خدایا به زیر ....
امدم مشهد .
مشهد برای من به اندازه عبدل اباد خودمونی و دوست داشتنی است . حتی می شه گفت بیش از نیمی از عمرم را در مشهد بوده ام . در مناطق زیادی در مشهد زندگی کرده ام و خاطره دارم .
ماجرای گم شدنم در فرودگاه را به طول و تفصیل در وبلاگ گفته ام
روز اولی که می خواستم طلبه بشم یک ساک دسته بلندی داشتم . با پدرم و محمد حسن نجفی روبروی مسجد شاه نشسته بودیم تا اقای وفایی رییس حوزه علمبه بباید و من را به او معرفی کنن ، از انجا اخوندهای زیادی می گذشتن تا ابنکه یک دفعه اقای وفایی امد و اینها بلند شدن تا با او حال و احوال کنند . منم که بند ساکم را دور دستم پبچانده بودم همینجوری بلند شدم و دیدم که نمی شه ساک را جدا کنم لذا دست چپم را گذاشتم زیر ساک و با دست راست در حالی که ازش کیفی اویزوون بود بهش دست دادم . جالب است که من با شلوار لی زبکو وارد حوزه شدم .
آشنایی من با هادی حق شناس که دوستی زیادی با هم داشتیم و او در سال هفتاد و پنج خود کشی کرد نیز جالب بود .
من یک ماشین پیکان داشتم و یک پیپ فالکون و یک بسته کاپیتان بلک . از ماشین پیاده شدم و قبل از ورود به ساختمان دانشگاه سعی کردم با کبریک پیپم را روشن کنم . هادی روی چمن نشسته بود مرا دید ، فندکش را روی پیپم روشن کرد و اینطوری دوستی ما شروع شد .
راستش می خواستم راجع به خاطرات مشهدم بنویسم ، می خواستم راجع به شروین حاجی پور بنویسم . می خواستم راجع به کتابی که ابن روزها می نویسم بنویسم ولی ...
ولی زلزله ترکیه و سوربه و دیدن این همه خرابی و این همه ...... چنان روحم را زمین زده که قلبم درد گرفته .
شاید وقت ان باشد که دنیا یک فکری به حال این خانه سازی ها بردارد . اخه ما چگونه ادم های متمدنی هستیم که هیچ کارمون درست نیست .
خدابا به اونایی که الان زیر اوار موندن کمک کن . تو زورت خوبه و هوش خوبی هم داری .