نزدیک شب یلداست

شب قشنگ یلدا ، شبی طولانی و سکسی . شبی با خاطرههای زیبا . ما بهش می گیم شب چله  . 

ننه یک مجمعه مسی بزرگ میذاشت رو کرسی  توش چند تا انار بود  ،  هندوانه هم بود و کشمش و خرما 

خاله هم گاهی به شب نشینی ما می امد  ، بابا کتاب عین الحیاه مجلسی را باز می کرد و قصه بلوهر یوذاسیف را می خواند .  بابا بسیار مذهبی بود مذهبی تر از هر کسی تا الان دیده ام ولی اصلا انقلابی نبود  ترسو بود زیاد چیزی نمی گفت فقط گاهی می گفت اینا خودشا دارن می گن اگر با ما نباشی علامه دهر هم که باشی بدرد نمی خوری .

قصه های بهشت بابا قشنگ بود ، کلا زبان گرمی داشت ، ننه  جور دیگه ای جالب بود این انارهای اغدا که پوستشان خشک شده بود را به پلاز کف اتاق می کوبید تا بشکند ، وارد حرفهای مردانه نمی شد کلا برای جمع حرف نمی زد با یکی در گوشه ای پچ پچ می کرد ، نمی دانم چی می گفت ولی هر چه بود در مایه های غیبت این و ان بود 

وقتی همه خواهر برادر ها خانه بودیم ، سنین بچگی من بود و من فضول تر از تمام بچه هایی بودم که تا حالا دیده ام . واقعا روی دیوار می دویدم و تا نوک درخت بالا می رفتم ، انزمان ما برق نداشتیم و هنوزم که شحبت پیش میاد به دوستان می گم  من با چشم خودم هیچ خوبی از زمان شاه بیاد ندارم هر چه بود فقر بود و فقر 

شبها زود می خوابیدم و نیمه های شب دستشویی ام می گرفت  ، داخل حیاط تاریک مطلق بود همه زیر یک لحاف خواب بودیم و من حتی از زمانی که انقدر بچه بودم که شب به خودم می شاشیدم  یادم می اید همیشه قبل از شاشیدن یک خواب گول زننده می دیدم مثل اینکه روی دیوار حاج حسن ایستاده ام و حالا وقتشه بکشم پایین و از اون بالا شر شر بشاشم ، ولی همین که بغل پام داغ می شد می فهمیدم که بازم تو خواب شاشیدم 

می گفتم ننه شاش دارم ، می گفت برو بیرون ، می گفتم می ترسم ، می گفت برو من از ابنجا نگات می کنم . وای چقدر خر بودم می رفتم بیرون و فکر می کردم ننه پشت شیشه داره نگام می کنه وقتی میامدم او خواب بود ولی هیچ وقت احساس سبکی بعد از شاشیدن و خواب و رفتن لای پای خواهر برادرای بزرگتر را فراموش نمی کنم 

.....

یلداتون مبارک 

کریسمس تون مبارک

حال و حولتون نوش جان

گور بابای اونایی که مارو جدی و ناراحت و نگران می خوان