افسوس که این مزرعه را آب گرفته

دهقان مصیبت زده را خواب گرفته

خون دل ما رنگ می ناب گرفته

وز سوزش تب پیکرمان تاب گرفته

وقتی می بینم یک دختر و پسر تو دانشگاه در اوج زیبایی و سرمستی عاشق می شن و می رن تو کار زندگی ، مرد هر چه بیشتر به اب و اتیش می زنه بیشتر غرق بدبختی می شه ، و زن هر روز تنهاتر از روز قبل ، مدتی بعد اتش عشق زیر فشار زندگی خاموش می شه و زمان زیادی نمی گذره که مرد می میره ، دق مرگ می شه

برخیز شتر بانا و بر بند کجاوه

کز چرخ عبان گشت همی رایت کاوه

چه کسی برایت لالایی می خواند ، دلت به چی خوش است ، خوابی یا خودت را به خواب زده ای ،

وقتی پدر یک خانواده ، به هیچ کس حتی به نزدیک تربن افرادش نمی تونه بگه کلاهمو برداشتن و من الان مستاصل یک لقمه نان هستم . و فقط همسرش می دونه چطور او داره زیر چرخ زندگی له می شه و روزی چند بار خون دماغ می شه و در تنهایی اشک می ریزه .

ادم هیچی نمی تونه بگه جز اینکه زیر لب بخونه

افسوس که این قافله را مار گرفته

چوپان فلاکت زده را حال گرفته

واقعا حالت به چی خوشه ،

از شاخ شجر برخاست اوای چکاوه....

در دیده من بنگر دریاچه ی ساوه

وقتی به این شعر نگاه می کنم ، چقدر خودم را در دوره فراهانی.می بینم چه دردهای اشنایی چقدر با او همزاد پنداری می کنم . و با حودم می گویم پی کی می خواهد این بساط جمع شود . صد سال و صدها سال است که این مردم دارند تقاص پس می دهند این تقاص چیست .این همه فلاکت و بدبختی که هر روز و هر شب به عمد داره ابجاد و زیاد می شه تا مردم مفلوک دیگر نایی برای نال زدن هم نداشته باشند

چه بچه هایی که نگران موج زیر توجهی هستند که هنوز تعبیر درستی هم ازش ندارن . چه زنهایی که نمی دونن چطور باید ادامه بدن چطور باید بار زندگی رو بدوش بکشن چطور سکوت کنن چطور نگاه کنن و چگونه بترسند

افسوس و صد افسوس که ابن ........