امروز پنج شنبه هشت تیر هزار و چهار صد دو ساعت شش و نیم عصر

تازه از قبرستان امدم ، سر خاک خیلی ها رفتم . این رسم و رسومات ماست . همسایه ها را دیدم پیر رن و پیر مردهای قدیمی کوچه را .

بعضی از رفیقا هم اونجا بودن ، دیگه حالا که ازشون می پرسم حالتون چطوره ، درست و حیابی بهم جوابی نمی دن ،

امروز سر خاک علی رضا داشتم با علی رضا حرف می زدم

میگفتم ، علی رضا خدا را شاکرم نه اینکه شکر نکنم ولی راستش تو اینترنت داشتم راجع به ماشینای رونالدو می خوندم . یکی از ماشیناش ده میلیون دلار قیمتشه

علی رضا یک چیزی بهم بگو ، چون راستش این نابرابری انسانها حالمو خراب می کنه ، اخه علی رضا کبرا خانم را که می شناسی زن فلای . او داره تو تالار با من کار می کنه

ما ظهرا بعد از اتمام اشپزی همه غذا می خوریم و می ریم تا اماده بشیم برای مجلس شب ، چند روز قبل دیدم کبرا غذا نمی خوره ، ازش پرسیدم چرا غذا نمی خوری

اول چیزی نگفت ، یک سری تکون داد . بعد که اصرار منو دید گفت ، غذامو برداستم ببرم واسه پسرم که دیگه هر جا باشه از سر کار میاد ، اون از من گرسنه تره ،

گفتم ، حالا تو هم داری از صبح کار می کنی ، خلاصه یک چیزی باید بخوری ......

علی رضا همچنان نگاهم می کرد ، هیچی نمی گفت ، یک جورایی گفت ، دیگه مهدی جان این رسم روزگاره ، با روزگار کنار بیای بهتره تا اینکه باهاش بجنگی ، تو هم دوست قدیمی بدون که در دنیا نه از هیچ کس کمتری و نه از هیچ کس بیشتری ، ولی با این وجود از خیلی ها کمتری و از خیلی ها بیشتری . من که مردم اینو بهتر از تو می فهمم که چیزی که در دنیا مهمه بازی زندگیست ، دیگه کجا بری و کجای کار قرار بگیری مهم نیست ، اونقدر بازی کن که بازی دیگران را نبینی ، اگه تونستی برای کسی کاری بکنی بکن و گر نه خودتو اذیت نکن و از زندگی لذت ببر ، چند سال بعد تو و کبرا و رونالدو اینجا همنون مهمون من می شید ، قضاوت ادما در موردتون تموم می شه و فقط خودتون هیتید که باید تا ابد خودتون را قضاوت کنید

دستم را از روی عکس علی رضا برداشتم و گفتم

پسر دلم برات تنگ شدن تو مثل زمان رنده بودنت هنوز منو گرم می کنی ، چقدر روحت بزرگه شاید تو رونالدو مردگان هستی و کنج دروازه را خوب می شناسی