حالشو ببر
در زمانی که سرت گرمه ، داغی ، براغی و نوشته هایت را درست نمی بینی ، و چشمهایت سنگینه و فکر می کنی داری از پشت فرمان زندگی به پایین میفتی و کشتی در نبود ناخدا حالا خودش باید بره ، بتاز زندگی من حالا همونی هستم که دستهایم روی سکان شل شده و زانوهایم سست شده و واژه ها برایم مثل مغازه تعمیرگاه دوچرخه یک گوشه ای دپو شده و من نمی دانم چی تو این کپه لغات دارم . وقتی سرت گرمه گرم گرمه و نمی تونی جدی باشی با وجود انکه ساعت دوازده ظهره ولی روز اخر تابستون را نمی شه بدون خوردن تموم کنی ، من حالا مثل گاو خورده ام سنگینی گاو بودن را در سرم و در چشمهایم می بینم ، کشتی بدون ناخدا دارد روی امواج حرکات اکروباتیک انجام می دهد و از اینکه یکی بهش گفته حالا هر کاری دوست داری بکنی ، بکن اصلا خوشحال نیست . سرم کمی می چرخه و من ترمز را که می کشم بلافاصله چرخش وارونه شروع می شه . و من ولو رو کف چوبی کشتی افتاده ام و ابرها اشکال زیبایی پیدا می کنند گویی منتظر بازی با من سالها نقشه کشیده اند ، یعنی شما قبلا هم اینجور حضوری داشتید و من نمی دیدم . مثل گاو خورده ام گاو ها چه حال خوبی دارند هر چند تمام عمر از طویله خودشان بیرون نمی روند ولی گاو بودن های می چسبه سکان را رها کردن افتادن روی کف چوبی و رفتن تو قصه هایی که در ابرها هست . حالا که قراره مثل کرم بلولیم بذار تا میون اشغالها جونمون کنده بشه .
وقتی نمی دونی چقدر زدی چی زدی ، کجا هستی و به زور می خوای حالتو بنویسی می شه همچی متنی ، متنی که قدرت و زیباییش بیشتر تو ...یرشه گویا یکی داره از درونش داد می زنه ، دیگه ولش کن ، همه چی و همه کس ، پاتو از روی تمام ملاحظات وردار ، گاوها راحت تر نفس می کشن ، می دونی چرا فقط دو رنگ سیاه و سفید می بینن چون حال ندارن درگیر رنگ بشن برای خوش بودن همین سیاه و سفید هم خیلیه ، وول خوردن تو همین الونک هم خیلیه ، اونور دنیا یکی نشسته که به بی تابی ما می گه مگه چه خبرته ، حالتو بکن ، حالشو ببر
kader.gorgij@yahoo.com