قوراغه و پارادایس 2
مالک پرادایس بهش گفت ، از خیر این کار بگذر ، ولی ان پرینل لجوجانه گفت که می خواهد وسعت پارادایس را ببیند و بر پهنای ان پرواز کند . مالک پارادایس که نمی توانست جلو این حس را بگیرد ، قدرت خودش را از او گرفت و اجازه داد تا پرسنل با قدرت خودش پرواز کند . پرسنل پرواز کرد هر بالی که می زد به اندازه ای که سی هزار سال یک اسب تند رو راه برود مسافت طی می کرد او به ابن طریق سی سال پررواز کرد و بعد نشست ، رو کرد به مالک پارادایس و گفت ایا هنوز هم باید بروم ، او گفت برو ، پرسنل سی بار هر دفعه سی سال پرواز کرد که جنعا شد نهصد سال ، بعد نشست و گفت ایا هنوز باید بروم ، در همین هنگام یک خانم در حالیه اب در گلویش پیدا بود پنجره قصرش را باز کرد و گفت ، پرسنل اینجا چه کار می کنی . پرسنل شرح ماجرا را گفت ، دختر اب در گلو پیدا خندید و گفت تو از وقتی حرکت کرده ای تا الان هنوز در ملک من هستی و هنوز نصف ملک مرا طی نکرده ای ، پرینل با تعجب پرسید مگر تو کی هستی ، او گفت من ابنجا منتظر یک فرد معمولی خوب هستم ، فقط همین ...
پسرک همان شب تصمیم گرفت به پارادایس برود ، او که سخت تحت تاثیر حرفهای پدرش و فضای موجود بود با خود فکر می کرد این معامله خوبیست ، فقط باید به من بگن باید چه کارهایی انجام بدم.
پسرک شاد و شوخ و شنگ کوله ای بر دوش انداخت و با تک اتوبوس آبادی به شهر رفت ، انجا یکی به او خندید که ابتدا باید شلوارت را عوض کنی ، صاحب پارادایس از شلوار مارک زیکو خوشش نمی اید . پسرک چنین کرد شلواری کتان خرید و پیرهنی گشاد و بلند که روی شلوار رها شده بود .
مراسمات معمولی را باید به جا می اورد و بعد شبها باید بیدار می شد و گریه کنان تقاضای عفو و بخشش می کرد . او گاهی با خودش می گفت من که گناهی نکرده ام پس چرا باید بلند شم و این همه مضطرب و نگران تقاضای بخشش کنم
یک کتاب جلد چرمی داست که بسیار بد خط و درهم بود بیشتر شبیه کتاب دعا نویسان بود . ولی در محتوایش چیزی جز فعل و فاعل و مفعول و نهاد و گزاره نبود
پسرک فکر می کرد ، شاید هنوز اول کار است و بزودی ......
kader.gorgij@yahoo.com