حالا حالا ها افتاب برای ما در نمیاد

وقتی می بینم خرهای زیادی هستند که فکر می کنن نونشون هم تو خریتشونه

وقتی منافع من زمانی تامین می شه که جامعه دانا و اندشمند باشه و منافع رقیب من زمانی تامین می شه که جامعه نادان و اجمق باشه من نمی تونم با رقیبم مسابقه بدم ، چون نادان بودن کار آسونیه ولی دانا بودن سخته و این موضوع کفه ترازو را بشکل خیلی ناجوری نابرابر می کنه .

حالا حالا ها افتاب برای ما درنمیاد و ما مجبوریم برای دیدن افتاب همچنان بالای ابرها پرواز کنیم

در پس ابرها حقیقت عریان انقدر زیباست که هیچ چیز مرا ناراحت و غمگین نمی کنه من خیلی ساده یاد می گیرم که چگونه باید نفس بکشم ، چگونه پایم را دراز کنم چگونه نگاه کنم و چگونه لذت ببرم . زندگی براحتی یک توالت رفتن برای گفتن آه کلید می خورد .شاید ابن موضوع در بدو امر چیز خاصی نباشد ولی در نهایت زندگی همین یک ساعت بیشتر خوابیدن ها و یک ربع ببشتر شاشیدن هاست

این تغییر نگاه ماست در وقتی که مجبوریم در میان خرها زندگی کنیم . نگاهی معنا دار به چیزهایی که برایمان تهی از معنا شده اند

در میان خرها انسانهای حقیقت بین دنبال ارزوهایشان نمی گردن ، از آب گرفتگی لانه مورچه گان و سنگهای تیشه ی فرهاد و خم ابروان شیرین و عشق لا بشرط مجنون و کبر لیلی حرف نمی زنن

ژینای عزیز

بارها با دیدن نگاه معصومانه ات به حد اقل های زندگی ملتمسانه ای که برایمان ترید کرده اند ، اشک ریخته ام . وقتی می بینم هنوز کسانی به پاکی و زلالی تو هستند دلم پر از زندگی می شود . نفسی که برای تو انقدر به اسانی ته کشید و تموم شد هرگز فکر نمی کردم ریه های یک سرزمین را با نسیمی امید بخش زنده کند

یا با نفس تو زنده می شویم و به حیات بر می گردیم یا همچنان بالاتر از ابرها به پاره پاره شدن ابرهای نادانی دل خوش می کنیم

ایا خریت را پایانی هست ها .... نه .... نمی دانم . هر چی هست انسانها لایق انچیزی هستند که هستند