درد مشترک
هوا این روزها خیلی سرده
پریروز آذر و ساتگین به مشهد امدن . ولی خانه سرد بوده ، آذر زنگ زد گریه می کرد . می گفت لوله اب یخ زده ، هواساز مشکل پیدا کرده و ....
من هر چند جای خواب و استراحت گرم و نرمی برایشان روبراه کردم ولی خلاصه دیروز تصمیم گرفتم بیام مشهد تا استرس و فشار روحی و روانی انها کمتر شود .
در بین راه می خواستم در پمپ بنزبن رباط سنگ بنزین بزنم ، دختر خیلی جوانی از من خواست تا چند لحظه وقت مرا بگیرد .
فقط گفتم خواهش می کنم مزاحم نشو ، چون باید سریع بنزین می زدم و از این بیشتر در سرمای بیرون نمی ماندم .
او دوباره خواهش کرد ، این بار با دقت بیشتری نگاهش کردم ، دختر خیلی جوان و خیلی زیبایی بود بدون اغراق می گویم شبیه امی بود در فیلم مزرعه قلبها
گفت از من یک کتاب بخر ، و کتابهایش را روی صندوق ماشین گذاشت یک کتاب که اسم فاکنر رویش نوشته بود را خریدم به همون قیمت روی جلد
واقعا ان دختر هنوز هم انجاست ، ایا این موضوع کسی را ناراحت نمی کنه ، ایا ما با دور زدن میدان انقلاب به سمت میدان بدبختی حرکت کردیم
با چه منطقی می توان فلاکت را توجیه کرد ، دختر کتاب فروش وسط بیابان داخل یک پمپ بنزین .
من به مشهد امدم ، مقابله با سرمای مشهد این روزها اصلا کار اسونی نیست ، خانه های طبقه اول مثل خانه ما به هیچ وجه گرم نمی شن ، لذا ما شب را در جای دیگری خوابیدیم .
امروز صبح به بیمارستان مهر رفتم باید یک سری کارها برای مهندس سعیدی انجام می دادم ، بعد یک تاکسی گرفتم ، راننده می گفت در یک مجتمع با پانزده واحد زندگی می کند ، می گفت شش روزه اب مجتمع یخ زده و قطع شده ، مرد موقر و مودبی بود می گفت دو تا بچه داره ، او درد دل می کرد می گفت میانگین درامد روزانه اش بین چهارصد تا پانصد تومنه . نهایتا گفت خالص درامدش می شه ماهی ده میلیون تومان
من واقعا هر چی فکر کردم چطور می شه با ماهی ده میلیون زندگی کرد عقلم به جایی قد نداد ، اخه اونم با ابن همه زحمت ، پس تفربح و شادی خانواده چی می شه
لباس ، مسافرت ، مریضی ، اینترنت ، و ....
چرا باید این همه ادم بدبخت و مفلوک بی صدا باشن . چرا یک فیلم در موردشون ساخته نمی شه ، یک مقاله دربارشون نوسته نمی شه ، چرا اصلا موضوع بدبختی سوژه هیچ کس نیست .
چطور می تونیم راحت بخوابیم در حالیکه دخترهای خیلی جوان دارن تو پمپ بنزین کتاب می فروشن و رانندگان تاکسی نمی تونن برای بچه هاشون میوه بخرند