کورش
کورش دیگه نخواب
حالا ما خوابمان گرفته ، خسته ایم و رمقی نداریم.
از بس خون هم را خورده ایم و خون به دل هم کرده ایم ، خونستانیم
برخیز کورش ، سر از خاک بردار و تباهی ملتت را ، ویرانی سرزمینت را ببین . غرور بر باد رفته ما را ببین و چتر سیاهی که روی سرمان سایه انداخته
پدرها نمی خوابند ، چند لحظه ای چشم بر هم می گذارند ، پلکهایشان دائم پریشان است . اینجا کفتارها کمین کرده اند و استخوان نرم بچه ها را توانمندی ایستادن نیست .
کورش ، بگذار تا پدر داشتن را تجربه کنم ، از یتیمی خسته ام ، از اینکه فریاد نارسی باشم ، حس بدی دارم ، دیتانت را بر سرم بگذار و بگذار تا روحت در رگ هایم جاری شود .
چشمانم غبار گرفته ، لبانم خشکیده و خراش های توهین قلبم را جربحه دار کرده ، می خواهم بودن را احساس کنم ، و شرمسار آیینه های رنگ و رو رفته نباشم ، کورش برخیز چه وقت خواب است حالا
شقیقه هایم کرخت شده ، پایم مور مور می کند ، جگرم می سوزد ، قلبم تیر می کشد ، چشمانم سوسو می کند ، لبانم می لرزد ، دماغم تیغ کشیده ، چاله زنخدانم مچاله شده ، سرم سوت می کشد زبانم له له می زند ، زانوانم سست شده ، انگشتانم کبره بسته ، نافم پوکیده ، احساسم ترک برادشته ، غرورم شکسته و تو هنوز خوابی
کورش برخیز ، پدرم باش ، در پنجاه سالگی فهمیدم انسان از پدر و مادر یتیم نمی شود از سرزمینش یتیم می شود ، از هویتش یتیم می شود
کورش برخیز ، از این شاکله های بی شکل از این جرثومه های بد بو از این عفریتگان تنبل و چاق از این اختاپوس سبز گندیده از این مار رنگی آوازه خوان خسته ام
کورش بر خیز چه وقت خواب است حالا ، لنگ ظهر است ، سایه های وحشت حالا چهره ای نورانی دارند