دلار پنجاه تومنی
شبها به خانه می ایم و از تلوزیون می شنوم که دلار رکود تازه ای زده .
از پنجره به بیرون نگاه می کنم . صدای اخبار در گوشم می پیچد : قرار است در طرح مولد سازی هیجده هزار ، هزار میلبارد تومان ملک و مستغلات به فروش برسه .
همچنان از پنجره به بیرون نگاه می کنم . احساس گیجی می کنم ، احساس سر در گمی .
حالم دلم خوب است و از زندگیم لذت می برم . واقعا بهم خوش می گذره ، نمی تونم به دروغ بگم که خیلی اوضاعم سخته
ولی همش فکر می کنم اوضاع ممکنه برای عده ای خیلی یخت شده باشه . راستش از همه شون می پرسن دوستانم می گن وضعشون بهتر شده .
بنگاه ماشین بغل تالار می گه خیلی کار و کاشبی اش سکه شده .
دوستم که تو کار خرید پسته است می گه داره پول پارو می کنه
قهوه خانه جلو تالار هم خیلی شلوغه ، همه میان دور هم می نشینن و قهوه می خورن
باغ دارای روستا هم خیلی راضین ، مخصوصا اینکه برف و بارون خوب بوده
ایتای بنایی که تو مجلس دعوت بود با من صحبت می کرد می گفت این گرونیا وضعیت زندگیشو بهتر کرده
راننده تاکسی که شبا میاد تو تالار بهمون کمک می کنه خیلی از درامدش راضیه
فقط همین اخبار گوی شبکه من و تو به نظر می رسه از گرونی ناراحته
و البته چند تا کارشناس هم هستند که می گن سفره مردم کوچک شده
من که سواد اقتصاد ندارم
ولی اگر خواسته باشم به چشمام اعتماد کنم
می بینم حال و روز مردم خیلی از قبل بهتره . مردم میونشون با تورم خوبه ولی امان از روزی که رکود باشه و کسی چیزی نخره و معامله ای انجام نشه و همه چیز نجس بشه
من واقعا گیج هستم
تمام دوستانم از قبل بهتر هستند و ادمای فقیر هم که خلاصه در هر صورتی باید گدایی کنن
من فکر می کنم
مشکل مملکت ما تودم و گرونی نیست .
ما مشکلات دیگه ای داربم که با پول یا بدون پول هیچ فرقی نمی کنه