از سرزمینهای دور می نویسم
او با هنر مندان درگیر بود ، در سرزمین او هیچ کس نباید آواز می خواند ، هیچ کس نباید مجسمه ای می ساخت هیچ کس نباید شعری می سرود هیچ کس نباید نقاشی می کرد هیچ کس نباید کتاب می نوست هیچ کس نباید فیلم می یاخت هیچ کس نباید می رقصید هیچ کس نباید سخنرانی می کرد
او دهها اسم و لقب داست ، او بهترین بود و کامل ترین . در سرزمین او هیچ کس نباید چهره می شد ، هیچ کس نباید محبوب می شد هیچ کس نباید مشهور می شد ،
او خداوندگار باید ها و نباید ها بود بدون نظر او هیچ کس نباید عاشق می شد هیچ کس نباید اراده ای به خرج می داد ، هیچ کس نباید مطابق میلش زندگی می کرد . او بود که رنگ لبایها را مشخص می کرد ، او بود که محتویات کتابها را مشخص می کرد ، او بود که خوبی و بدی را مشخص می کرد ،
او نهایت زیبایی و کمالات بود ، عکسش همه جا بود ، و گفته هایش را همه جا تابلو می کردن ، هر کس را نی خوایت پولدار نی کرد به هر کس می خوایت مقام می داد و هر کس سر راهش بود را با عنوانهای متفاوت حذف می کرد
هرگز کسی خنده او را ندیده بود ، هرگز کسی حتی غذا خوردن او را ندیده بود ، هرگز کسی در برابرش پایش را دراز نکرده بود ، هرگز کسی بالای حرفش حرف نزده بود . مردم در سرزمین او منطق مشخصی نداشتند ، لبخند نداشتند ، نشاطی نبود و نگرانی همه جا مانند سراب دامن انداخته بود
هیچ کس روی دست او نمی ماند ، نسخه همه را خیلی زود می نوشت ، حرفها همانی بود که او گفته بود توضیحی در کار نبود .او قدرت مطلق بود
با این وجود او یک مشکل داشت . او قرنهاا تلاش کرده بود که زن را نادیده بگیرد جامعه مرد سالار ساخته بود . جامعه ای متحد الشکل سااخته بود ، جامعه ای خشن و بی منطق ساخته بود ، و درست در زمانی که همه خل و چل بودند درست زمانی که همه منگول بودند ، درست زمانی که به نظر می رسید هیچ کس روی دست او نمونده
او فهمید میلیونها زن رو دستش مونده اند و او هیچ راهی برای اینکه به انها اعلام وجود بدهد یاد نداست . او نمی دانست با زنها چگونه باید حرف بزند ، او به ناگاه موجودی را دیده بود که فکر می کرد هرگز وجود نداشته و هیچ اثری بر او مترتب نیست .
زن در سرزمبن او جوانه زده بود ، و مانند لوبیای سحر امیزی زمین را می شکافت ، قرن ها سکوت و فراموشی را کنار می زد و می رفت تا در جایگاهی که لایقش بود آرام گیرد . این همه شکوه و عظمت مانند روحی که در مجسمه ای گران بها از عهد عتیق دمیده شده باشد می رفت تا گرد رخوت و سستی اجداد و نیاکان را به سخره بگیرد .
و من خوشبخترین انسان بودم که در حالی که سالها از تقدیر و سرنوشتم ناله می کردم حالا خودم را در لحظه این رویش تاریخی می دیدم
درود بر زن
درود بر مادر
درود بر دختران سرزمینم
درود بر جنس کامل
درود بر زیبایی ، مهربانی ، نوع دوستی و انسانیت بی ادعا یتان
kader.gorgij@yahoo.com