پا نوشت
دیر وقت است وبلاگ ننوشته ام
دیر وقت است رمان و داستان ننوشته ام
دیر وقت است ورزش نکرده ام
دیر وقت است س ک س نکرده ام
دیر وقت است همدل و هم صحبتی نداشته ام
دیر وقت است حالم خوب نیست
دیر وقت است زندگی به زیر لنگم زده است
دیر وقت است از فرهنگ مردم خسته ام
دیر وقت است حرف حکومت را نمی فهمم
دیر وقت است تنها شده ام
دیر وقت است دنبال کسی یا چیزی نمی گردم
دیر وقت است یخ زده ام
دیر وقت است دلخوشی ندارم
دیر وقت است دارم استباه می کنم
دیر وقت است توسط افکارم حلق اویز شده ام
دیر وقت است رحم و شفقت خفه ام کرده است
دیر وقت است باید خدا می امد
دیر وقت است باید کاری می شد
دیر وقت است پدر رفته و مادر مرده
دیر وقت است خواهر و برادر را ندیده ام
دیر وقت است بچه ها ان حرفی را که می خواستم بشنوم نزده اند
دیر وقت است دزدان و سارقان انگشت و دست قطع می کنن
دیر وقت است فهمیدم هیچ پخی نیستم
دیر وقت است فهمیدم انی که دیده نمی شود می خواهد که دیده نشود
دیر وقت است کجایم ، نمی دانم فقط می دانم که نیستم و بودنم را لمس نمی کنم