نقطه پایان
ثبت این لحظه ها
ثبت تاریخ است
بی شک ما داریم در لحظه هایی بغایت پر هیجان و استرس زندگی می کنیم . به نظر می رسد ترن هوایی که ما سوارش شده ایم در اوج قله و درست هر لحظه ممکن است پدال زیر پا خالی کند و سقوط ناگهانی انجام شود . نفسها در سینه حبس شده .
مردم همه و همه هاج و واج ، نمی دانن دارد چه اتفاقی میفتد ، نگاهها نگران فکر ها تعطیل ، و هر کسی کت خودش را سخت بغل کرده .
برای لمس بودن خویش باید سخت نفس کشید ، همین لحظه که در ان قرار داریم اگر امار سکته ها و مرگهای ناشی از فشار ابر تورم را بگیرند باید به عدد وحشتناکی برسند .
قبلا که باغات انار بزرگی داشتیم در مهرماه وقتی به داخل باغ می رفتیم ، تلپ و تلپ صدای افتادن انارهای پوسیده را می شنیدیم . اگر شرکت های کنستانتره نبود ما واقعا نمی دانستیم باید با این حجم پوسیدگی چه کار کنیم . پشه ها در باغ وول می زدن . و بوی تیز پوسیدگی انار ، شراب نارسی بود که طبیعت سر کشیده بود
اینها قبلا یکی یکی ما را نی کشتند و چالمون می کردن ، یکی را می گبتن تصادف کرده ، دیگری از بلندی پریده و .... ولی حالا نمی دانم با جنازه هشتاد میلیون انسان می خواهند چه کار کنند
آیا کسی هست مصرع اول این شعر یادش باشد
من سیب و ایینه به تو تقدیم کردم
خود مانده ای در انتخاب این یا ان
........
این نقطه آغاز باشد یا که پابان
چرا یک نیست که بشه باهاش دو کلمه حرف حساب بزنیم . ایا این نقطه آغاز است یا نقطه پایان . ادم بیاد سعدی نیفته
دی بر سر هر مرده دو صد شیون بود
امروز یکی نیست که بر صد گرید
ولی گویا سعدی نقطه پایان را دیده ، چرا که می گوید
چو برگشتم وطن اسوده دیدم
پلنگان رها کرده خوی پلنگی
امیدوارم ، پلنگان ما هم خوی پلنگی شان را رها کنن ، صدای نفس نفس مردم را می شنوم قبلا فکر می کردم این که می گن نفس هایش به شماره افتاده بود ، فقط یک مثل است . حالا من مصداق این مثل را در میلیونها انسان که روی این ترن سوارن ، می بینم .
kader.gorgij@yahoo.com