ما ایرانیها هرگز نتوانسته ایم در مورد قدرت و سیاست تصمیم بگیریم حکومتها چه خوب و چه بد هر چه بوده اند ما هرگز نقشی در ابقاء یا امحا ء شان نداشته ایم . برای ما تغییرات کوچک به بهای جان کندن و مرگ بوده . ما هرگز صدایی نداشته ایم . مشتی آدم چاپلوس پاچه خوار و بادمجان دور قاب بوده ایم که فقط و فقط نون به نرخ روز خورده ایم و در ته دلمان گفته ایم گور بابای بقیه . ما بخاطر شدت حقارت و توهین زیادی که شنیده ایم هرگز بالغ نشده ایم ما مشتی ادم ترسو و بزدل هستیم  . 

در هوای گرم  کت و شلوار می پوشیم چون می خواهیم ادمهای موقری جلوه کنیم . و زیر بغلهایمان از شدت عرق جوش می زند .  تا می توانبم الکی تعریف و تمجید می کنیم فقط می خواهیم حاشیه امنیت مان بالا برود . اگر دستمان به یک شغل برسد دیگر خدا را بنده نیستیم چنان صاحب نظر می شویم که هیچ کس را توان پاسخمان نیست  بیشتر کور می شویم . در زندگی واقعی و در دل جریانات طببعی خودمان را محک نمی زنیم ، بیشتر دوست داریم در دل جریانات سیاسی حزبی مذهبی و پوپولبستی و کاذب قابم بشیم 

ولی زندگی این قایم باشک بازی کردن ها نیست ، ما روزی مجبور هستیم با خود خود خودمان روبرو بشیم .  لطفا برای ان لحظه اماده باشیم  ، با آه و افسوس نمیریم .

بهترین مرگ ان است که با افسوس شروع نشود ، وقتی خواستی بمیری ، وقتی چنگالهای مرگ را در دل و جانت دیدی به خودت بگویی : از این بهتر نمی تونستم زندگی کنم ، این ته وجودم بود 

ما ایرانیها هرگز ته وجود خودمان نبوده ایم و این مرا ازار می دهد ، ما بدتر و حقیر تر از گله ای گوسفند  فقط توسط عده ای بسیار معدود و جمعی قلیل هدابت و امر و نهی شده ایم 

مشکل ما یخچالهای خالیمان نیست  ، مشکل ما مخ های خالیمان است .

زندگی خیلی ساده است ولی ما از روی ان پریده ابم و مثل کفتر سر کنده ای داریم بال بال می زنیم و امان از لب بومی آشنا  .

اگر به همین روش ادامه پیدا کند ، همه ما باید سرزمین پدری و مادری را ترک کرده و مثل تخم اسپند آواره هر جای دنیا باشیم بی هویت و بی اعتبار و بی ارزش