بی منطق هستند که نمی دانن تورم زیاد مساوی است با سقوط اخلاق .....

اگر ما چنین مسئولین بی کفابتی داریم ، که به نظر من داریم ، پس دیگر باید گفت حتی کارمان از گربه گذشته است

باید منتظر نشست تا این گفته تحقق پیدا کند که : شخصیت ما سرنوشت ماست

زن باز فلسفی

ما در قرن بیست و یک هستیم ، نعنای این حرف ابنه که ما بابستی در این حد از کلاس باشیم ، ما باید حرفهایی در کلاس قرن خودمان داشته باشیم و احساساتیبه اندازه زمان خودمان ، هیچ دلیلی ندارد که ما به بهانه های مذهبی و ملیتی و قومی و خانوادگی از عقل و علم و کلاس زمان خودمان عقب بمانیم . پس بر همه انسانهای موجود در کره زمین لازم و شایسته است که ناب ترین تفکرات و صیقل خورده ترین اندیسه ها را بشناسند و در جهت ارتقای ان قدم بردارند .

راسل

ازدواجاو را دورا قرار بود قرار بود یک ازدواج ازاد باشد که انزمان زیاد معمول نبود . ص۱۳۸

راسل نمی توانیت با شادی رهبران شوروی از دار زدن فئودالها به نزدیک تربن درخت موافق باشد

نوزادان خیلی از انچه فکر می کنیم ، مکارترند ، اگر بفهمند گریه کردن به نتایج دلخواه منجر می شود گریه می کنن ص۱۳۹

تلاش مقدس راسل را در این جمله ببینید

راسل نمی توانیت دست از تلاش برای خلق نسلی که در ازادی بی باکانه بزرگ شده باشد ، بردارد

راسل مدرسه ای داشت ، شایع شده بود که روزی یک روزنامه نگار به مدریه اعزام شده بود ، وقتی در زد کودکی برهنه در را باز کردو کفت : خدا وجود نداردص ۱۴۱

دورا با روی راندال که یک فعال کارگری بود ملاقات کرد و از انجا که عشق ازاد یکی از باورهای اصلی دورا بود ، شروع به خوابیدن با او کرد

راسل رابطه ای با یک معلم زیبا روی سویسی برقرار کرد .... بقیه معلم ها دیت به کار سدن و هر کسی یکی را برای خودش پیدا کرد ، در اتاق خواب ها در تاگراف هاوس (( نام مدرسه راسل )) در سراسر شب باز و بسته می شد ..... زنا نبابد دلیل طلاق باشد انچه ازدواج را ویران می کند حسادت و غیرتی بودن است .... راسل می گوید روابط بیرون ازدواج مشکلات درون ازدواج را کاهش می دهد

از صفحات ۱۴۰ تا ۱۴۵ موضوع تفکرات جنسی راسل است که من قسمتی از انرا نوشتم

جالب است بدانید که نگاه رعیت گونه حضرات ما به مردم برخاسته از تقسیم بندی جناب افلاطون از انسان ها به دو دستهه حاکمان و رعیت ، می باشد

راسل وجهه خود را بعنوان زن باز فلسفی تا سالهای پیری حفظ کرد .یکی از دوستان او می گوید ، راسل دنبال ترکیبی غیر ممکن از .... ... ...(( نام چند زن )) . بود

برداشت من از مطلب ص۱۴۸ اینه که راسل حتی با عروسش زن جان ، خوابیده

زندگی راسل در سال ۱۹۷۰ در ارامش به پایان رسید ولی بدبختی هایی که درست کرده بود ، ادامه داشت

این جمله راسل را چند بار بخوانید

راسل به اتو لاین گفته بود : وقتی با یک ادم معمولی حرف می زنم ، فکر می کنم دارم با زبان بچه ها حرف نی زنم . و این باعث می شود احساس تنهایی کنم.

پرستیژ خاص راسل و شاید طنز خاص او را را در این جمله ببینید

وقتی از او پرسیدن ، چرا وقتی تو را معرفی می کنن تا کمر خم می شوی ، پاسخ داد : پس تا کجا خم شوم

درد مشترک

هوا این روزها خیلی سرده

پریروز آذر و ساتگین به مشهد امدن . ولی خانه سرد بوده ، آذر زنگ زد گریه می کرد . می گفت لوله اب یخ زده ، هواساز مشکل پیدا کرده و ....

من هر چند جای خواب و استراحت گرم و نرمی برایشان روبراه کردم ولی خلاصه دیروز تصمیم گرفتم بیام مشهد تا استرس و فشار روحی و روانی انها کمتر شود .

در بین راه می خواستم در پمپ بنزبن رباط سنگ بنزین بزنم ، دختر خیلی جوانی از من خواست تا چند لحظه وقت مرا بگیرد .

فقط گفتم خواهش می کنم مزاحم نشو ، چون باید سریع بنزین می زدم و از این بیشتر در سرمای بیرون نمی ماندم .

او دوباره خواهش کرد ، این بار با دقت بیشتری نگاهش کردم ، دختر خیلی جوان و خیلی زیبایی بود بدون اغراق می گویم شبیه امی بود در فیلم مزرعه قلبها

گفت از من یک کتاب بخر ، و کتابهایش را روی صندوق ماشین گذاشت یک کتاب که اسم فاکنر رویش نوشته بود را خریدم به همون قیمت روی جلد

واقعا ان دختر هنوز هم انجاست ، ایا این موضوع کسی را ناراحت نمی کنه ، ایا ما با دور زدن میدان انقلاب به سمت میدان بدبختی حرکت کردیم

با چه منطقی می توان فلاکت را توجیه کرد ، دختر کتاب فروش وسط بیابان داخل یک پمپ بنزین .

من به مشهد امدم ، مقابله با سرمای مشهد این روزها اصلا کار اسونی نیست ، خانه های طبقه اول مثل خانه ما به هیچ وجه گرم نمی شن ، لذا ما شب را در جای دیگری خوابیدیم .

امروز صبح به بیمارستان مهر رفتم باید یک سری کارها برای مهندس سعیدی انجام می دادم ، بعد یک تاکسی گرفتم ، راننده می گفت در یک مجتمع با پانزده واحد زندگی می کند ، می گفت شش روزه اب مجتمع یخ زده و قطع شده ، مرد موقر و مودبی بود می گفت دو تا بچه داره ، او درد دل می کرد می گفت میانگین درامد روزانه اش بین چهارصد تا پانصد تومنه . نهایتا گفت خالص درامدش می شه ماهی ده میلیون تومان

من واقعا هر چی فکر کردم چطور می شه با ماهی ده میلیون زندگی کرد عقلم به جایی قد نداد ، اخه اونم با ابن همه زحمت ، پس تفربح و شادی خانواده چی می شه

لباس ، مسافرت ، مریضی ، اینترنت ، و ....

چرا باید این همه ادم بدبخت و مفلوک بی صدا باشن . چرا یک فیلم در موردشون ساخته نمی شه ، یک مقاله دربارشون نوسته نمی شه ، چرا اصلا موضوع بدبختی سوژه هیچ کس نیست .

چطور می تونیم راحت بخوابیم در حالیکه دخترهای خیلی جوان دارن تو پمپ بنزین کتاب می فروشن و رانندگان تاکسی نمی تونن برای بچه هاشون میوه بخرند

برتی کثیف

فیلسوفان بد کردار

........

راسل جایزه صلح نوبل را برده بود .

آلیس اولین همسر راسل بود ولی راسل در خود زندگی نامه اش می نویسد

بعد از ظهر رفتم دوچرخه سواری کنم و ناگهان ... متوجه شدم دیگر آلیس را دوست ندارم ص۱۲۹

این دو سه خط و اینکه آلیس تا هشتاد سالگی هنوز منتظر برگشت راسل بود . حاوی یک نوع احساساتی است که باید علوم انسانی به ان جواب بدهد

،، روز بعد آلیس برگشت یک سوال و جواب مستقیم درباره اینکه عشق مرده است و بعد در اتاق خواب صدای هق هق بلند و جگر خراش او بود و من که در اتاق دیگر پشت میزم نشسته بودم .... خیلی حیف شد ... چون به گریه اش انداختم . قلبم لحظه به لحظه سخت تر می شد ،،

راسل عاشق اتو لاین همسر یکی از دوستانش می شود و این عشق را مثل سیلی از احساسات سر او خراب می کند . تا جایی که الیوت در مورد راسل می نویسد : الهه جماع در بوته زار از دیدن زنی در حال تاب بازی دهانش باز مانده است .

راسل با هلن بود . ولی با او هم به جایی نرسید . این چند سطر را بخوانید :

یک روز در حالی که راسل و اتولاین در خانه راسل بودند . هلن در زد ‌ راسل در را باز کرد ‌و به او بک لیوان اب داد اما نگذاشت که او وارد شود . هلن در نهایت به امریکا برگشت . او در انجا سکته کرد و فلج شد و در اخر هم دیوانه شد و مرد . راسل در خود زندگی نامه اش خیلی کوتاه گفته است . من قلب او را شکستم ......

راسل معتقد بود تمدن غربی بزرگترین دستاورد انسان است

بی دلیل نیست که دوستانش به او برتی کثیف می کفتن . این چند سطر را بخوانید

... سپس راسل با ویوین که الیوت با ساده اندیشی به او سپرده بود ، خوابید

راسل دربااره کولت می نویسد :

ظرفیت کولت برای عاشق چند نفر بودن در یک زمان حیرت انگیز است،

با وجود این انها چند دهه با هم در تماس بودند و بعضی وقتا روابط خود را تازه می کردن

حالا راسل به زنی می رسد که قرار است مادر بچه هایش باشد . دورا

ادامه دارد

ساندویچ نهنگ

برتراند راسل

همین اول بگم که من این شخصیت را خیلی دوست دارم . بقول گفتنی عاشقشم . ادمهایی که شببه افکارشون هستند بهترین ها هستند .

برتی کثیف

برتراند راسل

امیدوارم زمانی برسد که یک ریاضیات رفتار انسانی به دقت ریاضیات داشته باشیم ،، راسل ،،

واقعا زمان ان رسیده که علوم انسانی را فرمولیته کنیم تا بتوانیم جلو ترس ها و خرافات را بگیریم

جنتلمن بودن قبل از هر چیزی قابل دیدن است و صفتییت که هر کسی یا چیزی را حذاب می کند . حتی انسان دشمنان جنتلمنش را دوست دارد

هنگامی که دود پیم را بیرون می داد واقعا به شغلش می امد ... واقعا جذابیت خردمندانه ای داشت ص ۱۱۷

در یک مسافرت دانشگاهی به امریکای شمالی دختر دانشجوی باهوشی از او پرسید چرا فلسفه صوری را کنار گذاشته اید . می گویند راسل جواب داد ، چون فهمیدن زمبن زدن زنها از این کار خوشتر است

راسل چهار زن و بی شمار معشوقه داشت لذا پشت سر او ردی طولانی از ویرانی های عاطفی به جا ماند ص ۱۱۹

راسل در خانه ای که بوی سکوت قبر می داد و بسیاری از موضوعات اصلا در ان مطرح نمی شد مثل پول و سکس ، بدور از بچه های هم سن و سال خودش بزرگ شد

خواندن معمای اپیمنیدیس که اهل کرت بود هم جالب بود . او که اهل کرت بود گفته بود همه کرتی ها دروغگو هستند ص ۱۲۷

ادامه دارد

مجلس ۲۲ دی

دیروز یک اتفاقی در تالار افتاد که خالی از لطف نیست انرا در اینجا ثبت کنم .

ما به تاریخ ۲۲ دی ماه ، مجلسی داشتیم به نام اقای نامور و تعداد میهمانهای این مجلس ۱۸۵۰ نفر بود

و چون شب قبل مجلس اقای فاتحی ۱۵۰۰ نفر میهمان داشت ، ما می بایست با تعداد کامل پرسنل کار می کردیم .

دیروز صبح کار نظافت تالار شروع شد و در اشپزخانه کار تهیه غذا و پخن مرغ ، هر کسی کاری می کرد و چون این روزها سردترین روزهای سالدر ده سال اخیر است یعنی منفی ۱۰ تا منفی ۱۷ و احساس تا منفی ۲۰

مجلس گرفتن در این جور هوایی سختیهای خودش را دارد . و من سعی می کنم که با ایجاد روحیه مثبت کارها را پیش ببرم

خانمم و یاتگین هم بخاطر تعطیلی مداری از مشهد به روستا امده اند ، انها کم کمک داشتند می رفتن فیض اباد خانه مادر بزرگ

صاحب مجلس میوه ها را اورد و بچه های اشپز خانه به من گفتن آب جوشه برای زدن برنج بیا اشپز خانه .

من خودم برنج را می زنم ،

در همین هنگام یکی از کارگرها گفت اقای نامور با شما کار دارند ، بسمت اقای نامور برگشتم او با تعجب به من گفت مجلس ما برای امشب نیست برای فردا شبه .

اول فکر کردم داره شوخی می کنه ، ولی او کارت دعوت را در اورد و گفت ، ببین اینم تاریخ

در اون وقت برای چند لحظه همه واژها جلو چشمم به رقص امدند ، ولی من نمی دانستم باید چی بگم .

در سکوت به دفترم برگشتم ، چند نفری پشت سرم وارد دفتر شدن ، بچه های تالار خیلی زود خبر دار شدن .

من همون جای همیشگی ام ، گوشه دفتر نشستم و پیشانیم را می مالیدم ، می دانستم که من اشتباه نکرده ام و تاریخ رزرو مجلس را درست ثبت کرده ام ، ولی صاحبان مجلس که حالا تعدادشان چند نفری شده بود ، مرتب می گفتن تو اشتباه کرده ای

دفتر قرار دادها را بدون انکه باز کنم جلو انها گذاشتم و سه نفر از انها دفتر را به همان تاربخ ۲۲ دی امضا کرده بودن .

گفتن خب غذای ما را برای فردا شب یعنی شب شنبه فریز کن

ولی ما شب بعد هم مجلس داشتیم ، مجلس اقای ابراهیم نیا

سود که نکرده بودیم ، کلی زحمت و ضرر پیش چشممون بود

من بخاطر ناهماهنگی بین اعضا یک خانواده با مشکلی مواجه شدم . که فقط به انها گفتم بیایید حالا به حل مشکل فکر کنیم ، تشخیص مقصر کمکی نمی کند

من خودم راه حل دادم که انها تالارشون را عوض کنن و این موضوع را به میهمانها ابلاغ کنند با بهانه قطعی گاز تالار

......

دیشب نتوانستم راحت بخوابم ، فکرم درگیر بود ، دمغ بودم ، ولی در هر صورت همه چیز با خنده جمع شد و ما همچنان با اقای نامور کنار هم نشستیم و چای خوردیم و من خوشحال بودم که رفاقتی را به پول عوض نکردم

سبیل های یخ زده

بهتر است برای زندگی یک آغاز و یک پایانی داشته باشیم و اینقدر خودمان را خسته زمانهایی که در انها هیچ نقشی نداریم ، نکنیم

منطقی تر و بدرد بخور تر ان است که مرگ را قبول کنیم و دست از اینهمه واژه های بلند بالا و پر طمطراق بشوییم که تلاش ابلهانه ماست برای ازلیت و ابدیت

ما یا می فهمیم که مشغول زندگی شویم یا راهی جز اینکه مشغول مردن شویم نداریم

.......... فیلسوفان برکردار

نیچه

محبوبترین کتاب او (( چنین گفت زرتشت *)

کتابی که عوام و خواص در حمام گرم زبان اوریش مست و سر خوش می سوند

این جمله او زیباست :

زندگی چشمه ای از روشناییست اما در جایی که خناثان هم اب می خورند ، همه چاهها مسموند

این جملاتش را بشنویم :

ایا انسان تنها اشتباه خداوند است ، یا خدا تنها اشتباه انسان است .

شاد بودن وقتی مشغول یک کار غیر دلخواه هستیم ، هنر بزرگی نیست

اگر در بدانیم که مردم در زمان نیچه اقسرده بودند و عده ای از این افسردگی سود می بردند ، افسردگی و سرخوردگی همگانی مردم در زمان حال را یک اتفاق نمی دانیم و باید هوشیار باشیم که این دردمندی روح جامعه ما نیز یک برنامه هدفمند برای خسته و مفلوک کردن تدربجی جامعه است . در ص ۸۳ کتب این جمله امده است :

سرخوردگی همگانی ، رنجش ، احساس ستم ، و قربانی بودن .... اینها همان چیزی بود که دیکتاتوری های قرن بیستم و شیادان زرنگ از ان بخوبی بهره برده اند

در ص ۸۴ این سطور را خواهید خواند :

همانطور که او در کوهستانهای ذهن قله به قله بالا می رود ، ما هم باید چهار دست و پا بدون نگاه کردن به پرتگاههای دلهره اور بدنبال او برویم ، هنگاهی که برای دیدن راهنمای مان سر راست کنیم سبیل های یخ زده او را خواهیم دید ....

این جمله او چه معنایی می دهد :

هنگامی که به نزد زنان می روی تازیانه ات را فراموش نکن

من منظور او را از این جمله نفهمیدم :

اگر انیان ذره ای به خرافات اعتقاد داشته باشد ، به یختی می تواند باور نداسته باشد که انسان در تسخیر است و فقط سخنگو و میانجی نیروهای فوقانی است

پدر نیچه در سی و پنج سالگی مرد و مادرش در بیست و چهار سالگی بیوه شد .

هم کلاسی های نیچه نام او را روح زجر کش گذاشتن

این تکه از حرف نیچه ، حس خاصی دارد :

روح را نباید گفت ، باید انرا اواز خواند

جمله انسان گرگ انسان است را از شوپنهاور شنیدیم ، نیچه کتابی دارد به نام :

انسان زیادی انسان است

باید هزار دفعه این جمله نیچه را زیر لب تکرار کرد :

ما باید بیاموزیم که به صورت متفاوتی فکر کنیم و به صورت متفاوتی احساس کنیم

ایا از دل نا امیدی زندگی جوانه می زند ، واقعا چه چیزی زندگی را چنین راز الود کرده است ، به این جمله در ص ۱۰۳ دقت کنید :

شعار نیچه ، قدرت با زخم زدن بدست می اید ، بود ، طولانی ترین و بزرگترین لثر او که همان اپرای منثور او چنین گفت زرتشت ، است از دل همین نا امیدی بیرون امد .

مادرم همیشه می گفت ، نون گندم را شکم فولای می خواد ، حالا به این جمله دقت کنید ص ۱۰۴ : همه لذت ها بدنبال ابدیت هستند . نان گندم ابن فلسفه را فقط شکم های اهنین هضم می کنند

این جمله نیچه را با اب طلا بنوبسید :

با زمین رو راست باشید و حرفهای کسانی که با شما از امید به جهان دیگری حرف می زنند را باور نکنید .

در جمله ای دیگر نیچه نکته ظریفی را بیان می کند :

اخلاق بغض فرو خورده کسانی ایت که کاری از انها بر نمی اید

این جمله نبچه را روی تابلو بنویسد از از زاویه های متفاوت به ان نگاه کنید :

چگونه با یک چکش فلسفه پردازی کنیم

فیلیوف احساساتی ما وقتی نی خواست اسب شلاق خورده ای را بغل کند بسختی توسط اسب به زمین کوبیده شد

این جمله جادویی نبچه را در ص۱۱۳ بخوانید :

شخصیت ، سرنوشت ماست .

نبچه وقتی به دیدن زنی می رفت با خود تازیانه می برد البته این تازیانه برای ابن نبود ان ها با هم سکس وحشی را تجربه کنن بلکه قرار بود زن نیچه را با ان تازیانه هی کند و سر کارش بگذارد

فیلسوف ما کلا ۵۶ سال عمر کرد که دوازده سال اخرش دیوانه شده بود و ثروت هم در زمان دیوانگی به او رو اورد و گر نه حال و روز خوبی نداشت .

می گویند خواهرش حتی بدای سود بیشتر مفاهیم نوشته های او را عوض می کرده و ....

انسان گرگ انسان است

فلسفه ان نیست که به دیگران بگوییم چطور زندگی کنن ، فلسفه زبان زندگیست که در ان یاد می گیریم خودمان چگونه زندگی کنیم . یادمان باشد هیچ فردی ابر انسان نیست و یا همه ابر انسان هستند ،

یادمان باشه هر یک از ما انسانهای کوچک وظایفی بزرگی داریم که باید انجام دهیم بزرگ کردن بچه ها ، کمک به پدربزرگ و مادر بزرگ ، عشق بازی با کیس جنسی مناسب ، کمک به حیوانات ، ایجاد رفاه برای دیگران ، و لذت بردن از لحظه لحظه زندگیمان

اگر حالمان خوب نیست پس باید دوباره فکر کنی .

....... فیلسوفان بد کردار .....

شوپنهاور

او اهمیت سکس در زندگی انسانی را به رسمیت شناخت .

شوپنهاور که مثل تمام مردم عادی نگرانی زمان در او جا خوش کرده بود می گوید : هیچ چیز بهتر از این نیست که به این جهان به صورت یک تبعید گاه بنگریم ....

او فردی همه دشمن پندار بود . گاهی به مستخدمه اش به وحشتناک ترین وجه فحاشی می کرد و موقع اصلاح فکر می کرد ارایشگر می خواهد گلویش را ببرد

شوپنهاور فکر می کرد

حکومت تمامبت خواه یک حکومت کامل است

شوپنهاور درباره زنان می گوید

زنان به دلیل اینکه خود کودک احنق و کوته بین هستند و در یک کلام در طول زندگیشان تنها بچه هایی بزرگ هستند فقط به این درد نی خودند که در بچکی از ما مراقبت کنند و به ما بیاموزند انها چیزی بین یک کودک و یک مرد هستند که البته مصداق مرد همان انسان است تنها نیاز هوش نردانه به سوس است که باعث می شود این جنس کوتوله با شانه های کم عرض کپل های پهن و پاهای کوتاه تبدیل به جنس لطیف شود

شوپنهاور مانند بودیسم زیر همه چیز یک شعله هیچ بودگی قرار می داد

شوپنهاور نقش شبه دبنی موسیقی را در دنیای امروز پیش بینی می کرد و انرا نه کپی افکار که کپی اراده می دانست

به این نتیجه رسیده ام نه ساخته یک موجود نیکو که محصول شیطان است که مودات را درست می کند تا از رنج دادن انها لذت ببرد ... شوپنهاور ....

او فکر می کرد انسانها ویژگی های شخصیتی را از پدر و هوش را از مادر به ارث می برند

او به این گفته اپیکوریوس معتقد بود که : هیچ نظامی در جهان وجود ندارد که ما را به سمت یک زندگی با فظیلت هدایت کند

در فضای نیهن پرستانه او به سمت وایمار رفت و گفت : من بدنیا نیامده بودم که با مشتم برای انسانها بجنگم بلکه بدنیا امده بودم که با ذهنم به مردم خدمت کنم

شوپنهاور فاقد حس پدری بود و در باره فرزند دختر نامشروعش بسیار بد رفتار کرد

گفتار او درباره سکس :

این یک امر مهم اما ناگفتنی است و یک راز عمومی است که هیج وقت و در هیچ جا نباید در مورد ان حرف زد . اما در همه ذهن ها چنان حی و حاضر است که حتی در ظریف ترین اشارات هم درک می شود .

شوپنهاور کشف فروید در حضور همه جا حاضر سکس را پیش بینی می کرد .....

او بطرز عجیبی با مادرش بد بود و در بیست سال اخر مادرش هیچ دیداری با او نداشت .

مادرش و خواهرش را به دادگاه برد

شوپنهاور در تمام عمر به صورت یک انسان محزون خود مدار و ترحم انگیز زندگی کرد

شوپنهاور در جریان انقلاب ۱۸۴۸ در فرانکفورت از نیروهای حکومت به خانه اش دعوت کرد تا از پنجره به تظاهر کنندگانی شلیک کنند که از نظر او اراذل و اوباش بودند که ممکن بود در امد های او را تهدید کنن

.........بله پشت جریانات اسمهای بزرگ همیشه انسانهای بزرگی وجود ندارد

جزیره سپید دارها

اگر حوصله کنم

در چند متن اینده کتاب

فیلسوفان بد کردار

نوشته نایجل راجرز و مل تامپسون را به اختصار و همراه با نقطه نظرات خودم می نویسم .

هدفم از نوشتن این مطالب این خواهد بود که اولا هدف از حرف نباید فقط حرف باشه . دوما بزرگ کردن دیگران و بردلشت از افکار دیگران در بسیاری از موارد یک مسئله سیاسی است که کلاشان انجام می دهند و گر نه انسانها در نهایت یک فرد معمولی هستند که نهیت در یک زمینه تجربه و علم بیشتری دارند سوم اینکه هوشیار باشیم که انسانهای خوب کسانی نیستند که خوبی و بدی و باید و شاید ها را ترسیم می کنند بلکه کسانی هستند که جدای از هر نگاه و قضاوتی باعث لبخند ، رفاه ، ارامش ، امنیت و سلامتی دیگران هستند

بهوش باشید بقول وایتهد : مفاهیم فلسفی همیشه لباس عواطف انسان را به خود می پوشند

در فلسفه حرفها مثل باد شما را از دنیای واقعی به هپروپ می برند ، مثل این جمله ی هایدگر :

کسی که بهتر از همه فکر می کند بدتر از همه هم خطا می کند

در کل این جمله سقراط را باید در راس تمام کتابهای درسی مدارس بنویسند :

زندگی ای که با عیار روشتفکری سنجیده نشود ، شایسته زیستن نیست

با این وجود باید بهوش باشیم چرا که خیلی ها با این طناب بازی کرده اندکه باید به انها بند بازان روشنفکری گفت ، ببینیم با طناب چه کسی داریم به چاه می رویم

ژان ژاک روسو

انسان ازاد افریده شد ولی امروز در همه جای دنیا در زنجیر است ..

روسو که با این حرفها قدیس انقلاب فرانسه و انقلابهای رمانتیک شده بود ، خودش پنج کودکش را به یتیم خانه سپرد و ان بچه ها در یتیم خانه مردند حتی بنا بر استاندارد های قرن هیجده این یک رفتار بی صفتانه بود

به این جمله کتاب دقت کنید

به نظر می رسید خود ازاری روسو که تا اخر عمر ادامه داشت به طور خاص در تخیلات اسمناگرابانه او مجال ظهور می یافت .

منظور همان تخیلات زنده و عشق نالان روسو است

جمله بعدی در مورد روسو هر چند ممکن است از نظر نویینده منفی باشد ولی من این حس را قبول دارم

روسو هر رابطه ای را بر اساس لذتی که به او می داد ارزیابی می کرد و هیچ ادعایی را در مورد الزامات متقابلی که ممکن بود از او انتظار برود را نمی پذیرفت

این جمله روسو قابل تامل است

مکاشفه های انسانی با دادن احساسات انسانی به خداوند به او توهین می کنند

این جمله روسو برای ما ایرانیها چقدر اشنا به نظر می رسد : روسو معتقد بود مردم انگلستان تنها در روزهای انتخابات آزاد هستند

روسو در این جمله حقیقتی بزرگ را به زبان می اورد : روسو اصلا فکر نمی کرد نیازی به رستگاری داشته باشد او ببشتر خودش را قربانی گناه می دانست تا گناهکار

روسو شصت و شش سال عمر کرد ابتدا او را در قبرستانی زیبا به نام حزیره سپیدارها به خاک سپردن ولی بعد جنازه اش را به پاریس بردن و روبروی قبر ولتر که این دو تمام عمر با هم دشمن بودند به خاک سپردن

برتراند راسل هم درباره روسو گفت : هیتلر برونداد روسو بود

.....

واقعا ببینیم برونداد اندیشه های دیگران که بر اجداد ما تحمیل شده چه کیانی بوده اند و با ما چه کرده اند

آرام بگیر و آرام بمیر

در فضای مجازی نیستم

در فضای حقیقی هم نیستم

اگر خواسته باشم درستش را بگویم

من الان درست وسط دنیای فکاهی هستم .

مردمی اینجا هستند که باید یک چیز را بدانند .

هیچ کس نباید از بدبختی ها و مشکلاتش حرف بزند چون در میان این همه فلاکت و بدبختی کسی برای شنیدن مشکلات و بدبختی دیگران وقت ندارد

عاشق زندگی فکاهی خودمان باشیم . نه اسب سواری خواهد امد نه شتر سواری . بی خودی خودمان را به اب و اتش نزنیم . اذیت کردن فایده ای ندارد قلی تو همون پاهاتو بنداز رو هم ، قمر تو همون لنگاتو بده بالا ، غلام تو همون قلیونتو بکش ، بذاریم تا قلندر ماستشو بخوره .

امکان داره اینترنت را بطور کامل قطع کنن و ما باز یک چند قرنی بیشتر می ریم تو دنیای فکاهی خودمون . انزمان که هممون یک دوست دختر الاغ داشتیم که با یک دسته علف تازه می رفتیم سراغش اونم حیوونی دمش را می داد بالا و می گفت یالله ، هنوز که صاحبم نیومده

برای رفتن به سر قبر شجریان باید هفت خان رستم را رد کنیم ، یک روز قبرستان تعطیله روز دیگه بهانهدیگری هست و قبلش هم باید بلیط تهیه کنی ، ولی وقتی می خوان یکی را بلند کنن فقط باید بیای ببینی چه بساطی راه میندازن

هنوز معلوم نشده عامل گرونی ماشین کیه ، معلوم نیست عامل اختلاس و دزدی و فساد کیه ، معلوم نیست چرا بیکاری و فقر داره بیداد می کنه ، ولی سوالای شب اول قبر خیلی وقته لو رفته ، دقیقا مشخصه اسب فلانی تو راه فلان جا داشته به چی فکر می کرده

من در دنیای مجازی نیستم

در دنیای واقعی هم نیستم

در دنیای فکاهی هستم و مرتب به خودم دو تا توصیه می کنم

آرام بگیر و آرام بمیر

تولد ساتی

امروز تولد ساتگین بود

ساتی جان تولدت مبارک

برای تو و نسل تو اینده ای خوب ، عالی و پر افتخار ارزو دارم .

من هم از زندگی خودم راضیم ، اوضاع ما هم خوب بود . چون ما هر چی گفتیم طرف مقابل اصلا ناراحت نشد اصلا مقابله به مثل نکرد فقط امد تو خیابون و نوحه خوانی کرد .ما نسل بلند گو بودیم هر کسی بلند گو دستش بود برنده بود . جالب بود زندگی در میان قیل و قال جالب بود ، اگر بلند گو دستت بود اسمان و ریسمان هم که می بافتی کسی نبود در دهنت بزنه .

ما یاد گرفتیم جور دیگه ای فکر کنیم ، جور دیگه ای نگاه کنیم و لذت ببریم ، یاد گرفتیم با حد اقل ها لاس بزنیم حقارت ها را قورت بدهیم و یاد گرفتیم زنده بمانیم . ما مثل درختان صنوبر یوتا دوام اوردیم ، این قسمت ما بود از اجدادمان .

دخترم من شرمندم که تو نیز وارث چنین خریتی مرکب هستی ، مشتان تو هنوز انقدر قدرتمند نیست که درب طویله را بشکند ولی عشقی که تو در وجود من کاشتی انقدر هست که ستون جهلی که قرنهاست بیداد می کند را بلرزاند . به تو قول می دهم همه کار برایت بکنم حتی اگر لازم باشد مردگان را زنده کنم تصویر حقیقت را اشکار خواهم کرد .

انان که فکر می کنند می توانند دختران ما را با همان افساری که مادران ما را لگام زدن ، مهار کنند بسی خیال باطل کرده اند . و چه خوش باورانی هستند نو باوگانی که کمی دیر دندان طمع و دستمال چاپلوسی این کفتار صفتان را برداشته اند

دخترم در این مملکت بیشترین سطح سواد و بهترین نمره کلاس را وقتی گرفته ای که اسیر چرندیات و خرافات اینها نشوی ، پس هوشیار باش در دام معلم ها و کتابهایت نیفتی ، مدام اندیشه کن به اسمان و طبیعت نگاه کن و از خدا کمک بخواه

دو پلشت خشت

لذت در جایی پنهان می شود که ما انرا نبینیم . و معمولا هم موفق می شود . شاید نگاه ما به لذت باید بشکل بازی قایم باشک باشد ، چون در این بازی یک چیز مسلم است و ان اینکه حتما یکی وجود دارد که خودش را پنهان کرده . لذت هم درست همین است باید باور داشته باشیم که در هر حالی حتما وجود دارد و حتما خودش را قایم کرده .

اول اینکه منتظر تغییر شرابط نباشیم ، چون در هر صورت همیشه یک شرایطی وجود دارد که ممکن است توجه زیادی از ما را بگیرد . دوم اینکه منتظر رسیدن یا بودن فرد خاصی نباشیم چون افراد همیشه نمی توانند به ما سرویس بدهند و در کل انسانها مطیع شرایط هستند درست وقتی انها را داربم که بهشون نیازی نداریم .

لذت در همه حال و در همه جا وجود دارد ولی انسانها فکرشان را روی چیزهای که نگرانشان می کند متمرکز می کنند لذا ناخواسته بسمت همان نگرانی ها کشیده می شوند . این مقولات بیشتر همان مکالمه درون هستند نیازی به تحصیلات و مدرک ندارند برای درک زندگی نیازی به تاییدیه دانشگاهی و مذهبی نیست ، ما توسط خودمان از لذت دور می شویم چون دیگران کلی حرف می رنند و کلبات زیبا و رتوش شده هستند .

شاید ترسناک ترین مفهوم ، مرگ باشد ولی در انتهای همه می میریم . خوب یا بد باید قبول کنیم بازی زندگی بر اساس لذت بی مرز و حد طراحی شده مراقبت از خود و رسیدن به رفاه ببشتر و سلامتی بیشتر یک توانایی شخصی است . توانمند ترین ها همه جانبه بازی می کنند انها می دانند فقط با فشار یک دکمه و تکرار یک حرف موسیقی گوش نوازی بوجود نمی اید .

دوستی می گفت خدا در نواقص است ، فکر می کنم حرفش درست باشد دست کم باید گفت لذت فقط در برگ های آس نیست گاهی می توان با دو پلشت خشت هم کلی حال کرد . مهم ان است که بخواهیم لذت ببریم

گاوان و خران باربردار

دیر قهمیدیم ،

که گاوان و خران بار بردار ،

بدترین نوع آدمیان ، مردم آزار هستند .

دیر فهمیدیم که

برای نفس کشیدن ، اجازه لازم نیست .

برای بوسه ، برای عشق ورزیدن برای لاسیدن برای آغوش وقتی که در ب خم دریدن ، برای دیدن ، برای خنده های قاه قاه پس از گوزیدن ، اجازه لازم نیست

دیر فهمیدیم

که هر نجاستیی با افتاب و اب پاک می شود ، ولی

برای کشتن به صرف انتقاد ، برای زدن به قصدد تمکین ، برای تهدید به وقت زوال خورشید ، برای معلق کردن از طناب به هنگام تغییر ، اجازه لازم نیست ، چرا که نجاست خریت ما با هیچ یک از مطهرات تطهیر نمی شود

دیر فهمیدیم .

و شاید هنوز هم نمی خواهیم بفهمیم که خوراک عقل ازادیست و خوراک شکم نان است و ما توسط جهل خودمان اسیر خود شدیم ، و ازادی رفت . دیر فهمیدیم که ما تاوانی هستیم از زجر مرگ در تنهایی نئاندرتالها تا اشک بزرگ مردان در پلکان هواپیمای 26 این ماه

همه بدبختیها از گاوان و خران بار بردار شروع شد . انها که فکر می کردن باید برای ریدنشان اجازه بگیرند و بعد بپرسند چگونه برینیم به کدام سمت برینیم ، دیر فهمیدیم که کلمه آقا اجازه بدترین کلمه ایست که بوجود امده ، دیر فهمیدیم نه هیچ کثافتی اقاست و نه هیچ کس طفل صغیر است

ای چرخ فلک تو چگونه توانستی تحمل کنی وقتی کودکان را فلک می کردند و به کف پاهای انها تازیانه اجبار می زدند که تا اخر عمر مردمانی بار بردار باشند

من هنوز دردمندم ، دردمند تمام بدبختهایی که همچنان گاوان شیر ده و خران بار بردار هستند و اب در اسیاب کلاشان و رندان و دزدان و خون اشامان می ریزند و در عین حال نمی دانند ناخواسته دارند چه گهی می خورند ، در ظاهر فقط یک لباس سیاه می پوشند و به سمت بارگاه ملکوتی ......

نقطه پایان

ثبت این لحظه ها

ثبت تاریخ است

بی شک ما داریم در لحظه هایی بغایت پر هیجان و استرس زندگی می کنیم . به نظر می رسد ترن هوایی که ما سوارش شده ایم در اوج قله و درست هر لحظه ممکن است پدال زیر پا خالی کند و سقوط ناگهانی انجام شود . نفسها در سینه حبس شده .

مردم همه و همه هاج و واج ، نمی دانن دارد چه اتفاقی میفتد ، نگاهها نگران فکر ها تعطیل ، و هر کسی کت خودش را سخت بغل کرده .

برای لمس بودن خویش باید سخت نفس کشید ، همین لحظه که در ان قرار داریم اگر امار سکته ها و مرگهای ناشی از فشار ابر تورم را بگیرند باید به عدد وحشتناکی برسند .

قبلا که باغات انار بزرگی داشتیم در مهرماه وقتی به داخل باغ می رفتیم ، تلپ و تلپ صدای افتادن انارهای پوسیده را می شنیدیم . اگر شرکت های کنستانتره نبود ما واقعا نمی دانستیم باید با این حجم پوسیدگی چه کار کنیم . پشه ها در باغ وول می زدن . و بوی تیز پوسیدگی انار ، شراب نارسی بود که طبیعت سر کشیده بود

اینها قبلا یکی یکی ما را نی کشتند و چالمون می کردن ، یکی را می گبتن تصادف کرده ، دیگری از بلندی پریده و .... ولی حالا نمی دانم با جنازه هشتاد میلیون انسان می خواهند چه کار کنند

آیا کسی هست مصرع اول این شعر یادش باشد

من سیب و ایینه به تو تقدیم کردم

خود مانده ای در انتخاب این یا ان

........

این نقطه آغاز باشد یا که پابان

چرا یک نیست که بشه باهاش دو کلمه حرف حساب بزنیم . ایا این نقطه آغاز است یا نقطه پایان . ادم بیاد سعدی نیفته

دی بر سر هر مرده دو صد شیون بود

امروز یکی نیست که بر صد گرید

ولی گویا سعدی نقطه پایان را دیده ، چرا که می گوید

چو برگشتم وطن اسوده دیدم

پلنگان رها کرده خوی پلنگی

امیدوارم ، پلنگان ما هم خوی پلنگی شان را رها کنن ، صدای نفس نفس مردم را می شنوم قبلا فکر می کردم این که می گن نفس هایش به شماره افتاده بود ، فقط یک مثل است . حالا من مصداق این مثل را در میلیونها انسان که روی این ترن سوارن ، می بینم .

پلاستیک سقف را تکان بده

از اینکه زنده ایم ، غافل شده ایم ، زنده بودن خیلی حال می ده ، همین الان یک چای لب سوز بخور و ببین چه حالی می ده . از اشتباهاتت لذت ببر بزرگترین لذت زندگی دیدن و حس کردنه ، به خانه های شیک و زیبا نگاه کن و لذت ببر به خانم های زیبا نگاه کن و لذت ببر به ماشین های شیک و زیبا و به کوه و دشت و دریا نگاه کن و لذت ببر ، نگاه همه اینها سهم توست ، این سهم کمی نیست .

لحظه ای تصور کن همه ادمها مرده اند ، همه خانه ها خراب شده اند و همه ماشین ها نابود شده اند ان وقت چه حسی داری ، چه چیزی از تو گرفته شده که چنین محزونی ،حس دیدن دیگران ، حس بودن دیگران

من یک روز به مغازه دوستی رفتم ، مغازه لوازم یدکی محقری داشت ، وقتی داخل مغازه نشستم بهش گفتم چقدر این مغازه زیباست ، او با تعجب گفت ، طعنه می زنی ، گفتم نه به خدا به او ن هتل زیبا در ان طرف خیابان نگاه کن اون هتل مال توست ، دیدن اون هتل زیبا مال توست ولی اونایی که داخل اون هتل هستند این لذت دیدن هتل را ندارند . چرا فکر می کنی لذت دیدن از لذت حس کردن کمتره ، چون صرفا برای این لذت بهایی پرداخت نمی کنی قدرش را نمی دانی

از اینکه زنده ایم غافل شده ایم ، چرا از بودن در سختیها و مشکلات لذت نمی بریم چرا فکر می کنم زندگی در رفاه و امکانات خلاصه شده و در مشکلات بدبختی موج می زند . من فکر می کنم ما لذت بودن با مشکلات را از خودمان گرفه ایم چون برای خودمان زندگی را بد توضیح داده ایم . در نظر بگیرید فیلمی می بینید فرد سی ساله ای هست در کاخی زیبا و امکاناتی کامل همیشه یا می خورد یا می کند یا می نوشد

حالا فکر کنید فیلمی می بینید از یک کار گر ساختمانی ، کاری انجام می دهد ، به بازار برای خرید نان سنگگ می رود ، به اتاق نیمه کاره ای که در گوشه ساختمان برای استراحت کارگری درست شده برمی گردد روی پیک نیک املت درست می کند در تاریکی ساختمان فرد دیگری هم وارد همان خانه می شود . و مدتی بعد سقف خانه که با پلاستیک پوشیده شده از انقلابی که در داخل اتاقک روی داده می لرزد و بعد سابه ها مات می شوند

واقعا زندگی در کدام شکل خودش جریان واقعی دارد ، در تنبلی و اسایش و کلنجار رفتن با ناتوانی هایی که در اینه می ببنی ، یا زندگی در جسارت ، کار ، تلاش ، ریسک ، و داشتن رویاهای زیباست .

من فکر می کنم ، زندگی رویا نیست ، زندگی ساختن یک رویاست رویایی که سالها ابستن ان هستی مقدماتش را اماده می کنی و بسمتش حرکت می کنی و اگر موفق شدی خودت را در لحظه لحظه رویایت می بینی و اگر موفق نشدی تو روحت را ساخته ای ، روحی به بزرگی تمام کاخ ها مال ثروت ها و تمام ....

بگذار اگر قرار است سگ دمبک زن کاخ کرملین باشیم و عصرانه استیک گوزن بخوریم همان سگ وحشی صحرای افریقا باشیم که از فرط گرسنگی تکه چوب را استخوان مرده هایی می بیند که اگر در ایران بودند برایشان گمبد و بارگاه می ساختن

متهم ردیف اول

یک قشری در جامعه وجود دارند که بی صدای بی صدای بی صدا هستند . این قشر هر روز با خون جگرشان لبها و لپ هایشان را سرخ می کنند و انگاه ما در بیرون صرفا یک فرد بزک کرده را می بینیم و فکر می کنیم . او چقدر دور از واقعیت زندگی داره برای خودش حال می کنه .

همین ایتدای حرفم بگم که ، من با تمام وجودم به شما احترام می ذارم ، دعای منو در اون لحظات بلاتکلیفی و سردرگمی در کنار خود ببینید ، شما عشق و افتخار من هستید .

یک گروه در مملکت هستند که ازدواج بد کرده اند و بچه دارند و بدلایلی طلاق گرفته اند یا شوهر فوت کرده و بعد بدون حامی و بدون وضعیت مالی مناسب در جامعه رها شده اند ، یک گروه هستند که ازدواج نکرده ولی خانواده نتوانسته حمابت گر فرزند باشد و بشکلی بار زندگی روی دوش ان فرد افتاده ، این موضوع بدلایل خیلی زیادی و در افراد خیلی زیادی جدای از جنسیت ایجاد شده .

عده ای از این افراد برای گذران زندگی تن فروشی می کنند ، وضعیت پیدا کردن مشتری های مناسب و پول بده و بقول گفتنی آدم حساابی و وضعیت اماده سازی خودشان برای سرویس دهی و تهبه جا و مکان مناسب و تهیه غذا و پیچوندن خانواده و اطرافیان و از طرفی ایجاد حس مناسب برای بستر

تمام ریز کاریهایی که از حوصله این مقال خارج است این افراد را در اسیب پذیر ترین قشر جامعه دسته بندی کرده ، من در این زمینه چیزهایی دیده ام و با افراد زیادی حرف زده ام که در خیلی از موارد حتی دیگر چیزی به نام شهوت وجود نداشته که البته انها می گفتن چون این شغل ماست حتما لازم نیست پر شهوت باشه ، ولی درد اینجاست که ما صرفا یک هرزه یک بدکاره یک گناهکار به حساب نیاییم و بتوانیم در جامعه خق و حقوق لازمه خودمان را داشته باشیم و اگر جامعه از وجود ما منتفع نمی شود یا ما را مصداق فساد می داند موضوع برابری و مساوات و عدالت اجتماعی را در اولویت خود قرار دهد تا چنانچه کسی در این بازی باقی ماند مشخصا سلیقه و علاقه شخصیش باشد مثل همه علاقه های دیگر و ان وقت دیگر تمام مردم در برابر تحمیل و تحصیل این شرایط مقصر نباشند

کلاغ دم سیاه

و اگر نبود که گاهی خوابم می آید گاهی گرسنه می شم و گاهی چکی را پاس می کنم . اینقدر در جامعه ای علمی تخیلی زندگی می کنم که هر لحظه فکر می کنم من خوابم و اینجا همه چیز اتفاقات درون خواب من است ..

اینجا گویا به عمد تصمیم گرفته اند که خرها را مسئول امور کنند ، و این موضوع وضعیت بغایت تخمی تخیلی بوجود اورده و استمرار این شرایط موجب شده که ادم مرتب به خودش بگه نه نمی شه من خوابم ، ادما نمی تونن اینقدر خر باشن ،

داخل خیابان یکی دارد با صدای بلند شعر می خواند صدای بسیار سوزناک و محزونی دارد او خطاب به یک کلاغ که چادری سیاه پوشیده بود با مارک سید ارزان فروش ، می گفت : ای کلاغ تمام روزی من و بچه هایم زیر ان بال سیاه توست ، خواهش می کنم بال خود را تکان بده و روزی مرا برسان

مردمانی انجا بودند که با این حرفها گریه می کردند و گاهی دم بر می اوردن و با التماس کلاغ را زیر لب نجوا می کردن و می گفتن اگر کلاغ نبود وجود اسمان بیهوده بود

من ابتدا فکر کردم این یک موجود محیط زیستی است یا مثل قلم من استعاره ای پنهان است ، لذا به یکی که اصلا حالش خوب نبود گفتم که البته کلاغ خوبه ولی دیگه اون جوری هم نیست که حالا شما داری توصیفش می کنی . همه موجودات خوبن و این زندگی را زیبا می کنه

ولی به نظر می رسید حرفهای من حال او را خراب کرده بود او داشت با کلاغش زندگی می کرد برای او همه چیز با محوریت کلاغ دم سیاه درست بود ، منم بهش گفتم جانم برو با زاغی سیاهت خوش باش

کمی ان طرف تر یکی استخوان مرده ای را برداشته بود و با ان داشت عکس یک گمبد آهنی نه طلایی رانقاشی می کرد و پسرک گدایی که داشت شیشه ماشین مرا تمیز می کرد همچنان از سرما می لرزید

.... مات ، گیج و مبهوتم ، اگر نباشد که خوابم می اید ، گاهی گرسنه ......

لقمه ی آب

دولت دستش را در جیب مردم کرده و داره مردم را روز به روز فقیرتر می کنه ، با بالا رفتن قیمت دلار و ماشین که ذی نفع اصلی در هر دوی اینها دولته مردم دارن به خاک سیاه می شینن و انهایی هم که بخاطر توزیع ناعادلانه ثروت پولدار شده اند چند قدمی تا عرش کبریا بیشتر ندارند ، همین امروز و فرداست که بگن انا ربکم الاعلی

البته قرار نیست این حرفا به جایی برسه چون عده ای تصمیم گرفته اند که هر چی شد اصلا مخالفت نکنن بلکه دفاع کنن و حاضر نیستن یک لحظه هم تردید کنن یا برن تو فکر

واقعا من امروز تو بازار مشهد هجوم مردم را می دیدم بسمت صرافی ها ، این حالت از چسبیدن مردم افغانستان به تایر هواپیمای امریکایی توهین امیز تره . این طرف خیابان دارند کسانی که پدر و مادر و خاله و عمهخودشونو ول کردن و اصلا براشون مهم نیست اونا در چی حالی باشن ، دارن به مناست دهه فاطمیه چه اشک ماتمی می ریزن

اگر ارزویت خرید یک ماشین باشد تنها راه رسیدن به این ارزو این است که ان ماشین را بدزدی ، چون قوانین این مملکت را دزدان می نویسند اگر برنامه ریزی کنی که اینقدر حقوق می گیرم یا اینقدر کار می کنم کلاهت پس معرکه است

در همین هفته احتمال دارد دلار به پنجاه هزار تومان برسد . این گونه اقتصاد داری همه را دیوانه کرده . موضوع سر مخالفت نیست اصلا یک چشمه نا رید باقی گذاشته اید که بشه بازم به دل خوش باشیم به اینکه خلاصه اگر نان نیست آب را با لقمه های کله گربه ای سر بکشیم .

نمی فهمم های من

عده ای مثل استاد معروف شمشیر زنی ژاپن موساشی معتقدن مالکیت یک توهم است

عده ای مثل انیشتین معتقدن زمان یک توهم است

من واقعا بعضی حرفها را درک نمی کنم با اینکه قبول دارم مالکیتی وجود ندارد و زمان هم انقدر سریع است که نمی توان مشتت را در یک لحظه ان فرو کنی ، ولس بازم فکر می کنم این جور حرفها هر چند زیبا هستند ولی معنا و مفهومی ندارند و به نوعی مغلطه به حساب می ایند

شما در کنار ابن حرفها پیش گویی بابا ونگا را هم اضافه کنید مبنی به انحراف کره زمین از مسیر طبیعیش در ساال 2023

من دوست دارم جور دیگه ای حرف بزنم و جور دیگه ای حرف گوش کنم

بگویم مالکیت میزان تلاش انسانهاست برای کسانی که عاشقشان هستند ، ما دوست داریم در یک جامعه سالم و در یک موقعیت برابر برای مالک شدن تلاش کنیم و اگر کسی برای رسیدن به موفقیت از راه میانبر برود و این راه برای عده ای نور جشمی باز باشد برایمان بسیار درد اور است . انسان به اندازه چیزهایی که مالک است وجود دارد و نکات اخلاقی هرگز نمی تواند اصل مالکیت را از بین ببرد فقط نی توان گفت ، هرگز نباید برای مالک چیزی شدن حق و حقوق کسی دیگر را ضایع کرد ، چرا که اولین و اساس مالکیت، مالکیت هر کس بر خودش هست .

زمان ، فرصت ما برای لذت بردن است ، فرصت ما برای بازی کردن است ، زمان توهم نیست ولی اگر در چشمانش خیره شوی متوهم می شوی چون زود می گذرد ، شاید عبور زمان برای ان است که انسانها بدانند که هر چیزی به هر قیمتی خوب نیست ، زمان شادی ، زمان لذت و در تمام مدت انسان باید بیاد داشته باشد یک انسان است .

پیش بینی کلا یک نوع خرافه گویی است مگر در موارد خاص مثلا کسی دیواری را رو پایه ای سست بنا میکند خب پیش بینی ریزش دیوار درست است . یا کسی تند رانندگی می کند پیش بینی تصادف درست است

ولی پیش بینی بشکلی که اساس علمی نداشته باشد هیچ ارزشی ندارد . من متوجه شده ام انسانها بیشتر از انکه بخواهند به همدیگر حرفهای درست و راهگشا بزنند ، همدیگر را مایوس و نا امید می کنند .

یک جمله از انیشتین هست که واقعا زیباست ،

یک زندگی آرام و ساده ، شادمانه تر از موفقیتی است که با تلاطم های زیاد بدست می آید

اون خدابیامرز

کار به جایی رسیده که وقتی می گیم .

اون خدابیامرز ....

همه می دونن منظورمون کیه .

و وقتی می گیم .

اخه این چه وضعشه جناب آقای ....

بازم منظورمون روشنه

.............

اولین صبح زمستانی را به همه دوستان و عزیزانم تبریک می گم . می خوام بهتون بگم هر چند امید در دل هممون مرده ولی چون هوا سرده بیایید تا جنازه امید را چال نکنیم . بعضی مفاهیم مثل پدر و مادر هستند مردشون هم شفا می ده .

بیایید هر کدوممون از امید حرف بزنیم .

من امیدوارم عقل و منطق به مردم سرزمینم برگرده ، منطق بیاد تو تلوزیون بیاد تو رسانه بیاد تو کتاب بیاد تو اداره بیاد تو زبون سیاست مدارامون

من امید دارم این پوتین کثافت بمیره و جنازشو بذاریم تو قبر امید ، دیشب زلنسکی به امریکا رفته بود تا بتونه یک بودجه ای بگیره کشورشو حفظ کنه ، اون شلوار و ژاکت سبز رنگش و اون صداقت رفتارش که منو کشته ، واقعا اگه نباشه که در درجه اول مسئول زندگی خانواده ام هستم دوست داشتم این روزها بعنوان یک سرباز براش می جنگیدم . حالا این طرف پوتین می گه : ما با اوکراینی ها برادر هستیم و عده زیادی از انها دوست دارند به ما ملحق بشن ، ما یک کشوریم و ...

این منطق مضحک که با موشک بری خانه برادرت و دور و بر خونش مانور نظامی راه بندازی و به سربازات بگی زن و بچه برادرت را ترتیب بدن از همون منطق های معروف این جور ادماست . و چقدر این جور ادما حرفاشون به هم شبیهه .

ما یک عمو داریم اسمش عمو باستانه ، عمرش دوازده هزار ساله دیشب برای چله نشینی اومده بود خونه من و داشت برام تعریف می کرد . حرباش طوری بود که لبش می خندید و دلش گریه می کرد می گفت یارو اومده پیش پسرم می گه ما از پشت ابرا امده ایم و خیلی مهربان هستیم و خیلی امین و مورد اعتماد هستیم ، تو بیا جزء سرزمین ما باش که ما برگزیدگان خداییم ، پسر منم بهش گفت برو از خانه من بیرون دزد کثیف ، چند روز بعد انها به سرزمین پسرم یورش اوردند مردان را به دار زدن و زنان را به کنیزی بردن و دختران را اسباب لهو و لعب کردن و ثروت و فرهنگ نردم را تاراج کردن ، و دست اخر هم خود را مرد رئوف لقب دادن که به ما لطف کرده اند و ما را از توحش نجات داده اند .

خیلی از امید هایم موند که باید بازم ازشون بگم ولی تو همین اولش دیگه مطلب از حوصله وبلاگ خارج شد