حاج رضا ، حاج غلامحسین
دیروز در عبدل اباد دو نفر فوت کردن که هر دو تاشون بشکلی نمادی از عبدل اباد بودن..
من دوست دارم چند کلمه ای درباره این دو نفر بنویسم
حاج رضا مومنی سن حدود صد سال
حاج غلامحسین بهادری سن حدود هفتاد سال
هر دو تای این عزیران رئیس هیئت عزاداری محرم بودند ، هر دو تاشون تلاش زیادی داشتند که برای هیئت هاشون بلند گوهای قوی بخرند و مداح های خوش صدایی بیاورند تا اسپانسرهاشون را خوش حال و راضی نگه دارند .
کلا دو تا شون ادمای با مزه ای بودن ، ادمای خوش صحبتی بودن ، تن صدای بلندی داشتند ، در مورد حاج رضا که خیلی شخصیت نمادینی بود باید گفت در طول مدت قریب به چهل سال حاج رضا در بلند گوی خانه اش اذان می گفت ، خیلی خوش صدا نبود ولی ما به صدایش عادت کرده بودیم . او برای اطلاع رساانی اشیاء گم شده و روضه خوانی های زنانه و حتی برای فروش بادمجان در وسط روستا هم با بلند گو اعلام جمعی می کرد ، معمولا قبل از اعلام چند دفعه در میکروفن می دمید و بعد مثلا می گفت ... در خانه حج مندسین صادقزاده روضه است خواهر ها و مادرها تشریف بیاورن
حاج رضا نسخه اصل لهجه و مرام عبدل ابادی بود ، در بین مردم این داستان مشهور است که می گویند مرحوم استا غلام حداد چند روز از خانه اش بیرون نیامده بود ، در و همسایه نگرانش شدن به خانه اش رفتن و گفتند فلانی مگه بیمار خسته ای هستی ، چرا بیرون نمی ایی ، استا غلام با نگرانی می گه ، مگه شما خبر ندارید که من با حاج رضا دعوا کرده ام . همسایه ها پیش حاج رضا می روند و می گویند بیایید تا شما را با استا آشتی دهیم که بینتان کدورتی نباشد ، حاج رضا با تعجب می گوید کدوم کدورت ، کدوم دعوا ، من هر روز با سه نفر دعوا می کنم یک ساعت بعدش فراموش می کنم با کی بحثم شده
حاج غلام حسین پر بود از خاطرات معاملات به سبک قدیم ، او از جلوداران نسل بی سوادی بود که تازه شهر را شناخته بودن ، از پای دار قالی حرکت کرده بودن ، معامله گری و تجارت آموخته بودن و در اوایل انقلاب چاه عمیق زده بودن ، ماجرای یخچال نفتی اش را گاهی برایم تعریف می کرد
ولی چند سال اخیر خسته بود ، عمل دیسک کمر کرده بود ، کار کشاورزی در توانش نبود . با واکر و عصا چند قدمی راه می رفت ، خیلی پیرتر از سن و سالش شده بود .
روز شنبه صبح سر حاده فیض اباد به عبدل اباد ، ایستاده بودم ، می خواستم خربزه بخرم حاج مندلی مومنی پسر حاج رضا هم امد لباس سیاهی پوشیده بود . خیلی عادی حال و احوال کردیم حتی کمی هم خوش و بش کردیم و خندیدیم ، بعد تلفنش زنگ خورد حاج مندلی چیزهایی گفت ، می گفت تشییع جنازه ساعت شش عصر
ازش پرسیدم ، کی فوت کرده
گفت ، بابام ، دیشب فوت کرد
- تسلیت می گم ، خدا رحمتش کنه
حاج مندلی راحت و ارام بود ، گویا او هم قبول کرده بود پدرش سیر عمر شده
شاید همزمان با مراسم خاک سپاری حاج رضا ، حاج غلامحسین فوت کرده چون من مشهد بود شنبه شب ، علی قوم داماد حاجی زنگ زد جریان را گفت و در ضمن می خواست که برای مراسم خاک سپاری در سرد خانه آب معدنی سرد کنیم
من هنوز مشهدم
ولی روز شنبه حاج رضا و روز یک شنبه حاج غلامحسین به خاک سپرده شدن ، روحشون شاد
انسانها چیزی جز خاطراتشون نیستند ، و مرگ ادامه زندگی فرد در خاطرات و اذهان دیگران است
kader.gorgij@yahoo.com