وقتی ریش و قیچی دست تو باشد ، من مسلما همیشه چرت و پرت می گویم ،

گاهی فکر می کنم خدا نیازی به کمک ندارد و من بهتر است همان کلاه خودم را محکم بچسبم و به ساز مردم برقصم .گاهی هم فکر می کنم هر چه باشد خدا بدش نمی اید بازی فکر و احساس مرا ببیند

لذا گاهی بی تفاوت زندگی می کنم و گاهی باتفاوت . همه ی انرژی فکر من صرف همین قسمت با تفاوت قضیه می شود . همش حرفها و رفتارها و سرنوشت ها را ورق می زنم ، هی از این طرف و باز هی از اون طرف به داستان نگاه می کنم

این که به این فکر کنم که چگونه زندگی خودم را داشته باشم فقط ده دقیقه وقت فکر مرا می گیرد . ولی کار در ابعاد وسیع اجتماعی و جهانی است که مرا سر وجد می اورد

چگونه می توان به انسانها کمک کرد یا به عبارتی بهتر چگونهمی توان به انیانها گفت که به خودشان کمک کنن و یا به عبارت بهتر تر چگونه می توان به انسانها گفت که بر علیه خودشان کار نکنند

این مقوله ها مرا سر وجد می اورد ، بازی سخت و تقریبا عجیبی است که می تواند تمام بازی عمر مرا پر هیجان و متلاطم کند .

وقتی بازی قدرت و ثروت با بازی شکم و زیر شکم وارد میدان مسابقه می شن واقعا گزارشش سخته ، وقتی مفاهیم همه یکی یکی ریزه و مچاله می شن و زندگی در قابی بادکنی قرار داده می شود و یک هو همه چیز فقط با یک انعقاد ساده خون تمام می شود ، به ان می ماند که بکی گردنت را یک دفعه به پشت سرت برگرداند نمی دانی دردمند باشی یا از دیدن مناظری که به سمت تو یورش می اورند متحیر

شاید خدا نیاز به کمک نداشته باشد ولی حتما بدش نخواهد امد یکی به انسانها کمک کند یا انسانها یاد بگیرند به خودشان کمک کنند یا اقل کم انسانها یاد بگیرند بر علیه خودشان کار نکنند

چون موضوع اموزش با طرح موضوع های الکی و پوسیده در اینجا انقدر به بیراهه رفته که یخت ترین کار اینست که به انسانها بگوییم چگونه در برابر اموزش خوب مقاومت نکنند