و اگر نبود که گاهی خوابم می آید گاهی گرسنه می شم و گاهی چکی را پاس می کنم . اینقدر در جامعه ای علمی تخیلی زندگی می کنم که هر لحظه فکر می کنم من خوابم و اینجا همه چیز اتفاقات درون خواب من است ..

اینجا گویا به عمد تصمیم گرفته اند که خرها را مسئول امور کنند ، و این موضوع وضعیت بغایت تخمی تخیلی بوجود اورده و استمرار این شرایط موجب شده که ادم مرتب به خودش بگه نه نمی شه من خوابم ، ادما نمی تونن اینقدر خر باشن ،

داخل خیابان یکی دارد با صدای بلند شعر می خواند صدای بسیار سوزناک و محزونی دارد او خطاب به یک کلاغ که چادری سیاه پوشیده بود با مارک سید ارزان فروش ، می گفت : ای کلاغ تمام روزی من و بچه هایم زیر ان بال سیاه توست ، خواهش می کنم بال خود را تکان بده و روزی مرا برسان

مردمانی انجا بودند که با این حرفها گریه می کردند و گاهی دم بر می اوردن و با التماس کلاغ را زیر لب نجوا می کردن و می گفتن اگر کلاغ نبود وجود اسمان بیهوده بود

من ابتدا فکر کردم این یک موجود محیط زیستی است یا مثل قلم من استعاره ای پنهان است ، لذا به یکی که اصلا حالش خوب نبود گفتم که البته کلاغ خوبه ولی دیگه اون جوری هم نیست که حالا شما داری توصیفش می کنی . همه موجودات خوبن و این زندگی را زیبا می کنه

ولی به نظر می رسید حرفهای من حال او را خراب کرده بود او داشت با کلاغش زندگی می کرد برای او همه چیز با محوریت کلاغ دم سیاه درست بود ، منم بهش گفتم جانم برو با زاغی سیاهت خوش باش

کمی ان طرف تر یکی استخوان مرده ای را برداشته بود و با ان داشت عکس یک گمبد آهنی نه طلایی رانقاشی می کرد و پسرک گدایی که داشت شیشه ماشین مرا تمیز می کرد همچنان از سرما می لرزید

.... مات ، گیج و مبهوتم ، اگر نباشد که خوابم می اید ، گاهی گرسنه ......