دهانت را می بویم ، مبادا گفته باشی دوستت دارم
دو تا سگ کوچولو هستند که با هم رفیقن . کنار همن با هم می خوابن و با هم ابن ور اون ور می رن
این حس دلدادگی زیباست ، همینطوری از دور می شه دید که دلشون به هم گرمه .
داشتن این نوع دلگرمی به نظر میاد برای همه موجودات زیباست . چقدر مهمه که یکی هواتو داشته باشه ، برای یکی مهم باشی و مثل این سگ گاهی همو بو بکشید
ما ادما دوستیای حساب شده ای داریم ، هنوز هیچی نشده می خوام چیزی را بگیریم ، می خواهیم سوال کنیم ، می خواهیم دیت رو نبضش بذاریم ، می خواهیم حدشو بهش خاطر نشان کنیم .
خدانکنه یکی بشه برادر بزرگتر ، دیگه تا اخر عمر می خواد که احترام بزرگاری شو به جا بیاریم ، بهش بگیم خان داداش ، بزرگ خاندان و هزار چرت و پرت
این دو تا سگ بهتر از هر کتابی دوستی را به ادم یاد می دن ، می دونن هر کدومشون باید جداگانه شکمشون را سیر کنن و با دیگران هم سر و سری دارن با این احوال دست اخر به هم برمی گردن ، زیباست
ما در تعقل زیادی خودمان گرفتار شده ایم ، بستگی داره صبح چطور بیدار بشیم از هر جا باد بباد به همون ور چار شاخ می زنیم . امروز افتاب لب بوم کیه ، اون عشق ماست .
فردا که داستان تغییر کنه جریان عشقولانه ما هم فرق می کنه