سال هزار و چهارصد دارد تمام می شود  و من هنوز زنده ام و من هنوز سرمست زندگیم ، از لحاظ عددی حیف این سال که بگذرد چون سال رندی بود و من هم سن رندی داشتم دقیقا پنجاه ساله

از کودکی ام یادمه  ، از وقتی خیلی بچه بودم ، از وقتی پنجاه ساله ها را پیر مرد می دیدم  و فکر می کردم پنجاه سال زمانی بی نهایت دوره . 

در مجموع خوب زندگی کردم و اگر همین الان بمیرم به دلم نمیاد ،  ولی اگر زنده باشم آرزویی دارم ، آرزو دارم بتوانم نظامی فکری و فلسفی بسازم که جهانی باشه ، جهانی فکر کنه و جهانی عمل کنه  ، دوست دارم نظامی فکری را پایه گذاری کنم قدرتمند تر از تمام نظام های سیاسی و نظامی  و اقتصادی

پر واضح است که در حال حاضر هیچ کس ایرانیها را نمی شناسد همه از دولت ایران حرف می زنند ، هیچ کس مردم روسیه یا چین یا کویت را نمی شناسند  هر چه هست  همان دولته  و این بزرگترین توهین به ملتهاست ، انسان هنوز به ان حد از رشد و تکامل نرسیده که عده ای معدود نمایانگر تمام افراد و سلیقه های جامعه باشند معمولا گروهها و احزاب با روش های غیر طبیعی و سرطانی رشد می کنند و دولتها را بوجود می اورند و دولتها انقدر قدرت فکری ندارند که بتوانند جریانات را از قبل درمان کنند ، انها معمولا اجازه می دهند سیل بیاید و عده ای را ببرد بعد ادای تارزان را در می اورند  انها اجازه می دهند جنگ بشود و عده ای زیر اوار بروند بعد قهرمان جنگ می شوند و باز با این چهره پاتیزانی و چریکی سالها خون مردم را می خورند 

سال هزار و چهارصد سال قشنگیه ، یک کم بارندگی کم بود ولی گرد و خاک  و ریز گرد و این جور حرفا هم نداشت چند تا گاو میش که قرار بود در تهران بمیرند در خوزستان مردن  .......

هر کس آرزویی دارد ، خیلی ها ارزویشان را به گور می برند و بعضی ها به ارزوهایشان جامه عمل می پوشن  ، نمی دانم تقدیر من چگونه راهش را ادامه خواهد داد ولی هر باشد من پایه ام  ، زندگی من پایه تم