بلندای تاریخ

چقدر زندگی معمولی بدون ارتعاشات منفی انسانها زیباست .

گنجسکان جیک جیک می کنن ، برگ درختان در وزش باد می لرزد ، علف خشک شده روی تپه ها مانند موههای بور و کم پشت بچه های شش ماهه به هم سمتی رها می شوند .

هوا از اعماق می اید و نفس قدح زندگیست که در ان فرو می رود ، ابرها گاهی شکلک های قابل تعبیر می سازند و گاهی در بی نهایت ها سوت می شوند .

مورچه ها سرشان در کار خودشان است و سگان سرشان در کار دیگران ، بره ها چنان ساده اعتماد می کنند که تصور خوردنشان چندش اور است و کلاغان ما را به فردی که صد سال قبل دیده اند تشبیه می کنند

......

چقدر زندگی زیباست با ادم هایی که قلب خوبی دارند ، چقدر زندگی زیباست با ادمهایی که فکر خوبی دارند چقدر زندگی زیباست با ادمهایی که نون زحمت کشی و عرق ربختن و تلاش خودشونو می خورن .

ژینااااااااااا

برایم مفهومی عجیب را رقم زدی ، در تاریخ انسانهای ازادیخواه و متفکر و بزرگ زیادی داشته ایم ولی تو یک مفهوم خاصی را برایم ایجاد کردی

ژینا ، با نگاه به تو این واقعیت تمام وجودم را پر کرد که خون تو چقدر پاک و آسمانی بوده است . تو زلال برکه ها و روح آیینه ها هستی ، به نظر می رسد خون تو قادر است قرن ها تاریکی و ظلمت را در یک لحظه از بین ببرد ، خون تو می تواند غبار و کهنه گی را در یک آن پس از قرنها فراموشی کنار بزند .

من می دانستم ، انسانهایی در روی زمین زندگی می کنند که خون خدا در رگهایشان جاریست ، این خون قابل لگد مال شدن نیست ، فراموش نمی شود و تا ته ته ته انتقام پیش می رود . تمام ظالمان باید در هنگام ظلم حواسشان به این باشد که گوشه ای از انصاف را برای انکه خون خدا ریخته نشود نگه دارند .

مادرم می گفت صبر کوچک خدا سی ساله

ژینا ، من روح تو را به قامت فرشتگان می بینم ، گویا قوم لوط فرشتگان الهی را آزرده اند و اینک فرمان عذاب محقق شده است

ژینا ، از کوتاهی ما بود که دیوارشان بلند می نمود ، دیواری که حالا چقدر پست و زبون به نظر می رسد ، به تاریخ بگویید اینها روزی برای خودشان مستی ها داشتند

دختر ایران

ژینا دختر همه ماست

قتل او انقدر دور از انصاف است که می تواند قهر خدا را بیاورد . او آنقدر طبیعی بود که ننه ی من بود ، ما ایرانیها کلا شکل حجابمون در حد زیبایی بیشتره معمولا یک تکه از موهامون را می ریزیم بیرون که باهاش ناز و غمزه کنیم ، این شکل مدرن شدن ماست تا جایی که باید گفت اگر یکی از ما بشکل سفت و سختی حجاب داشته باشد به نظر بقیه منگول و عقب موندست .

شما که حالا خرتون از پل گذشته و به هر دلیل و بهانه ای خلاصه تقی به توقی خورده و مملکت را صاحب شده اید ، باید زرنگ تر از این حرفا باشید ، زیاد به حرفهای بادمجان های دور قاب گوش نکنید اینها مگسانند دور شیرینی . اینها یک مشت چاپلوس بی مخ هستند که عاقبت زندگی را بر شما هوار می کنند .

دوستان عزیز که در راس مملکت قرار دارید و قدرت تصمیم با شماست لطفا کمی گوش شنوا داشته باشید . با طرفدار احمق و اب گل الود کردن می شه کشوری را تصاحب کرد ولی با ادم احمق نمی شه مملکتی را اداره کرد ، اینها بنده شکمشان هستند و بعد به ریش شما و مردم می خندن ، اینها مشتی کودن هستند که حتی بدرد زن و بچه خودشان نمی خورن ، به چاپلوسی شان اهمیت ندهید اینها رفیق هیچ کس نیستند

بسمت عقل بروید

کاری نکنید که عاقل ها نگران باشند و در فکر فرار ، شاید شما بتوانید مدرک دانشگاهیتان را به هر کس خواستید بدهید و همه را دکتر و مهندس کنید ولی مدرک عقلی دادن دست شما نیست .

به عاقل ها جرات بدهید حرف بزنند

و گر نه کار هممون ساخته

اوضاع خرابه

وقتی به ژیناااااا فکر می کنم چنان زلال اشکم سرازیر می شود که دوست ندارم انرا بنویسم

........................

سازمان همکاری شانگهای

چین ، روسیه بلاروس ، افغانستان ، هند ، قرقیزستان ، ازبکستان ، پاکستان تاجکستان

واقعا این ترکیب شما را به پوزخند وا نمی دارد ، بیشتر شبیه جلوس قهوه خونه ای گنده لات محل می مونه با چند تا نوچه تی تیش مامانی . حالا یکی دو تا گندبک مار تنبل هم این وسط هستند که کوچه غلطی بدن

واقعا چقدر حال مملکتمون بده ، چرا بهمون بر نمی خوره ، آخه ایران اونقدر پتانسیل داره که می تونه تو پنج کشور بزرگ اقتصادی دنیا باشه ، می تونه قطب گردش گری باشه ، می تونه با سوئس و فنلاد در رفاه برابری کنه

چرا ما با لاشی ترین کشورها رفتیم نشستیم سر یک میز ، تازه اونم رفتیم به گدایی

آیا ما داریم توسط گدا سیرتان و گدا زاده ها اداره می شویم اگر اینها سر سفره پدر و مادرشان بزرگ شده باشند طببعتا معنای غرور و حیثیت را می فهمن .

ما هنوز یاد نگرفته ایم که چگونه با زنهاا برخورد کنیم ، ما در خانواده به انها نصف مردان ارث می دهیم و تازه انرا هم مثل گوشت قربانی ملاخور می کنیم

ما چند زن می گیریم ، ما زنها را کتک می زنیم ، ما فکر می کنیم سرور و بزرگ انها هستیم و باید انها را امر و نهی کنیم ....

کلا ما به مشتی عقب مونده تبدیل شده ایم و با اصرار بر خرافات و براه انداختن سیاهی لشکر و تصاحب تریبون ها و چماق ها سعی می کنبم از غیر خودی ها زهر چشم بگیریم و غافلیم که اینطوری حقیقت را زیر پا گذاشته و عملا حکم نابودی خودمان را امضا کرده ایم

مهسا

من پرچم وبلاگم را به احترامت نیمه بر افراشته می کنم

من قلبم درد گرفته

اگر اینها می گن تو مریضی پیش زمینه ای داشته ای ، باید بگویم از دست شما آشغال کله ها همه ما هزار جور مریضی گرفته ایم

مهسااااااااااااااااااا

ااااااااااااااااااامینی

ژژژژژژیناااااااااااااااااااااااااااا

دختر پیروز ایران

گل کمیاب زندگی

ژژژژینا

من بعنوان پدر دو تا دختر فقط می گم

شرمنده ام

نمی دونم چکار می شه کرد

نمی دونم وقتی این بغض فرو خورده ما بترکد چه اتفاقی خواهد افتاد

تف بر ما ایرانیان که این همه ظلم را چنین ساده و بی منطق تحمل می کنیم

دریای وجود

زیباتربن منظره طبیعت فکر است .

هیچ حس و حالی به اندازه حال با فکر زیبا و دلنشین نیست.

فکور باشیم ، دنیای فکر دنیای راههای نرفته و اسرار آمیزی است . با پیچ های زیبا و منظره هایی عالی و تحسین بر انگیز .

از فکر کردن غافل نشویم توپ تخیل را بندازیم تو کوره راههای فکر و باهاش لاس بزنیم ، حد و مرز ، دره ها و قله ها را ببینیم .

این می تونه بزرگترین نصیحت باشه ، اگه شما خواسته باشید به مکانی سرد سفر کنید پس توصیه به برداشتن لباس و تجهیزات گرم حرف خوبیست حالا همه حتما یک روزی به سفر مرگ می رویم و اگر مرگ نابودی مطلق باشد که امکانش هم هست که هیچ ولی اگر مرگ ادامه حیات باشد حتما این حیات در تفکرات ما ادامه خواهد یافت در خاطرات ما ادامه خواهد یافت . پس زیبا و شیک فکر کنید چون همانطور که شب به افکار روز فکر می کنید پس از مرگ تمام افکارت کنارت هستند

......

چند ماه قبل یک خانه ای را در نزدیکی خانه ما داشتن خراب می کردن ، کارگران با هیلتی کار می کردن ، خانه در مکان شلوغی بود خانه ای بسیار محکم بود تمامش میل گرد و بتن بود ، من هر روز از کنار ان خانه می گذشتم و به روند کند کار نگاه می کردم و به این فکر می کردم این کار اصلا پیشترفتی ندارد ، خانه مانند هجمه ی نا موزونی از حرفهای بی حساب هوار شده بود ، مدتی کار من در شهرستان زیاد شد و دیگر مشهد نبودم هر روز پارک برای ورزش نمی رفتم و این خانه از یادم رفته بود . ولی مدتی قبل دوباره قدم زنان از انجا می گذشتم نگاهم به خانه بود هیچ ات و آشغالی نبود اسکلت زیبای خانه جدید هم سر پا شده بود ، یکی از مهندسین که داشت عرض کوچه را بسمت ماشینش می آمد از جلوم گذشت و سریع صندوق ماشینش را باز کرد و نقشه ای را برداشت وقتی روبرویش شدم بی انکه نگاهم را از ساختمون بردارم گفتم : خلاصه تونستید خرابش کنید .

وقتی سرم را برگرداندم دیدم مهندس نقشه بدست با وقار و حوصله ایستاده به من نگاه می کنه و لبخند می زنه ، دقیقا فهمیده بود چی گفتم

.....

اری من او را بیاد روزهایی انداخته بودم که باید قدم های کوچک و مطمئن تری بر می داشت ، او در ان زمان فقط با افکارش خوش بود هر چند به ظاهر همه چیز به ضررش بود و او خودش را در برابر تلی از بتن می دید

افکارمون بهترین دل گرمی ها و دوستانمون هستند ، براشون وقت بذاریم و بهشون اهمیت بدیم و صاف و زلالشون کنیم . روزها و شبهای طولانی در پیش است که ما با تماشای دریای خودمان آرام خواهیم بود و یا از شدت تلاطم ان دریا بی قرار و نگران

دلم درد داره

گفتن و از جا پریدن با یک دنیا خاطره

......

احساساتمان را این جماعت بو گندو ی کثیف چه به گه کشیدن ، چرا اینها دست از سر ما برنمی دارن تف بر چرخ گردون تف بر روح اجداد بی شعور ما ، خدایا کی می خوای لاشه این بختک متعفن را از روی ما برداری

گفتن و از جا پریدن با یه دنیا خاطره

اون درخت اما هنوزم تو کویر باوره

.....

زیر سایه خیالی کم کمک چشمامو میبندم

............

این روزها کار بنایی دارد تمام می شود ، حسابی خسته ام ولی حالم خوب است . کلا دوست داشتم یک سری کارهایی در تالار انجام بدم که انجام دادم .

در تهران هم به کمک و راهنمایی دوستان یک خانه رهن و اجاره کردم ، تا بتوانم به ابن بهانه بیشتر به تهران بروم .

می خواستم برم مسافرت ولی فعلا که نمی شه باید ببینم تو هفته اینده چه کاره ام

...........

باید مواظب کتابهای مدرسه بچه هامون باشیم و گر نه ...

باید مواظب حرفهای رادبو و تلوزیون ملی مون باشیم و گر نه ...

باید مواظب روزنامه و مجله هامون باشیم و گر نه .....

باید مواظب منبرامون و سخنرانامون و واعظامون و مداحامون باشیم و گر نه ....

باید مواظب معلمامون و نظامیامون و وکلیهامون و قاضیامون و نمایندگان مجالسمون و سران کشورمون باشیم ......

خیلی اوضاع خیطه

حیف احساسا تمون که ابنا خوردنشون و برامون ریدنشون

یه غریبه اومد از راه با من آشنا شد

....

رقص خربزه 2

خو ش و بش های بعد از اتمام جلسه و من بعنوان یک پدر ناراحت از این وضع موجود که اخر تلاش این دختران زیبا و شاد چگونه و در چه سطحی از موفقیت خواهد بود ، خلاصه برگشتبم خونه ، تلوزیون چند تا پیرمرد خسته و وارفته را نشون می داد می گفت اینها مردان خبرگان هستند ، سالن بسیار باشکوهی برای خودشان ساخته بودند برای هر صندلیش انقدر هزینه شده بود که برای تمام زندگی یک ورزشکار هزینه نمی شود .

من هر چه به حرفها و رفتار و هیکل این حضرات نگاه کردم آثاری از خبرگی ندیدم ، خستگی دیدم و وارفتگی و خواب غیلوله . آه خدایا اینها می خواهند آینده بچه های مرا تبیین کنند ، چه کسی اینها را خبره دیده ریشه شان کجاست ، خبرگیشان را غیر از اتاق خواب کی و کجا نشون دادن ، این چه فلاکتیست سر مملکت ما امده.

حالم بدتر از تصورات کافکا در مسخ

حالم لرزان تر از شعر خوانی شهریار

حالم پنهان تر از رمز واژه های حافظ

ولی در کل یک چیز برایم حقیقت آشکار بود ، با این چرخ ، چرخه نخواهد چرخید ، این وضعیت شبیه سازی اوضاع و احوال انسان در دوران پاره سنگییت .

نمی دانم شب را چگونه خوابم برده بود ولی صبح زود بسمت عبدل اباد می امدم ، هنوز سوسکهای کف مخچه ام داشتند با تعفنات رویاهایم لاس می زدن ، با این وجود دنیا همچنان سر جایش بود خورشید از شرق بیرون زده بود و سایه تپه ماهورهای کافر قلعه مانند لنگ های بابالنگ دراز تا گلبوی در لب جاده نبشابور کشیده شده بود و پسرکی لاغر اندام که برای جلب مشتری خربزه ای روی دستش گرفته بود و با ان بریک می رقصید تا همچنان زندگی جریانی در ته تمام حاشبه ها باشد

رقص خربزه 1

امروز یک شنبه است . فکر کنم 13 شهریور

می خواستم ماه محرم و صفر را استراحت و مسافرت کنم ولی زدم به بنایی . حالا نرمک نرمک دارم کار را جمع می کنم . خیلی شدید و چکشی کار کردم

می خواستم پانصد تومان خرج کنم ولی خرجم یک و پانصد شد . دیگر به فشار و فشور مالی عادت کرده ام وقتی می خواهم کاری بکنم ، می کنم و برام مهم نیست چگونه و به چه قیمتی

.......

چند روزه نتونستم متن را ثبت کنم خیلی سرم شلوغه

برای شرکت در جشن قهرمانی ساتگین به مسهد رفتم .

هیات شنای استان را یک گروه آب زیر کاه یافتم که برای خودشان یک سلطنت در ساایه ای راه انداخته اند . بودجه ها را می کشتد بالا و ورزش کارا هبچ بهره ای از امکانات ندارند کلا حال این روزهای مملکت ما همینه هر کسی در یک گوشه ای برای خودش سلطنتی راه انداخته

در حین جلسه که من دیدم اینا فقط دارن از همدیگر تشکر می کنن ، حس وبلاگ نویسی ام گل کرد و یک متن صحبت نوشتم و از مدیر جلسه یک وقتی برای صحبت خواستم که با کمی هن و هن انجام شد .

متن حرفهایم این بود

سلام و عرض ادب به شما دوستان چرا که ورزش بالاترین سطح دوستی و رفافت است . از سرکار حانم فرانک بنی حسن سپاسگزارم تشکر تشکر تشکر . به زیورها بیارایند مردم خوب رویان را تو سبمین تن چنان خوبی که زیور ها بیارایی ، خدا حفظت کنه .

یک پرانتزی هم باز می کنم که اگر کسی کسانی اداره ای جایی کار کرده اند و من در جریان نیستم این پرانتز باز محفوظ ، بماند

سالها تلاش خانواده ها مخصوصا مادران که من کلاهم را به احترامشان بر می دارم و بچه هایی که گردش تند زمان زود برایشان اتفاق افتاد بود در یک لحظه یه بار نشست تا همه بدانیم دنیا خداوندگاری دارد که هز گاه تصمیم می گیریم کاری را صادقانه انجام دهیم امدادهای غیبی اش زا به کمک ما می فرستد . خداوندا سپاسگزارم

یک کله ای هم دارم از این همه استیصال و سردرگمی از این همه بی ارجی و بی سرانجامی از این همه بد فهمی ، بی فکری و بی فرهنگی که نمی توان توضبح داد و اندوه انجاست که مقالی باشد ولی مجالی نباشد و ما در سرزمین جنوبگان هیتیم با کولاک اندوه و افسوسهاایی به قطر تاریخ . ورزش سیاست زده ما ایگلویی است با سقفی یخین دهلیزهایی تاریک و زوزه اشباح و مخصوثا ورزش خانم ها که مانند اتش چهارشنبه سوزی خالی از صورت سوزانش شده است ، بماند .

خدایا مردم مس گن تو نامه نانوشته می خوانی حرفهای نازده را چطور اگر جوابت مثبت هست پس چنان کن سر انجام کار همه خوشنود باشیم همه رستگار

تشکر و سپاس

.....‌‌....

متن ادامه دارد

مینا

مینای نازنین ، از من خواستید که متن وبلاگ شما را بخوانم و نظرات مربوط به انرا و درباره اش نظر بدهم

.......

مینا جان

من متن شما را خواندم و لی دغدغه نوشتن شما را لمس نکردم . من وقتی متنی را می خوانم مانند دکتری هستم که دستم را روی قلب مریضی گذاشته ام و با گرفت نبض او حال جسمی اش را و حال روحی اش را می فهمم .

مینا جان بذار تا یک چیزی را برایت رک و راست بگم ، من اگر می نویسم به این معنا نیست که نوشتن تخصص من باشد یا علاقه من

من می نویسم چون از نظر خودم من عاقل ترین آدمی هستم که تا به حال دیده ام ، من انقدر عاقل هستم که وقتی افرادی را می بینم یا می خوانم گویا از دور دارم به تپه ای نگاه می کنم که می توانم افراد را در نقطه دقیق بودنشان ثبت کنم پیچ بعدی زندگی را چنان می دانم که گویی زندگی را دنده عقب می روم به این معنا که انگار من از جایی می ایم که هنوز دیگران دارند به انجا می روند

مینا جان

دنیا اسیر چنگال هوش های کثیف شده مرحله بعدی تکامل هوش ساده خواهد بود و تا زمانی که دنیا کلا هوش را کنار نگذارد و بسمت عقل نیاید هنوز زندگی را باخته است

مینا جان

انچه مهم هست این استکه من شما را دوست دارم و دوستان مانند ستارگانن با این تفاوت که روزهایمان را زیبا می کنن . نوشته ها در نبض زندگی مانند ماسه های ساحل لرزانند احترامشان به معنای تحت الفظی شان نیست به حسی است که ایجاد می کنند و تو یک حس خوبی

دغدغه هابت را به من بسپار ، من انباری بزرگی برایشان ساخته ام

اتفاقات

این اتفاقات نیستند که در راهن .

زندگی جریانیست در مسیر احتمالات .

و اینها دو حرف و سخن متفاوت و دو دیدگاه متفاوت هستند .

از زمانی که یاد می گیریم شیک و باکلاس باشیم ، حسادت ها مثل پشه ها به سراغ ما می آیند

متاسفانه خیلی از رفتار و زیر بناهای اصلی زندگی ما بستگی به خوابیست که یا ما خیال کرده ایم دیده ایم و یا به تعبیری که دیگران از خواب و و کف دست ما کرده اند .

خیلی هابه زندگی به چشم اتفاقات غیر قابل انکار نگاه می کنند یا به چشم باور های غیر قابل تغییر ، و این موضوع خیلی از رفتار ، کردار و کلا نگاهسان را به زندگی تحت الشعااع قرار داده تا جایی که باید گفت با قبول اینکه ما در مسیر اتفافات هستیم دیگر زندگی مرده است ،

باید خیلی ساده بگوییم هیچ اتفاقی در راه نیست و احتمالات قابل پیش ببنی و یک جورایی سایه افکاار و رفتار خود ما هستند

چقدر خوب هست که خدا هست و گر نه ادم با کی معامله کند با کی معاشرت کند با کی رفاقت کند توسط کی مورد قضاوت بگیرد که در این معامله و قضاوت احساس امنیت کند

معمولا معمولی ها شادتر ، متفاوت تر ، باهیجان تر و ثروتمند تر هستند چون معمولی ها فکر نمی کنن و جامعه چنان غرق خطای دید شده که اگر فکر کنی خیلی زود گرفتار تعبیر خواب و پریدن کلاغ و عر و عر کردن الاغ می شوی

زندگی یک سری اتفاقات از قبل مشخص شده نیست این حرفها را جلو درواازه خریت می فروشند ، انجا دکون دستگاه زیاد راه افتاده هدفشون سر کیسه کردن مردم است ..... هیچ اتفاقی اتفاقی نیست

شب سمور

قابل توجه دوستان تهرانی

من دنبال اجاره کردن یک واحد نقلی کوچک در تهران هستم اگر جایی را سراغ دارید ، اطلاع بدهید .

..........

به اروپا گاز بدهید

اگر اروپاییان نبودند ، دنیا هنوز مثل شش هزار سال قبل زندگی می کرد . از دامن تفکرات ما تکنولوژی و رفاه و فرهنگ حرکت نمی کنه .

عقلانیت بشر مدیون و مرهون زحمات فلاسفه و اندیشمندان غرب است ، انها کسانی بودند ستون مفاهیم را در جای خودش گذاشتن ، انها به مردم گمراه و عقب مونده دنیا گفتن منظور از صداقت چیست ، منظور از راستی و مهربانی چیست ، انها افسار زندگی مردم را از گردن شتر حاشی در اوردند و به انسانها گفتن چرندیات تراوش شده از مغز اعراب بیابان گرد لاطائلاتی بیش نیست و صورت انسان را بسمت زندگی واقعی بر گرداندن

اروپا شاگرد اول کلاسه ، حسادت و کینه توزی یک کلاس توخالیه یک ادا دراوردن و پز سیاسیه ، هیچ ایرانی خانواده اش را در افغانستان و عراق و پاکستان تنها رها نمی کنه ولی در انگلستان و فرانسه و المان این کار را می کنه .

به اروپا گاز بدهید ، با اروپا ارتباط زیاد داشته باشید . اروپایی فکر کنید ، غرب زده شوید ، نمی دانم چرا انهایی که حرفها و کارهایشان دست مایه خنده و جوک شده است هنوز با ادبیاتی حرف می زنند که گویی از اون فیل افتاده اند ، دیگر حتی کسی به جوک هابتان نمی خندد ، مردم مشتی گوسفند نیستند مشتی غارتگر و آدم کش نیستند ، مشکل ابنجاست که شما دنبال اجیر کردن این جور افرادی هستید

به اروپا گاز بدهید ، نگذارید انها که دل ما را به زندگی گرم کردن سرما بخورن ، اروپا را از روی ساق پای زنهایش نشناسید اینها نوادگان کانت و نیچه و هگل و دکارت و سارتر و ..... اینها مثل اعراب مشتی مفت خور و نوادگان مشتی وحشی و دزد نیستند .

وقتی می بینم اروپا نگران فرا رسیدن زمستان است وفتی می بینم ادم کثیفی مثل پوتین دنبال سوءاستفاده از این مسئله برای کشتن مردم اوکراین هست ، ارزو می کنم کاش من در مقام تصمیم گیری می بودم تا به دنیا عاقل ، به انسانیت کمک کنم . شب سمور بر انها خواهد گذشت تا روسیاهیش برای که بماند

اتمام گزارش ورزشی

هر اتفاق بیفتد ، در نهایت زندگی بهترین اتفاق ممکن است که برای ما اتفاق افتاده ،

به گذر زمان اگر نگاه کنیم واکنش مان نسبت به اتفاقات خیلی بهتر خواهد شد . گاهی ما فقط برای پراندن مگسی از روی بینی مان ، دماغمان را خرد می کنیم

..........

ساتگین از دیروز صبح که از تهران برگسته هنوز از خونه بیرون نرفته الان ساعت 12 شب است شنبه شب .

من الان رفتم بیرون براش چند سیخ جگر گرفتم . یکی از دوستانم زنگ زد و به ساتگین تبریک گفت در ضمن گفت ان سالله مسابقات المپیک

ساتگین هم خیلی جرق گفت : اره حتما

............

زندگی چیزی جز نگاه ما به زندگی نیست ، نگاهی که می تواند یاده عمیق شهوانی ، آرام و موقر باشد ، شاید قدم اول در نفس کشیدنمان باشد انگاه که تصمیم می گیریم اکسیژن را به تمام سلولهای بدنمان برسانیم .

.........

راستش هیچ وقت فکر نمی کردم یک نماز خوندن ساده بابا ، یک قران خوندن ساده ننه ، یک روزه گرفتن ساده عمه ، یک مکه رفتن ساده همسایه ، توسط عده ای چنان مورد سو استفاده قرار بگیرد که دلم به حال بابا و ننه م بسوزه

.........

به نظر من دولتی ها هر چند هم خوب باشند ، خیلی زود دل ادم را می زنند ،

واقعا تغییر ادمهای تلوزیون و شنیدن اخبار سیاسیون ، و اقعا اینها باید خیلی زود برن گم شن قبل از اونکه منجلابی بسن که پر مگس و پشه بشن

واقعا حکومت موروثی دیگه در خور شان انسان قرن بیست و یک نیست ، این حرفا بده که مردم ساده یک کشور عقلشون از بزرگترین سیاست مدارا و بزرگان مملکتشون بیشتر باشه

........‌‌

امروز یک شنبه بود الان ساعت 10 شبه ، ما با بچه ها تازه از بازار به خونه امدیم و ساتگین امروز به روش عادی به استخر رفت و تمرین شنا کرد

ابنجا دیگه گزارش ورزشی من تموم می شه

متن فردا

عکس ساتگین که توسط اداره کل استوری شده بود را پروفایل کردم

......

باباها کار سختی دارند

مادرها سخت تر

این چند روز گزارش کردم انچه لازم بود و شاید بدرد بخور بود را نوشتم .

الان ساتگین احتمالا تو قطار در مسیر برگشته

روز آخر مسابقات

دولت ما از مردان بی وجدان و بی خدایی تشکیل شده. لذا ما برای باوجدان و با خدا بودن باید خیلی مراقب باشیم .

.......

این روزا که جای گزارش گر ورزشی خالی بود ، خودم بعنوان یک وبلاگ نویس گزارش ترنمنت ورزشی ساتگین را انجام دادم ، از پشت پرده ها ، از نگرانیها و از لذتهای موفقیت گفتم .

تا الان ساتگین 4 مسابقه فردی داشته که مقام اول اورده یک مسابقه تیمی داشته که بازم مقام اول اورده و فردا دویست متر قورباغه را داره

که اگر در دویست متر قورباغه هم نفر اول بشه ، می شه قهرمان قهرمانان

.........

دختر گلم من تمام لحظه ها و دغدغه هایی که یک مسابقه دارد را اینجا گفتم و نوشتم تا برات یادگاری بمونه ،

الان هم این مطلب را ثبت موقت می کنم تا ببینم فردا پنج شنبه چطور می شه . نتیجه اون مسابقه را هم می ذارم تو وبلاگ

.........

از اتفاقات امروز این بوده که مسئولین اموزش و پرورش مشهد در کنار باز تاب قهرمانی بچه ها ، یک عکس هم از ساتگین گذاشته که گویا مادران بقبه اعضا تیم را چنان وادار به واکنش کرده که تقریبا همراه شده به نوعی توهین به ما

من به آذر و ساتگین گفتم ، فکرتونو متوجه مسایل جانبی نکنید تا بتونید فردا با تمرکز مسابقه بدین .

یک خانم خالویی هم گویا در استخر خوارزمی هست که حالا به نظر می رسد یک سر خری هم باشد ، خیلی به بچه ها گیر می ده و تقریبا با ورزش کارا مثل اسرای اردوگاه رفتار می کنه و با مادرها و حتی مربیان هم برخورد خیلی بدی داره ، از همون نوع برخوردایی که دولت مردان و رهبران ایران در صد سال بعد از قاجار با مردم داشتند .

کلا به نظر می رسد ورزشکار بودن برای اینها ارزشی نییت اینها ارزشی های خاص خودشان را دارند .

حالا ساعت 12 شبه می خوابم و مطلب را ثبت موقت می کنم ، فردا ساتگین 200 متر قورباغه داره

نتبجه مسابقه هر چی باشه را اینجا خواهم نوشت

........

ساعت 8 و 22 صبح روز پنج شنبه است

من تو دفتر کارم نشسته ام و امیدوارم امروز ساتگین در اخرین میابقه اش هم مقام اول را بیاره و قهرمان قهرمانان بشه

ابنجا تو پرانتز به خانم خالویی و خانم خالویی ها بگم ، شما خود بزرگترین منکر تاریخ هستید ، شما و بزرگان این مملکت که طوری با مردم رفتار می کنن که گویی دارند به مردم لطف می کنن و گویی دارن از جیب باباشون برای مردم خرج می کنن بزرگترین خیانت کاران تاریخ هستید .

دختر من و بقبه ورزشکاران باید در بهتربن کلاس ورزش کنند و از امکانات و رفاه و تغذیه مناسب برخوردار باشند . نه انکه هبچ کس از ورزشکاران نتونن غذای بی کیفیت شما را بخورن و بچه ها در این اردو بیشتر مورد امر به معروف و نهی از منکر شما بزرگترین منکر دوران قرار گرفته اند

خودتان و دولتتان می دانید که مستی دزد کثیف هیتید که ملتی را به اسارت گرفته اید

تف بر این تفکر طلبکارانه ، تف بر این تفکر بت پرستانه ، تف بر این عقب ماندگی و جهل و خرافه و غم و اندوهتان ، تف بر نگاه رذل و غیر مهربانتان

از قرنهاست ما ایرانیان همراه فردوسی بزرگ می گوییم

تفو بر تو ای چرخ گردون تفو

نتیجه مسابقه اخر ساتگین هر چی باشه را اینجا خواهم نوشت .

تا ان موقع مطلب ثبت موقت می شود

.........

پنج دقیقه قبل به آذر زنگ زدم ، آفاق گوشی را جواب داد . گفت :

دوییت متر قورباغه شروع شده ، دارن بچه ها در رده های خودشون می پرن ، هنوز نوبت ساتگین نشده .

مامان اون جلو پشت در ورودیه

مشخص بود اوج هیجانه

الان ساعت 10 و 10 دقیقه صبحه

متن ثبت موقت می شه

........

از همون ساعت 10 به بعد حالم حسابی خرابه

آفاق می گفت یک لحظه ساتگین گریه می کرده ، گویا در 200 متر قورباغه خطا زده

در همین حین که داشتم با افاق حرف می زدم صدای یک زن و مردی بلند شد که داشتند با آذر سر و صدا می کردن ، ان دو نفر پدر و مادر تارا بودن

گویا فرزند انها را از مسابقه گروهی برداشته اند و ان دو نفر که از دیروز با حسادت های زیاد و بی دلیل حال ساتگین و آذر را به هم زده بودن و کار به همین به هم ریختگی روحی کشیده شده بود که امروز ساتگین احساس کرده خطا زده

این زن و مرد در حالیکه باید به مربی تیم می گفتن چرا بچه شونو از تیم برداشته ، مرتب داد و قال می کردن که چرا ساتگین را از تیم برنداشته

خلاصه تا الان که من هنوز متوجه نشدم نتیجه نهایی چی شده . چون این بحث ها که ریشه در بی مدیریتی برگزارکننده گان مسابقات داره ، کار را به سطحی رسونده که حال بچه ها اصلا خوب نیست

البته من یک مقداری هم به آذر ایراد گرفتم که زیاد باهاشون دهن به دهن نکن ، حالتو خراب نکن . بیش از اونکه تو خواسته باشی به ساتگین روحیه بدی ، او متوجه حال تو می شه ......

فعلا که منم خیلی اینجا سرم شلوغه ، طبیعتا نگران وضعیت حال روحس و جسمی بچه ها هم هستم .

همیشه می گم دلتو پاک کن بذار خدا برات جاده را صاف کنه

نتیجه هر چی باشه را در متن بعدی خواهم نوشت

.....

امان از گزارش ورزشی

......

تقریبا یاعت یک و نیم بعد از ظهر که یک سری تنش ها کم شد . به من زنگ زدن و گفتن ساتگین در دویست متر قورباغه دوم شد

کارنامه این ترنمت ساتگین از مجموع پنج انفرادی و دو گروهی ، شش مقام اولی و یک مقام دومی شد

و الان مراسم اعطای جوایز هست که همه اونجا جمع هستند

نتایج روز دوم مسابقات کرج

ساعت 8 شب روز سه شنبه است . چند دقیقه قبل با ساتگین حرف می زدم .می گفت سه چهار ساعته ما را اوردن یک جایی دارند برامون سخنرانی می کنن .

مگه اینا برای ما چه کار کردن که اینهمه برامون حرف دارن . اصلا هم توجهی ندارن که ماها باید استراحت کنیم و به غذامون هم اصلا توجهی ندارن ، فکر می کنن ما هم مثل ادمای معمولی باید یک چیزی بخوریم .

من که اصلا بهشون گوش نمی دم ، اینجا با بچه ها سرم گرمه ، مامانم گفته برام غذا و میوه میاره .

منم بهش گفتم تو بابا جان اصلا به اینا فکر نکن ، هدف تو ورزش و اشنایی با میدون مسابقه است .

فردا کلی کار داری ، بودن در فضای ورزشی بهترین حالت تفریحه و نشاط و با دوستان بودن و مفید بودنه ، پس نه به خستگی فکر کن و نه اصلا جای خستگی اینجاست

......

الان ساعت 11 شب سه شنبه است فردا چهار شنبه ساتگین دو تا مسابقه داره ، 400 متر سینه و 100 متر سینه ، هر مقامی رو کسب کنه در وبلاگ خواهم نوشت .

فعلا با یک ثبت موقت می خوابم

.........

الان ساعت 8 و 55 دقیقه صبحه روز چهارشنبه است . من در دفتر تالار نشسته ام . چای سلزمون خرابه و اقای شادمان داره سقف کاذب وی آی پی را نصب می کنه .

مگسای دفتر با حشره کشی که دیشب زده ام از بین نرفته اند ، لذا تصمیم دارن برن تو دماغ من .

به آذر زنگ زدم

گفت صبحونه بچه را برده ، او غیر از ساتگین دو تا از بچه ها که مادرشون نیست را هم مادری می کنه

می گفت : پرش اول امروز 400 متر سینه است .

فکر می کنم همین ساعتا باید تو آب باشند

من توقع دارم ، روزی باشه که بتونم شنای دخترم را ببینم .

ورزش شنای خانمها در ایران خیلی بی کسه ، هیچ صدایی نداره ، هیچ نجوایی نداره

حالا نتیجه مسابقه را هر چی باسه حتما ابنجا خواهم نوشت .

فعلا مطلب را ثبت موقت می کنم

........

زیاد منتظر نموندم

ساعت 9 و 9 دقیقه آذر زنگ زد و گفت

ساتگین قهرمان 400 متر سینه شد

من همان لحظه با خودم فکر می کردم

برای 5 دقیقه مسابقه 8 ساله داریم همه خانواده کار می کنیم اعم از حمایت های من و آفاق و مخصوصا آذر و خودش که فقط خدا می دونه ، چقدر زحمت کشیده

منتظر مسابقه 100 متر سینه هستم که فکر کنم ظهر انجام بشه

هر نتیجه ای بدست بیاد اینجا خواهم نوشت

فعلا مطلب را ثبت موقت می کنم

..........

ساعت 11 و پانزده دقیقه آذر زنگ زد و گفت :

ساتگین قهرمان 100 متر سینه شد

او فردا هم یک مسابقه دارد که حتما خواهم نوشت

الان واقعا سرم شلوغه

ولی در کل عارضم که حتی یک نفر هم از مسئولین به ما یک تبریک خالی نگفته

من دارم بنایی مختصری می کنم هر روز دوستانم سر کار برای کارگرانم شیربنی میاورند ولی هیچ مقام ورزشی فرهنگی حتی به ما در میام قهرمانی کشور یک تبریک هم نمی گن

از کشور اختلاس گران بیش از این توقعی نبست