این یک مکالمه تلفنی با یک  دوستی قدیمی است که دقیقا دارد تایپ می شود 

......

من میام عبدل اباد ، بازنشسته هستم . می شینم ده روز  با  خودم حال کنم ، مثلا فرض کنید یک دو ساعتی میام پیش شما یا یک دوستی ، یک روز هم پیش خواهری ، مادری بعد دیگه احساس خستگی  بهم دست می ده .  گوش کردی ، ولی شما احساس می کنم برای این موضوعاتت برنامه داری ، من با اینکه رفیق زیاد دارم ، رفیق باز نیستم  . مثلا بچه ها می گن ، الان .... خب ما تهران به شمال خیلی نزدیکیم ، دور و اطراف اصلا ما جا زیاد داریم ، ، من نمی تونم بلند شم دو روزی با بچه ها تو جنگل یا .... فقط باید با خانواده ام برم ، با خانواده ام که سه یا چهار روزی می ریم دوباره دلم تنگ می شه ، ، دوباره دنبال کارمم ،  یعنی نتونستم این وسط کار  برای خودم برنامه ای داشته باشم ، این شده لذت من  گوش کردی 

_ من بلد نیستم خودمو پیدا کنم  ، من بلد نیستم ... این خیلی حرف از لحاظ من وحشتناکیه 

_ البته اینم بگم کارم اینطوری هم نیست که خودمو بکشم ، شما چطوری می ری کوه ، کوه کلی خستگی داره ، صبح زود باید بلند شی ، بری بالا  ، انرژی ات را می گیره ، ولی یک حالی هم بهت دست می ده ، حال من همین جوریاست ، یعنی کارمو با کوه پیمایی که شما فکر می کنی ، اینجوری با هم ترکیبشان کن . یعنی کار جزء یک قسمت زندگی شده 

_ خب می دونی

_ نه اینکه تو خونه باشم 

_ شما الان این ایرادو اینجا نمی بینی ، من به این مرحله از نگاه کردن شما به کار می گم شرطی شدن ،  مثلا شما دیگه ایرادو نمی بینی ، چون دیگه شرطی شدی ، از نگاه من البته ... ها ... از نگاه خودت می گی نه  ، مهدی اینجوری نیست که من استرس داشته باشم ، و من اینجا ورسته که دارم کار می کنمولی در ضمن داره به من خوش می گذره ، بعد .... من می گم خب این که یک فردی در نوع کارش به این شکل از چیز برسه ، این فرد از نگاه من شرطی شده ، مثلا نثل کارمند بانک می مونه که هر روز صبح عادت کرده بره تو بانک بعد اون فضای بان اون دوستان که اونجا بودن اون ارباب رجوعی که امدن و رفتن ، هر روز این حال کرده  باهاشون ، اصلا این عذاب نکشیده ، این ..... بعد این فرد بازنشست که می شه بعد خیلی براش سخته چون دوست داره بازم بره جلو بانک ، همون لباسو را بپوشه و دوستای اونجا ، همون ساعت از خواب بیدار شه ، و اصلا دوست نداره که به صورت ....یعنی فراموش کنه که اینجوری سی سال زندگی کرده ، طوری رفته تو خونش عجین شده باهاش که ان فرد دیگه شرطی شده ....می دونی من چرا ... مثلا من بعضی کارهارو معتقدم که طرف می گه من از کارم لذت می برم  درسته ، مثلا هنرپیشه این حرفو بگه درسته ، من قبول می کنم ، می دونی چرا ، چون در بیرون از لحاظ نگاه ما به این کار ، این کار اصلا درد و سختی اش مثل درد و سختی سکسه ، یعنی همش لذته ، همش لذت خاص خودشه  ، مثلا مهران مدیری وقتی میاد پیش یک جمعی صحبت می کنه اون کجا می خواد  بره که اینقدر بهش خوش بگذره ، یا با اردویی می ره شمال که فیلمی رو بازی کنه ، کجا می خواد بره که اینقدر بهش خوش بگذره ، پولم می گیره ، لذتم داره  یا فوتبالیستی که بعدش مربی می شه خب کجا می خواد بره که اینقدر هیجان را باز دوباره تجربه کنه .... ولی من ... یک نفری که کارمند بانکه می گم .... چاکرتم ... حالا شغل شما را اسم نمی برم چون اشرافی بهش ندارم  . بعد ... یا مثلا به یک دکتر .... مثلا دکتر دندانپزشک من می گم بابا چاکرتم تو دیگه تا کی می خوای سرت تو دهن مردم باشه ... می گه نه من از این کار فضا .... من پدر یکی از دوستام هست که دندانپزشکه و هفتاد و پنج سالشه ، هنوزم می ره مطب ، وضع مالیشم خوبه ، وقتی من پرسیدم چرا هنوز پدرتون کار می کنه .....

......

از مکالمه ۵۱ دقیقه هنوز ۱۶ دقیقه اش نوشته شده