قبلا همین که حس و حالی داشتم وبلاگ می نوشتم . ولی حالا نوشتن همون کتابی که گفتم سرمو گرم می کنه ، موضوع خود به خود جدیه اصلا نوشتن یک تعارف خشک و خالی نیست . کار خاصیه یک نوع اتصال به برقه بطوری که یک هو رفتارت عوض می شه ، دنیات عوض می شه و من می شم و یک صفحه که می خواد یک نقری در مغزم بزنه سپس اجازه بده که مثل سوراخ شدن نارگیل تمام محتویاتش بریزه تو ظرف پیرکس

با تمام وارستگی نوشتاری صاحب ادعایی که دارم راستش وبلاگ برام جایگاه خودشو داره ، نوشتن کتاب اونم وقتی می بینم نوشته های هفده هیجده سال قبلم لب طاقچه دارن گرد و خاک می خورن ، حس خوبی نداره

سیستم سانسوری ما تونسته قلم را بهتر از هر چیزی خفه کنه ، چون قلم خودش نیز یک نوع خفگی مزمن داره مثل اواز نیست که همش هفت جمله باشه و یک لحظه سوت بشه تو دنیای مجازی

نوشتن دنیای خاصی داره . من عاشق اون پیچ و خمایی هستم که موقع نوشتن خودمو داخلشون می بینم . نوشتن راست ترین احساس قابل اندازه گیریه ، از زیر متر در نمی ره و زیر نگاه جا خالی نمی ده

وبلاگ نازنین من

تو برای من کلی احساسات فشرده شده هستی ، وقتی که من زیر بار زندگی زمان را گم کردم و در هپروت ساکن شدم این تو بودی که هر روز دیتم را می گرفتی و گاو وجودم را از،آغل در می اوردی تا انرا از چشمه زلال حقیقت آب بدهی

ما در ابن گیر و دار با هم لاس ها زدیم