وبلاگ نازنین من ، زندگی من این روزها شرایط خوبی ندارد ، گویا دریای طوفانی زندگی من قصد آرام شدن ندارد ، موج پشت موج بر صخره‌ای فرسوده وجودم می کوبد و این تکرار را پایانی نیست ، در اینستا گرام حرف می زنم ولی با هم خودم را پشت همان صخره های فرسوده پنهان می کنم . تو هم که از چشمم افتاده ای آخرین نیزه ات را در قلبم فرو کن . گویا زندگی بازی مرگ است فقط یکی آرام می میرد و یکی سخت جان می دهد . بازی ایام را هر روز از فراز بام بلند همسایه می بینم انقدر دور نیست که نتوانم رنگ لباسش را تشخیص دهم لباسی رنگ به رنگ دارد تا تو مسحور کدام رنگ این رنگین کمان باشی .سپس چیز التیام بخشی وجود ندارد اصلا دردی نیست این آمیخته گی زندگیست که من انرا با طیف های نوری در لباس رنگین روزگار می بینم . در نهایت حزن گاهی فریادی شور انگیز نهان است و گاهی راه میانه تنها راه باقیمانده است کمی عمیق تر نفس بکشم ، کمی ژرف تر نگاه کنم ، کمی آرام تر گام بردارم ، کمی هوس انگیز تر لمس کنم و علفهای زیر پایم را برای یک چرت بعد از ظهر تابستانی کمی به دستمالی بیشتر عادت بدهم بی شک در فلسفه وجودی من واژه دستمالی، دستمایه نگاه ساده من به زندگی خواهد بود ، همه چیز با کمی دستمالی بیشتر جان تازه ای می گیرد .

این روزها من هستم و دنیایی از نانوشته ها و ناگفته ها ، گویا سینه قبرستان ها هم گواه زندگی های ناکرده ، احساسات سوخته ، ناگفته های رنجور ، و نانوشته های مشکوک است ، براستی آیا زندگی بازی مرگ است

دو شنبه 4 تیر 403 دفتر تالار ساعت 9 و نیم صبح