یک متن دردناک .

من این متن را دارم در غروب روز ببست و هشت مرداد می نویسم

متن زیر از نوشته های پسر خواهرم هست . علی یاوری . این متن پریروز نوشته شده و ایشان متن را برای من تلگرام کرد . امروز صبح من با یکی از دوستان از مشهد به عبدل اباد امدیم ، در ورودی شهر تربت یک صحنه چپ شدن ماشین را دیدیم که از کنارش گذشتیم .

علی یاوری . متولد ۱۳۵۸

.......

همسرانه

این کلیپ شاید حکابت من و تو و حرف دلم باشد مرا ببخش که تو هم پا سوز من شدی و عمریست که تو را وعده شروع زندگی می دهم تو را هم مثل خویش منتظر معطل و چشم براه گذاشته ام از سر جوانی و خامی فکر می کردم که زندگی انقدر مرد هست که برایم صبر کند و من روزی رمان قرمزش را با قیچی بریده و رسما او را افتتاح کنم و یا روزی خواهد امد که زندگی خودش زنگ خانه مان را بزند و بگوید که اهای علی و فاطمه انتظار دیگر به سر امد بسم الله این گوی و این میدان ، بفرمایید من را شروع کنید و طعم شیرینم را بچشید .

ولی حیف و صد افسوس دیر فهمیدم که سالها در کنار تو طعم شیرین زندگی را چشیده ام ، فراموش کرده ام که هر روز با چای خوشرنگی که برایم می ریزی، زندگی را هورت می کشم . شاید از یاد برده باشم که همه زندگی من تو هستی .... علی یاوری تقدیم به نازنین همسرم بیست و ششم مرداد ماه هزار و چهارصد و دو

..............‌.....

من با دوستانم به عبدل اباد امدم و کار تجاری خاصی با هم داریم ، هنوز تقریبا جا بجا نشده بودم که خواهرم پیام داد که علی یاوری که مس افر یک ماشین بوده و از مشهد به تربت میامده تا بعد به زاوه برود .

ولی ماشین چپ کرده و علی در جا ضربه مغزی شده

من هنوز که یاعت هشت شب هست نتوانیته ام پیش دوستانم ابراز کنم که من همزمان با ورود شما پسر خواهرم فوت شده و دارم مسائل کاریم را رتق و فتق می کنم .

دارم برنامه ریزی می کنم که فردا یا پس فردا برای تشییع جنازه اماده بشم

چهل و هست ساعت از نوشتن متن بالا نگذشته بود که علی فوت کرد او که منتظر بود زندگی در خانه اش را بزند ، مرگ در خانه اش را زد

یاد و خاطره علی به قلب و جان من پیوند خورده

و حالا فقط می توانم برای ارامش روحش دعا کنم