تصویر خیلی ساده ای بود ، هر کس این صحنه را تماشا می کرد فکر می کرد دارد سادترین منظره را می بیند ، هیچ ابهامی وجود نداشت انقدر بی روح بود که به تاملیدن نمی ارزید

ولی من مات و مبهوت این منظره بودم ، می دانستم که دارم کار بدی می کنم ولی همچنان به کار بدم ادامه دادم

داستان چیه ،؟

در ده ما همه یک اسم و لقبی دارند یکی هم هست که خیلی لاغر مردنیه ، بچه ها و دوستاش بهش می گن میت

میت را لباس شخصی ها با ماشین های بدون پلاک برده اند به همان جایی که همه می گن ادمای معترض را می برند . چند نفر امده اند در خونشون و میت را انداخته اند تو صندوق عقب ماشین و بعد از اینکه چند تا مشت هم به سر و کله اش زده اند بردنش .

می گن تو اینستا فعال بوده ، عکسهایی داشته و یا چیزهایی می نوشته ، البته من فکر نمی کنم سواد میت بیشتر از سیکل و ششم دبستان باشه احتمالا باید تو مایه های همین اقای رییس سواد داشته باشه

میت خیلی لاغره یعنی واقعا باید بخاطر فرط لاغری تحت درمان باشه ، خانواده میت خیلی اصیل و در رویتا خیلی ریشه دار هستند دایی اش از دوستان خیلی صمیمی من بود و پدر بزرگش یکی از اسطوره های روستای ماست

خانم مبت در مدرسه کار می کنه ، بابای گلی داره ، باباش با یک وانت کار می کنه منم وقتی تو تالار کاری دارم بهش زنگ می زنم این ور اون ور کاری دارم بهش می گم .

دیروز عصر هم بهش زنگ زده بودم می خوایت چند دیگ را برام بیاره وقتی پیشش رفتم دیدم دستش داره می لرزه . از شدت لرزش دستاش متعجب شده . نتونستم حال و احوالشو بپرسم نگرانی و ترس از چشماش مشخص بود نمی دونست چطور نگام کنه و اصلا چی بگه . حالش اصلا خوب نبود

منم دیگه هیچی نگفتم صم و بکم فقط گفتم ان شالله درست می شه ، شما مواظب خودتون باشید

.....

حالا تلفن من زنگ خورده و من دیدم شماره بابای میته گوشیمو برداشتم گفتم جان حاجی

با خودم گفتم شاید می خواد حرفی بگه ، یک چیزی دستگیرمون بشه . ولی دیدم نه صدای خش خش ماشینه و حرفهایی جسته گریخته . چند لحظه بعد دیدم وانتش داره میاد تلفن را قطع نکردم

. بابا داشت با اون یکی پسرش حرف می زد و به نظر می رسید دارن می رن دادگاه ، صدای بابا می لرزید . دستهایش را به سختی به فرمون ماشین گرفته بود پسر بزرگترش کنارش بود کت پوشیده بود این مقدار رسمی بودن یک گارد اداری بود و خود گواه وضعیتی غیر متعارف بود

منظره فقط عبور یک وانت قراضه بود یک بابای روستایی و یک پسری که کمی هم فرم شهری داشت ولی حرفهایی که در گوشی بود نشان یک درد بود . نشان یک استیصال و بی کسی . نشان نگرانی یک پدر یک برادر و مادری که گویا در خانه از حال رفته