خدا خدا کنان
گاهی حس خدا بودن خیلی بهم قدرت و لذت می ده
وقتی می بینن خدا بی نیازه خیلی برام جالبه
احساس بی نیازی احساس بزرگیه. حتی اگر من بتونم یک کمی هم بی نیاز باشم بازم برای خیلی جالبه .
بی نیاز باشم از نظر دیگران ، بی نیاز باسم از رفاهی که ندارم ، بی نیاز باشم از التماس ، بی نیاز باشم از ضعف و حقارت
گاهی هم اصلا دوست ندارم خدا باشم و واقعا نمی دونم خدا با این قضیه چطور کنار میاد
وقتی می بینم یک سری ادمهای احمق همش خدا خدا می کنن ، همش شکر و سپاس و حمد خدا را به جا میارن
واقعا خدا در جواب ابنا چطور باید رفتار کنه ، چی بهشون می گه ، چطور دست اخر همشونو راضی می کنه ، ایا اصلا دلشونو بدست میاره ،
واقعا تصور سختیه اینکه ببینی چطور ادمای احمق از خدا اویزون می شن ، کلی به خودشون رنج و سختی نی دن تا خدا را در وضعیت تصمیم سخت قرار بدن ، ولی بازم ول کن قضیه نیستند
این جور وقتا اصلا دلم نمی خواد جای خدا باشم و دور و بدم پر باسه از ادمایی که کار و رندگی شونو ول کردن چسبیدن به من و فکر می کنن من راه میان بر یک شبه هستم یک قایق تند رو قاچاق برای رسیدن به مرز های خوشبختی
اخ دونم از این تصاویر خسته و بی رمق و بی ارزش به واق واق افتاده