یک زمانی بود که مردم از سر شب دلشون پر از تاب و تب می شد و می خوندن

ساعت هفت شبه

دلم پر از تا و تب

دارم عاشق می شم

قشنگ ترین ، شب امشب

ولی حالا مردم دیگه ساعت هفت شب عاشق نمی شن.

این اموزش و پروش نبود که ارزشها را عوض کرد یک عده ای بودن که گفتن منظور از عشق ران کشیده و شکم خیاری و با س... ورقلمبیده نیست ، منظور چشم خمار و شهد لب یار و ابروی کمند نیست

خودشون نفهمیدن منظورشون کی بود فقط داد و فغان راه انداختن که عشق فقط تو اسموناست ، البته انزمان ما نمی فهمیدبم که منظورشون از اسمون پنت هوس و ویلا و استخر و لواساناته . فکر می کردیم اسمون همون جاییه که پر ابره پر ستارست

ما توسط اموزش و پروش تغییر نکردیم ، حواسمون به اسمون بود ولی نه به سیاه چاله های اسمون فکر می کردیم ستاره ها رو می شه به سقف اتاق چسبوند می شه چند تاشو گذاشت کف دستت و دوید نمی دونستیم خیلی از این ستاره ها مدتهاست از بین رفته اند ولی ما هنوز انها را داریم می بینیم چون دیر به عرض ما رسیده اند

حالا دیگه ساعت هفت شب عاشق نمی شن ،می رن دور دور می رن سر بساط ، می رن باغی می گیرن نه از اون باغا که زیر درخت زبتونش عاشقی کنن ، نه ، باغی می گیرن تا طغیان کنند ، یاغی بشن و به ندای باقی دل خوش نکنن

بچه ها

ساعت هفت شبه

خب باشه تازه دم غروبه ، کو تا چهار صبح