مهندس خسرو
خانم دکتر داشت با دوستش حرف می زد ، اونم دکتر بود ، قربون صدقه هم می رفتن ، از تعارفات معمولی ، من زیر دست خانم دکتر بودم چشمهایم بسته بود منو به دوستش معرفی کرد گفت ایشون اقای صادقی زاده هست وبلاگ نویسه ، نمی دونم چرا منو اینطوری معرفی کرد . بعد گفت : فکر کنم موضوع نوشتن متن امشب حرفای من و شما باشه
چشمانم بسته بود ، گفتم نه ، اون بچه هایی که سالن را به هم ریختن بیشتر نظرمو جلب کردن ، بی ادبی تیزی دارند ، فکر کنم سر چهار راه ماشین تمیز می کنن ، چهار نفرن یک دختر بچه چند ماهه هم رو دستشونه ، بعد از اینکه سه چهار مرتبه به یک خانمی که اونجا نشسته بود زیادی نزدیک شدن بهش گفتن این گوشی پرومکسی که دارید تقلبیه ، من بهشون گفتم اینجا چه کار می کنید ، گفتن مادرمون تو اتاق عمله . بعدا متوجه شدم مادرشون امده افتادگی پلک شو برداره
اخه خانم دکتر یکی نیست به این خانم بگه تو فقط مونده از کارات همین که پلکتو ورداری
.......
راستش این موضوع را هم نمی خواهم بنویسم . می خوام متن امشبم مکالمه تلفنی من باشه با مهندس خسرو از دوستان قدیمی ساکن تهران . مهندس تماس گرفته بود ولی من صدای گوشیم را نشنیده بودم لذا من زنگ زدم
سلام
سلام مهندس نازنین
چطوری مهدی جان خوب هستی
خدا را شکر ، شما چطوری
قربانت ، ممنونم
اینقدر صدای تلفنم کمه که اصلا نفهمیدم ، کی زنگ زدی
خنده مهندس ، نکنه مشغول بودی
نه .... خنده
مشکوک می زنی
منحرفی هستی که تو
دلم هواتو کرد زنگ زدم حالتو بپرسم
ممنونم شما خوبی خانواده ...
اره ، خوبیم ، شما چطوری
منم خوبم یک زمانی داشتم بنایی می کردم ، مدت زمان بنایی زیاد شده بود ، یک روز استا عزیز امد خدا قوتی بده گفت عمو جان یک کمچه و ماله استا را تا نندازی بیرون ، همین حرفا هست . و گر نه مهندس در زندگی من همون کمچه و ماله را انداخته ام بیرون . مگه می خوام چه کار کنم ، باید خودمونو معالجه کنیم ، اگر خودمونو معالجه نکنیم مدام این عذاب هست (( شب به خیر بابا ، می خوابی دخترم ))
- می خوای فردا زنگ بزنم
نه حرفی نیست هستم خدمتتون
عبدل اباد که نرفتی
فردا می خوام برم
کرونا هم که تموم شد
اره همین که شغلمون ازاد بشه ، دیگه بقیه مسائل به من مربوط نیست . من ضامن مملکت نیستم
هم ، خب سلامتی مهمه هم بحث کار
نه کار و درامد مهمه ، از حد اقل زندگی اصلا نمی شه صحبت کرد ، در این حد که ....
علاوه بر درامد ، خود نفس کار یک انرژی مثبتی داره
_ حالا من در این تکه اش هنوز به یک جمع بندی نرسیده ام
- من اینجوربم ، یک مشغولیتی برای خودم درست می کنم ، بدون اون فکر می کنم یک خلاء دارم
من در این زمینه می دونی یک مقداری بی نظرم . چون خودم ... حالا یک نفری راننده یا جوشکار هست ، من اینرا یک جور مستهلک شدن می دانم و کار را یک جورایی .... در مملکت ما علاوه بر مستهلک شدن جسمی مستهلکشدن روحی هم داریم ، سر و کله زدن با مردم سخت شده ، لذا من در این کار بیشتر جنبه مالی برام مهمه ، و گر نه اینکه من بگم رفتم اشپز خانه .... نه اینکه اشپز خانه که اگه برم چاه مستراح خالی کنم برای جنبه ی کاری اش مهم نیست ، انجام می دم ، ولی اگر جنبه پولی ام اوکی باشه از خود کار .... نه من دوست ندارم برم اشپز خونه اینقدر کار کنم ، با کارگر سرو کله بزنم و بعد .... همه این کارا رو که با شیرینی انجام می دم بخاطر خروجی اش هست
- من من اینجوری نیستم ، تو اگه بحث مالی ات ردیف باشه بلدی خلاء روحی ات را پر کنی ، درسته ، من اینجوری نیستم من در ضمن کار حال می کنم ، من میکانیک خوندم ، یک طرحی می کشم ، بعد تبدیلش می کنم به نقشه ، بعد می رم به کارگاه اینو می سازن ، بعد می دمش به بچه ها ممتاژش می کنن بعد این ممتاژو تست می کنن ، این فرایند ها برای من شیرینی خاصی داره ... جواب داد ... جواب نداد ...، حالا ایترس داره ولی تو بطنش احساس خوبی بهم دست می ده این برام جالبه چه خوب شد که جواب داد یا اگر جواب نداد می شینم فکر می کنم چرا جواب نداد ، این تیپ کارا را بلدم ولی بلد نیستم از وقت خالیم استفاده کنم ، حالا میام عبدل اباد ، خب باز نشسته ام هستم .....
ادامه دارد......
kader.gorgij@yahoo.com