دستم به نوشتن نمی رود ، ما آنقدر به خودمان توهین کرده ایم که توهین دیگه از ما بدش می اید ،  توهین دوست دارد به کسی وارد شود که ان کس توهین حالیش بشه و گر نه در سطل زباله چی یک تکه آشغال بیشتر چه کمتر  . این میزان از ظرفیت در تحمل توهین مایه تعجب است من مرتب مثل ریوانه ها به خودم می گم ... ها .... نه .... مگه نی شه ... شاید من خوابم ... شاید هپروتی شده ام ، ... ابن .. اون .. مگه می شه . 

من از ادمای پوست نازک خوشم میاد ، از ادمای مغرور  ، از ادمایی که وقتی قراره چاه مستراح  فرض شوند  به روش هاری کیری خود کشی می کنن . آخه چطور ممکنه به یک دزد به یک قاتل به یک جادوگر به یک گشاد به یک بد طینت به یک ... درجه و مقام داد  . اصلا فکرشم نمی کردم کار به جایی برسد که حتی یک حرف حساب هم نشه زد  .

ما خودمان را با افکار خودمان حلق آویز کرده ایم ،  هر روز مرگ و درد و عذاب مال همسایه است  ، و ما همچنان بدنبال سراب خوشبخت بودن ، ارام بودن ، بی دغدغه زیستن ، بوضوح صدای یکی را می شنوم که می گوید : تو را چه به این غلطا ، گه زیادی نخور 

و من که به دیواره ی لزج و متعفن و تاریک خودم نگاه می کنم  و زیر لب می گویم این یک چاه مستراح است . 

نوجوان که بودم دوست بسیار زیبایی داشتم ، چشمم را گرفته بود نازک و خوش ادا بود ، س  ک  س بلد نبوده را برایم تداعی می کرد ، نمی دانم چرا انقدر رانهایش بلند به نظر می رسید و با سنش برجسته (( حالا شوخی شوخی دارم مشت خودم را باز می کنم )) دوست زیبایم را گذاشتم لب طاق خاطره ها و به مشهد رفتم انزمان مشهد خیلی دور بود یک ماشین حج مندسن بود که باید از شب قبل یک چیزی به رو رو (( شاگرد اتوبوس )) می دادی تا برات جا بگیره . 

سالها گذشت نه انقدر زیاد شاید پانزده سال و من دوست خوشگل خودم را از یاد برده بودم ، یک روز یکی را دیدم که موههای ژولیده ای دارد ، ریش معطل مانده ای که سفید شده و کمری که قوزش خبر کرده لباس گشادی بوشیده ان برجسته گی معروف را اصلا ندارد گویا تبر روزگار آبش کرده و باد دارد او را به یک سمتی می برد و او واکنشی در برابر باد ندارد 

و من خیره او بودم ، این چهره چقدر آشناست .....

یک دفعه اتصال وصل شد ، حیرت مرا فرا گرفت  ، فکر می کردم عجوزه ای او را خورده   آبش و طراوتش را مکیده و پفتل او را به شکلی  خشک و یبوست ریده که  فقط تداعی خاطرات  کند ان هم با افسوس .....

فقط گفتم  فلانی ، تویی ، چطوری ، نشناختمت ، تو با خودت چه کار کردی